💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
🌸این همان #طفلکست 🌸
حضرت يوسف (علیه السلام) وقتی عزیز مصر بود
در وقت قحطي براي مردم گندم توزيع مي نمود
يك نوجوان سه بار آمد و گندم همراي خود برد.
آخر يوسف (علیه السلام) مجبور شد و به آن نوجوان گفت:
اَي برادر به مردم يك بار گندم
نمي رسد و از تو چندم بار است كه گندم ميبري دگر بس كن!
هنوز بسيار مردم محتاج باقي ماندهاند !
حضرت جبرئیل که کنار یوسف ایستاده بود گفت:
آیا او را مى شناسى؟
گفت: نه، نمى دانم كیست.
جبرییل گفت: اى یوسف!
این مرد با این لباس كهنه و پاى برهنه همان شاهدى ست كه تو را از اتهام نجات داد.
این همان طفلك هست كه موقع تهمت زدن زليخا شهادت پاك
بودن ات را گفت!
یوسف به مأمور خود گفت:
برو او را بیاورید.
نوجوان را آوردند،
يوسف (علیه السلام) آن نوجوان را در آغوش گرفت و امر نمود به اين جوان دروازه هاي خزاين را باز كنيد
هر قدر وهر چه ميتواند ببرد.
سپس به ماموران اش گفت:
براى او لباس و كفش بیاورید،
به او پول و شغل متناسب با عقل و فهمش بدهید
و حقوقى نیز براى او قرار بدهید.
جبرئیل تعجب كرد،
حضرت یوسف(علیه السلام) گفت: چه شد؟ گفت: كرم خدا مرا متحیر كرد،
آه از نهادم برآمد؛
چون كسى كه براى تو شهادت به حق داده،
ببین براى او چه كار كردى؟
آن وقت بندگانش كه عمرى
مى گویند:
«أشهد أن لا اله الا الله»
به وحدانیت او شهادت مىدهند، در قیامت براى آنها مى خواهد چه كند؟
الله جل جلاله برای یوسف وحي كرد؛
كه اَي يوسف !
تو يك بنده هستي يك نَفَر پاكي ترا ياد كرد تمام خزانه ها را برايش باز كردي
و اگر كسي پاكي مرا ياد كند ذكر مرا بكند چه برايش خواهم نمود...!
شما فكر كنيد خزانه هاي يوسف (علیه السلام) کجا!؟
و خزانه هاي الله جل جلاله کجا!؟
بياييد ذكر حق را به كثرت
یاد نمايم و اهل ذکر باشیم.
#یاعلی✋🌸🍏🌸
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
sapp.ir/raheroshan_khamenei
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
🌿
🌾
🌺🍂 @raheroshan_khamenei
💐🌾🍀🌼🌷🍃
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم میآید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش. بیل که میزد از زمین خاک بلند میشد!
در عالم خودم گفتم: پدر این بذرها سبز نمیشوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری.
هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم!
پسر کفر نگو، من دانهها را زیر خاک میگذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد میخورند هر چه را هم خدا خواست سبز میشود!
اسفند بدون بارش گذشت. فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند.
خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمیآید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بیخود گندم نکار سبز نمیشود!
یک روز لکهای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و...آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود.
روزگار سختی بود. پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقهی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت میداد. پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی میلرزید ادامه داد:
امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری میبینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!...
الهم عجل لولیک الفرج 🌹🌹🌹
#یاعلی
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈