eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
372 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
121 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ حضرت شعیب میگفت: گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد.. امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم مي‌سـازد. 📚|معراج‌السعادة صفحه۶۷۳ ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ ❌ زبان 🌸 بیهوده گویی یکی از لغزش های زبان است که عمر را کوتاه و فرصت تفکر را از انسان می گیرد. 🌸 پر گویی یک بیماری ست که با توجه و تمرین معالجه می گردد. 🌸 خرده گیری از سخن دیگران، یا برای اظهار فضل است یا برای به کرسی نشاندن حرف خود که از برتری طلبی ناشی میشود. 🌸 فحش و بدزبانی، از پستی و بدبودن انسان ناشی میشود، از این رو عفت کلام یکی از فضایل انسانی به شمار می رود. 🌸 افشا کردن راز دیگران عمل ناپسندی ست که موجب آزار آنان میشود، رازی که دیگران به ما می گویند همچون امانت ست . 🌸 شوخی جز به مقداری که به معصیت خدا منتهی نشود، جایز است. 🌸 استهزاء اگر به آزار کسی منجرب شود ، حرام است. منظور از استهزاء ، تحقیر و اهانت به دیگران است که گاهی با تقلید گفتار و کردار دیگران و گاهی با ایماء و اشاره صورت می گیرد. ♦🔰سید محمد موسوی ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #حلیمه تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابسته‌ترم ... #قسمت_سیزدهم دلم
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابسته‌ترم ... تازه رسیده بودیم کارگاه که در زدن.🙄 پسر اتابکی! پسر بزرگترش ! بالاخره اومد. 😳 چقدر بر خلاف پدرش چهره ی سردی داشت.😐 یه جوری سرتاپام رو نگاه کرد که مور مور شدم. 😖 خدارو شکر می کردم که خاله هم پیشم بود. یه چند دقیقه ای بدون اینکه هیچی بگه راه رفت و همه جا سرک کشید.  تا اینکه گفت: صیغش بودی؟😳😳 یخ کردم. پاهام به زمین میخ شدن! حس میکردم چند تن وزن دارم. قدرت جابجا شدن نداشتم…🥺😔😔 ادامه داد: یا شایدم ….😒 به زحمت گفتم: بلللللله؟!😳 با وقاحت تمام دوباره سوالش رو پرسید!😖 خاله اومد جلو و گفت: آقای محترم مراقب حرف زدنت باش.😐  اما اون همین طور ادامه داد که آخه خانووووم چه طوری باور کنم دختر به این جوونی، تنهااااااااا بدون هیچ اجاره نامه یا قراردادی اومده و اینهمه وقت اینجا رو قوروق کرده! لابد یه چیزی بوده دیگه.😑😑 اعصابم کاملا بهم ریخته بود و صدام می لرزید اما سعی کردم مسلط باشم و گفتم:😬 شما حتی به آبروی پدرتون هم رحم نمی کنید.  خدا رحمتش کنه که هر بار خودش با اصرار رسید پرداخت ها رو بهم می داد.  درسته که قرارداد رسمیی بینمون نبود اما طبق قول و قرار لفظی و اخلاقیمون من مبلغی ماهیانه بابت سهم شراکت بهشون پرداخت می کردم و با پاهایی که هنوز می لرزیدن رفتم و رسیدها رو آوردم.🤔 همین طور که نگاه کثیفش رو دوخته بود به کاغذها دوباره به خودم جرات دادم وگفتم:  ما همین امروز قرار هست که ملک دیگه ای رو اجاره کنیم و حتما تا چند روز آینده تخلیه می کنیم.😰😑 اما احسان که تقریبا بویی از انسانیت نبرده بود، گفت: اینا که ارزش قاونی ندارن. رو راست بگو چه جور قول و قراری بینتون بوده شاید ما هم طالب شدیم ادامه بدیم…😖 باورم نمیشد پسر آقای اتابکی انقدر وقیح باشه. دیگه نای حرف زدن نداشتم.😦 خاله اومد جلو و با عصبانیت گفت:  بیرون!   بیروووون آقااااا!🙄 خیلی طولی نکشید که وجود منحوسش رو از کارگاه بیرون برد و گفت:  فردا تخلیه باشه!😐 انقدر حالم خراب بود که فقط دلم می خواست زودتر بره تا اشکهام رو تو دامن خاله گریه کنم.😭😭😭 حس میکردم تموم بودن آدمیزادیم درد می کرد. انگار با حرفهاش و نگاه های آلودش همه جای تنم رو چنگ زده بود….🥺🥺😭😭😭 ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ 🔮 اخبار فوری و مهم از سلبریتی‌های کوفه 🎥 اگه اون زمان شبکه های اجتماعی بود ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ ⭕️نشانه های سرطان تخمدان: 🔸درد شکم 🔸سوء هاضمه 🔸از دست دادن اشتها 🔸نفخ 🔸تکرر ادرار 🔸احساس سیری سریع 🔸تغییر در یبوست و اسهال 🔸کمر درد 🔸کاهش وزن ناگهانی ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ 💉💉💉 💉 ♈️نشانه های درست کار نکردن روده: 🔰افسردگی 🔰درد و خستگی 🔰بیمار شدن مداوم 🔰فرسوده شدن دندان ها 🔰بثورات پوستی خارش دار در آرنج و زانو ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ ❌ باور غلط | تخم مرغ ‌هایی که برچسب «بدون هورمون» خورده‌اند سالمند. ▫️تخم مرغ بدون هورمون در واقع یک نوع برچسب بازاری است که ارزش چندانی ندارد. ▫️همه تخم مرغ ‌ها هورمون دارند. چیزی که اهمیت دارد بدون آنتی بیوتیک بودن تخم مرغ است زیرا بعضی از مرغ ‌ها آنتی بیوتیک دریافت می ‌کنند. ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ 💠 از حضرت امام محمدباقر(علیه‌السلام) روایت شده: حضرت حق سبحانه و تعالی فرشته‌ای را در هر شب جمعه فرمان می‌دهد که از اول شب تا آخر شب از جانب پروردگار جهانیان از بالای عرش ندا کند: 🍃آیا بنده مؤمنی هست که پیش از طلوع صبح برای هر دو جهانش مرا بخواند تا من درخواستش را اجابت کنم؟ 🍂آیا بنده مؤمنی هست که پیش از طلوع صبح از گناهش توبه کند تا توبه‌اش را بپذیرم؟ 🍃آیا بنده مؤمنی هست که در روزی او تنگ گرفته باشم و پیش از طلوع صبح از من بخواهد که روزی‌اش را فزونی بخشم تا به او وسعت در روزی دهم؟ 🍂آیا بنده مؤمن بیماری هست که پیش از برآمدن صبح از من بخواهد شفایش دهم تا به او تندرستی ارزانی کنم؟ 🍃آیا بنده مؤمن غمگین در بندی هست که پیش از طلوع صبح از من بخواهد او را از بند برهانم و اندوهش را برطرف سازم تا دعایش را اجابت نمایم؟ 🍂آیا بنده مؤمن ستمدیده‌ای هست که پیش از طلوع صبح دفع ستم ستمکار را از من بخواهد تا انتقام او را از ستمکار بگیرم و حقّش را به وی بازگردانم؟ فرشته حق این ندا را پیوسته تا طلوع صبح جمعه ادامه می‌دهد! 👈👈👈👈👈حداقل شبهای جمعه رو حتماً بخوانیم. نیم ساعت مانده به اذان صبح آماده نماز شب باشیم. ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ 🌺 مادری نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست... فرشته‌ای فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مادر من از جانب خدا آمدهام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهی؟ مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی... مادر لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی! سال‌ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت‌های فرزندش را با عشق جشن میگرفت. پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت... پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی‌توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانه‌ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی. مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من میروم و در خانه‌ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود... مادر از خانه بیرون آمد، گوشه‌ای نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده‌ای؟ میخواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می‌کنم. آخر تو چه میدانی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزویی بکنی. میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است؟ مادر با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زنی خوب و مادری مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک‌هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد... هنگامی که زن اشک‌های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته‌ها هم گریه می‌کنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند. مادر پرسید: مگر خدا هم گریه می کند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است... هیچ کس و هیچ چیز را نمی‌توان با مادر مقایسه کرد. تقدیم با عشق به همه مادرا ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ 🔮 این روزها خانم‌های زیادی رو می‌بینیم که ماسک زدن، نه کسی از گرما گله می‌کنه، نه میگه برام محدودیت میاره و نه گله می‌کنن که زشتمون کرده، اگه کسی هم ماسک نزنه نمیگن آزاده و باید به انتخابش احترام گذاشت بلکه میگن داره سلامت بقیه رو به خطر میندازه و دست آخر هم مجبور میشن برای اینجور افراد که به سلامت خودشون و بقیه افراد جامعه از روی ناآگاهی و یا لاابالی‌گری اهمیت نمیدن قانون وضع کنن، این شما رو یاد چیزی نمیندازه؟ قانون حجاب هم مگه برای سلامت روحی فرد و جامعه از طرف خداوند وضع نشده؟ پس چرا تا این اندازه به قانون الهی حجاب حمله میشه؟ شاید اگه برای حرف‌های خداوند به اندازه دکترها ارزش قائل بودیم و به علم خدا ایمان داشتیم و می‌دونستیم واجبات خداوند اهمیت زیادی برای سلامت روح و جسممون دارن، جور دیگه‌ای رفتار می کردی ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #حلیمه تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابسته‌ترم ... #قسمت_چهاردهم تاز
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابسته‌ترم ... با اتفاقی که افتاده بود، دیگه حتی لحظه ای جایز نبود که اونجا بمونم.😔 باید هر چه سریعتر جابجا میشدم. به خانوم ها آدرس محل جدید رو دادم و گفتم تا چند روز دیگه خبرتون میکنم.😞😞 رفتیم بنگاه.  مالک اومده بود. گفتم میشه قرار تحویل ملک رو زودتر بگذاریم.🥺 صاحب ملک که مرد میانسال و خوش اخلاقی بود خندید و گفت خانوم هنوز قرار داد رو تنظیم نکرده ؟!🤗 یه کم واسه این عجول بودن شرمنده شدم، 😰 خالم دخالت کرد و گفت: آقای ذوالقدر ما به دلایلی مجبوریم ملک قبلی رو زودتر تحویل بدیم و خب تعدادی دستگاه و میز کار هست که باید جابجا کنیم. 🤔آقای ذوالقدر یه کم فکر کرد و گفت با مسوولیت خودتون و هماهنگی با مستاجر قبلی (البته پسر خوبیه مشکلی پیش نمیاد) احتمالا میشه وسیله هاتون رو گوشه ای بگذارین تا کارگاه کاملا تخلیه و تحویلتون بشه. 🤔 خالم گفت این لطف بزرگیه و مشکل ما رو حل می کنه.😌  من که هنوز به اعصابم مسلط نبودم ترجیح دادم چیزی نگم و همه چیز رو بسپرم به خاله. قرارداد امضا شد و وقت اسباب کشی بود.🥺 با آقای ذوالقدر رفتیم دم ساختمونش تا با اون هماهنگ کنه.🙄   اسمش چی بود یعنی؟! 🤔بازم با همون لبخند گیرا اومد جلوی در.☺️ تا دیدمش دلم هرری ریخت.😍 اما در عین حال به آرامش و تسکین قابل قبولی هم دچار شدم. ..☺️ ذوالقدر بهش گفت: پسرم خانم پدیدار می خوان که اسبابشون رو امروز بیارن.  موردی نداره؟ 🤔گفت اما من هنوز چند روز دیگه کار دارم.  ذوالقدر ادامه داد می دونم عمو جان!🙄 آیییی چرا اسمش رو نمی گفت!!! همش پسرم و عمو جان و مگه اسم نداره این بنده خدا!!!!🤔🙄 خلاصه توافق شد تا ما هم یه گوشه از حیاط وسیله هامون رو بگذاریم. جابجابی وسیله ها که تموم شد، از خستگی رمق نداشتیم. 😰🥵 کنار شون نشستیم رو زمین تا نفسی بگیریم و بریم که با یه پارچ شربت آبلیمو اومد پیشمون.😍 “خسته نباشید! گلوتون رو تازه کنید. آبلیموی خونگیه. ”😍😌 خالم سینی رو گرفت و تشکر کرد و گفت پسرم راضی به زحمت نبودیم.😌 خیلی مودبانه گفت: رحمته و ازمون خواست اگه چیزی لازم داشتیم بگیم.😍 سعی کردم از فرصت پیش اومده استفاده کنم و یه سوال بپرسم.🤭   اما همین که گفتم “ببخشید”  قلبم از داشت مثل گلوله از گلوم میزد بیرون. 💗💗 با خودم گفتم حالاچه کاری بود جلوی خاله!😯  الان سوتی میشه! 😐 اما دیگه پشیمونی فایده نداشت. 🤭 باید یه چیزی می پرسیدم .🤔 گفتم: آقای … گفت بردیا هستم.😍😇 گفتم آقای بردیا اینجا رو چند وقته دارین اداره می کنین.🙃 مکثی کرد و گفت …. پنج شش سالی میشه! 🙂 عمو جان بهم لطف داشتن و اینجا رو مدت زیادی در اختیارم گذاشته بودن اما حالا دیگه وقتش رسیده بود که برم……😍😌 بردیا برادر زاده ی ذوالقدر بود!  تحصیل کرده تو فرنگ!  و تو این شهر کوچیک یه کارگاه داشت!😌😇 سوالهام تمومی نداشتن….😉 همینطور که خیره به آسمون نگاه میکردم تو جام غلطی زدم و آرزو کردم کاش بیشتر ازش میدونستم…🤩 اما اصلا چرا نسبت به این غریبه انقدر کنجکاو بودم.🤩 اون تو چند روز آینده می رفت و ….🥺 کاش میشد نره!🥺 کاش می شد اونجا باهم کار می کردیم!🥺 اییی حلیمه! 🙄چت شده! 😳 فردا روز سختیه!😥  بگیر بخواب!!!!😴 ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─