eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
373 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
127 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_چهلم  ولی من انتخابمو کردم.🤗🤗 💐«در ره منزل لیلی که خ
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ .نمیدونستم چی بگم، فقط گوش میکردم.😌☺️💓💓 -خوب ریحانه خانم…😍شما سوالی ندارید که بپرسین؟!🤔 -نه آقا سید😍 -اما من یه حرف هایی دارم☺️ -بفرمایید😌🤔 -می خواستم بگم یه آدم نظراتش شاید با گذشت زمان تغییر کنه، شاید تفکرش به یه چیز عوض بشه. شاید یه کسی یا چیزی رو که قبلا دوست داشت دیگه دوست نداشته باشه… به نظرم باید به همچین آدمی حق داد.🙄 -این حرف ها یعنی چی آقا سید؟!🙄😳 -یعنی که.، چطور بگم اخه.. .😓 -چیو چطور بگید🤔 -می دونید، شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین.🙂 راستیتش من هم نظرم نسبت به شما…🙄 اینجا که رسید اشکام بی اختیار جاری شد…😭😭😭😭 -راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم…😍😍😍😍 آخییشش از اشکاتون معلوم شد شما هم دوستم دارید!😄😄😍😍😍 -خیلی بد هستین !🥺 -خواهش میکنم، خوبی از خودتونه😮 -به قول خودتون لا اله الاالله😕😇😄 -ٌخوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نذاریم، شما هم اشکاتونو پاک کنین فک میکنن اینجا پیاز پوست کندیما. 😆بریم بیرون ؟!🤔 -بله بفرمایین☺️ -فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام…🙂 -اگه اجازه بدین خودم کمکتون میکنم و آروم ویلچر🧑‍🦽 آقا سید رو هل دادم و به سمت خانواده ها رفتیم .😍☺️ مادر آاقا سید با دیدن این صحنه بی اختیار شروع به دست زدن کرد👏👏👏 و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست.☺️☺️ اون شب قرار عقد رو گذاشتیم و یه روز بی سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم محضر و مراسم عقد رو برگزار کردیم.💞💕🎉🎊🎉🎊💐💐😍 پدر آقا سید یه خونه کوچیک برامون خرید 🏡و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی خریدیم.🚘 .یک ماه پس از عقد.😍😍 ... ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 #قسمت_چهلم 🎬 ما برای رسیدن به اهدافمان باید بر خاورمیانه تسلط کامل دا
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 🎬 یه جورایی خوشحال بودم,اخه از نزدیک، قدس، قبله‌ی اول مسلمین را می‌دیدم. بالاخره با تمهیداتی زیاد ما را در مکانی پیاده کردند، به محض رسیدن به آن مکان، برخلاف صداهای ماورایی که از جای جای آن مکان می‌شنیدم، صداهای ترسناکی که از اجنه خارج می‌شد. برخلاف این صداها، آرامشی عجیب بر روح و روانم مستولی شد، یک آن میل به اقامه‌ی نماز و ارتباط با خدا در من فزونی یافت. خودم را به دیوید که همراهمان بود رساندم و گفتم: اینجا کجاست؟ دیوید: اینجا، معبد سلیمان یا همان، بیت المقدس(قدس).... اصلاً باورم نمی‌شد، آخه تا جایی به ما نشان داده اند، قدس، مسجدیست با گنبد طلایی رنگ، اما اینجا خبر از آن گنبد نبود. از مهرابیان سوال کردم: آقای مهرابیان، من اینجا به شدت احساس معنویت بهم دست داده، میگن اینجا قدس هست، اما همانطور که می‌بینی خبری از اون قدس معروف نیست. مهرابیان: درسته، بیت المقدس اصلی، این مکان است، اون گنبد طلایی رنگی که این صهیونیست‌های خائن به عنوان قدس به ما نشان می‌دهند، مسجد(صخره)هست، صهیونیست‌ها به دلیل عملیات‌هایی که در قدس انجام می‌دهند، ماهیت اینجا را آشکار نمی‌کنند تا با خیال راحت به اهدافشان برسند. از ازل خداوند اراده کرده دو نقطه‌ی مشخص و مقدس در زمین مشخص باشند، یکی کعبه و دیگری قدس است. بیت‌المقدس نزدیکترین نقطه به آسمان است، محل معراج پیامبر صلی‌الله علیه وآله از زمین به آسمان همین بیت‌المقدس می‌باشد و آن حالت روحانی که به شما دست داد، بی شک به همین دلیل است. معبد حضرت سلیمان علیه السلام در همین مکان بوده، اینجا پر از راز و رمز است، سلیمان,گ، پیامبری بود که علاوه بر پیامبری، حاکمیت هم داشت، یعنی پادشاهی می‌کرد، پادشاهی بر انسان و جن معبد حضرت سلیمان توسط اجنه ساخته شده، این پیامبر بزرگوار در زمان خودش باجادو و جادوگری و جن‌گیری مبارزه کرد و تمام ادوات جادوگری را در جایی از معبد دفن نمود‌. و شایدبه همین دلیل است که قوم یهود از او کینه به دل گرفتند. در همین حین دیوید به طرف ما آمد و بحث‌مان ناتمام ماند. دیوید گفت: بیایید قبل از جشن اطراف را نشان‌تون بدهم. با مهرابیان راه افتادیم، از نظر من، این مکان بسیار زیبا و معنوی بود، حیف که شیاطین اداره‌اش می‌کردند. همینجور که اطراف را نگاه میکردم، چشمم افتاد به دری که از دور اصلأ دیده نمی‌شد، صداهای وحشتناکی از داخلش می‌آمد و نور سیاه رنگی احاطه‌اش کرده بود. دیوید، امتداد نگاهم را دنبال کرد و گفت: نه، نه، اونجا ممنوع هست، یک کارت را از جیبش در آورد و گفت، فقط با این باز شد، هیچ غیر یهودی و غیر اسرائیلی را به آنجا راه نداد... رفتیم به مکان جشن، همه‌ی به اصطلاح بزرگانشان جمع شده بودند و نفری یک جام ش.ر.ا.ب را در دست کنار هم رو به آسمان گرفته بودند و یک عبارتی را تکرار می‌کردند... ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر #قسمت_چهلم آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری
41.mp3
زمان: حجم: 2.14M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت. روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_چهلم 🎬 خدای من، لیلا تکان نمی‌خورد اول فکر کردم ک
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 جلوی در هال چشمانم سیاهی رفت، ضعف تمام وجودم را گرفت آخر چندین و چند روز بود که غذای درست و حسابی نخورده بودم و رنج‌های روحی و جسمی زیادی کشیده بودم ولی اصلأ میل به خوردن چیزی نداشتم، آنهم از خانه‌ای که از آجر به آجر آن نجاست و حرام می‌بارید. جسد بی جان لیلا را تکیه به دیوار دادم و رفتم طرف زیر زمین، باید چادرهایمان را برمی‌داشتم.... به سرعت چادرم را پوشیدم و چادر لیلا هم برداشتم و دوباره لیلا را به دوش گرفتم و کنار در حیاط، جسد لیلا را دوباره به دیوار تکیه دادم، آهسته در را گشودم، تصمیم داشتم به خانه خودمان بروم، داخل کوچه را نگاه کردم، حتی پرنده هم پر نمی‌زد، انگار گرد مرگ بر در و دیوار کوچه پاشیده بودند. در را کامل گشودم و لیلا را بر دوشم گذاشتم با احتیاط به داخل کوچه آمدم و سریع خودم را به در نیمه باز خانه‌ی خودمان رساندم. لیلا را داخل خانه بردم و پشت در گذاشتم و خودم امدم در خانه ابوعمر را بستم. مثل اینکه لولا و قفل در خانه ما خراب شده بود، یه آجر از کنار دیوارذحیاط برداشتم و گذاشتم پشت در و دربسته شد. خدای من... خانه مان.... به طرف حوض آب نگاه کردم و صحنه‌ها پیش چشمم جان گرفت، خبری از اجساد به خون آغشته پدر و مادرم نبود اما خون‌های خشکیده و سیاه شده اطراف حوض به چشم میخورد... دوباره گریه ... دوباره ضجه..... بعد از ساعتی عزاداری نگاهم به جسم بی‌جان لیلا افتاد باید کاری می‌کردم. لیلا را به دوش گرفتم و به سمت حیاط پشتی خانه رفتم.. ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_چهلم "کارن" هیچ حسی نسبت به این دختری که کنارم ن
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 🥀 پیتزا رو که آوردن با اشتها مشغول خوردن شدم اما لیدا فقط با پیتزا بازی بازی کرد. با سرخوشی بهش گفتم:چرا نمیخوری؟ بدون اینکه نگاهم کنه،گفت:میل ندارم. آخی طفلی زده بودم اشتهاشو کور کرده بودم. خندیدم و گفتم:بخور بابا باید عادت کنی به این رفتار من؟ با حرص گفت:کدوم رفتارت؟بی توجهی به نظراتم یا بی اهمیتی به خودم؟ _تقریبا جفتش. عصبی شد و محکم گفت:خجالت بکش ما تازه ازدواج کردیم.به جای اینکه همه توجهت به من باشه اینطوری رفتار میکنی؟ بینیمو خاروندم و سس ریختم رو پیتزام. _من همون روز اول شرایطمو گفتم تو هم با اغوش باز قبول کردی.دیگه بقیه اش دست خودته من نمیدونم. دستمال تو دستشو مچاله کرد و لبشو جوید. شاید یکم دلم به حالش سوخت اما باز زدم به در بیخیالی و پیتزامو خوردم. تموم که شد بلند شدم و گفتم:حیف پولی که واسه این پیتزا دادم تو نخوردی.از این ببعد حواست به میلت باشه هروقت نکشید بگو یکی سفارش بدم. بعد رفتم سمت پیشخوان و یک جعبه برای پیتزا گرفتم. پیتزا رو که گذاشتم تو جعبه اش رفتم سمت در که لیدا هم دنبالم اومد. سوار ماشین شدم و اونم نشست.حرکت کردم سمت خونه دایی. تا رسیدیم،لیدا سریع پیاده شد و رفت تو. منم رفتم تا سلام و عرض ادبی کرده باشم. دایی اومد جلو و روبوسی کردیم بعدشم زن دایی. عطا اومد باهام دست داد منم جعبه پیتزا رو گرفتم جلوش و گفتم:مال تو. خوشحال شد و رفت مشغول خوردن شد. زهرانبود چ جای خالیش بد تو ذوق میزد. پرسیدم:زهرا نیست؟ زن دایی گفت:چرا تو اتاقشه چند روزه از اتاقش بیرون نمیاد جز برای ناهار و شام. تعجب کردم از گوشه گیری زهرا. این دختر یه چیزیش بود.باید میفهمیدم. دیدم لیدا نیست و حدس زدم تو اتاقشه.باخودم گفتم زشته ازش دور باشم ناسلامتی ما زن و شوهریم. بااجازه دایی،رفتم تو اتاقش. نشسته بود رو تختش و سرش رو میون دستاش گرفته بود. روبروش روی صندلی چرخ دارش نشستم و نگاهش کردم. _پاشو برو بیرون کارن دیگه امروز به اندازه کافی اعصابمو خط خطی کردی. دستامو گذاشتم رو زانوهام و خم شدم سمت جلو. _چته تو لیدا؟میخوای به همه بفهمونی که باهم مشکل داریم؟میخوای مامان و بابات بفهمن بینمون چه خبره؟خیلی زشته دختر. _خواهشا بامن حرف نزن که حرفاتم خنجریه تو قلبم.من برای ازدواج با تو درحد سکته کردن خوشحال بودم اونوقت تو به خودت زحمت یک لبخند الکی رو نمیدی برای شاد کردن من. _واسه اینه که نمیخوام امیدوارت کنم. با بغض گفت:یعنی چی کارن؟پس من تو زندگی به شوهرم امیدوار نباشم به کی باشم؟ _صبرکن..درست میشه. اشکاشو پاک کرد وگفت:چی درست میشه؟بی محبتیای تو؟ _اره به محض اینکه حست کنم‌تو قلبم درست میشه. _اگه حس نکردی چی؟ _اونش دیگه به تو بستگی داره.الانم اشکاتو پاک کن من حوصله جواب پس دادن به خانواده تو رو ندارم. بلندشدم و با یک خداحافظی کوتاه از اتاق خارج شدم بامــــاهمـــراه باشــید🌹 قبلی بعدی ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 #رمان_ضحی♥️ #قسمت_چهلم _حالا که میخواد خرابشون کنه چرا پیغمبرانشون رو میپذیره
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 ♥️ ببینید اگر کسی بخواد مردم رو به خودش و مثلا اون دینی که آورده جذب کنه قطعا میدونه که این مردم یک سری چارچوب ذهنی و عادت رفتاری دارن باید دقیقا همونها رو پیدا کنه و دست بذاره روشون و توی اون مکتب جدیدش برهمون اساس سفارش و آموزه طراحی کنه که کارش بگیره نه که برعکس با قوانینی که میگذاره مردم رو با تمام عادت هاشون دربنداره و چارچوب هاشون رو بشکنه این کار چه منطقی داره اصلا چه سودی داره؟ برای چی باتمام آداب اجتماعی اعراب در میفته در حالی که قاعدتا برای جذبشون باید کارای ساده و معمول پیش پاشون بزاره نه کاری که برای اونا یعنی خودتو با تمام ساختار های ذهنی و تربیتیت بکوب از نو بساز با این فرمی که من میگم! برای این پیغمبر چه فرقی میکنه مردم دخترانشون رو زنده به گور کنن یا نه؟ چه فرقی میکنه زنا کنن یا نه دروغ بگن یا نه غیبت کنن یا نه! ربا بگیرن یا نه اون میخواد حکومت کنه براش چه فرقی میکنه مردم حتما اخلاق مدار باشن؟ تمام اینها عادات و رفتارهای انسانی روال روز اون جامعه بودن چرا فکر کرد باید با اینا در بیفته و اگر اینکار رو بکنه کسی به حرفش گوش میده؟ برای چی باید سختگیری کنه و مردم رو از دور خودش بتارونه؟ در کتاب انجیل شیطان که آلیستر کراولی ادعا میکنه از طرف شیطان بهش وحی شده و پایه فکری صهیونیسم در پایه گذاری جوامع مخفی شیطان پرستی نوینه(فراماسونری، ایلومیناتی و...) فقط یه جمله در باب احکام و دستورات دینش داره: +چنان کن آنچه خواهی کل شریعت بود! هر کاری عشقته بکن تنها قانون دین من اینه! دین قلابی اینه روش جذب حداکثری اینه! هر چی عشقته فقط منم بپرست خب پس با این اوصاف اینهمه قوانین ساختار شکن اسلامی چی میگن؟ مثلا چرا باید فریضه طراحی کنه که باید حتما نماز بخونید؟ _خب دنبال اِلمان های مخصوص به خوده که مکتبش متمایز باشه به قول تو داره مظاهر تمدنیش رو میچینه! _قبول نماز بخونن ولی آخه روزی پنج بار!! با اون همه مشغله ای که آدمها ممکنه داشته باشن؟ بعدم قبلش حتما باید با آب خودتو بشوری؟ تو سرزمینی که آب کمیابه مردم زیاد عادت به شست و شو ندارن! این اعراب بادیه ماه تا ماه میشد رنگ آب به خودشون نمیدیدن! ویلدورانت میگه از محمد(به عنوان معجزه) چه میخواهید؟ عصا اژدها کند؟ روی آب راه برود؟ معجزه از این بزرگتر که اعراب جاهلی را وادار کرد روزی پنج بار خودشان را بشویند؟! یعنی اونقدر تغییر سخت و پر ریسکی بوده که رویدادش رو یک تاریخ نگار به لحاظ اجتماعی معجزه قلمداد میکنه! خب این سختی رو به چه بهایی به جون میخره وقتی خیلی راحتتر از این هم میشه این مردم رو جذب کرد بخدا این اصلا منطقی نیست! میتونست بگه قبل نماز مثلا دست به خاک بزن مثل تیمم اصلا تو سرزمین بی آب وضو از کجا به ذهنت رسید؟! خودش هم توی همون اجتماع داشت زندگی میکرد با همون شرایط! از عادات اجتماعی بارز مشرکبن عرب شرب خمر و ساختار اقتصادیشون مبتنی بر ربا و قمار بود کلی قانون تو این زمینه ها طراحی کرده بودن یعنی اصلا روش کسب و کارشون بود بیشتر نکاح های قانونی و عرفی شون رو با عنوان زنا حرام کرد نکاح الجمع نکاح المقط نکاح البدل... آخه چه کاریه میخوای حکومت کنی چکار به خوردن و پوشیدن و رفتار کردن مردم داری چرا میخوای تمام عادات اینا رو تغییر بدی مگه از دردسر خوشت میاد؟ چرا اجازه نمیده همه با هر سبک زندگی وارد این مکتب بشن و یه گوشه ای این خدای من درآوردی رو بپرستن و اونم با این سرمایه اجتماعی قدرت رو به دست بگیره جمعیت هر چی بیشتر بهتر دیگه! به مردم هر چی آزادی عمل بدی قطعا بیشتر دوستت دارن برای یه آدم قدرت طلبی که دنبال حکومته چه فرقی میکنه عادات اجتماعیِ این قوم غلطه منطقا باید بگه به من چه! اما با چه منطقی هزینه زایی الکی میکنه و با همه اینا در میفته؟ خب بگید دیگه چرا؟! جوابم سکوت بود دوباره خودم ادامه دادم: اصلا فرضا اینکارو کرد حالا فهمیده که مثل اینکه شدنی نیست هم در اقلیته هم زورش به مشرکین نمیرسه خودش و پیروانش حبس شدن توی یه دره بی آب و علف تحت تحریم شدید غذایی دارویی و...! علی بن ابی طالب صحابی و پسرعموی پیامبر میفرمایند به اندازه‌ای وضعیت غذا بد بود که قبلی بعدی ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─