سخنرانی حجت الاسلام سلمانی.m4a
11.8M
سخنرانی حجت الاسلام رضا سلمانی (زید عزه)
#سخنرانی
@raheshahadet
سخنرانی حجت الاسلام رضا سلمانی.m4a
18.22M
سخنرانی حجت الاسلام رضا سلمانی (زید عزه)
#سخنرانی
@raheshahadet
زنگ تفریح🔔
یارو خیلی تنبل بود به جای خوندن دعای عرفه می گفت :« خدایا خودت که جریان رو می دونی . آمین یا رب العالمین !!!»
😐🤦♂
یارو داشته مناجات می کرده و می گفته : خدایا منو نیامرز !! می گن چرا اینجوری دعا می کنی ؟ می گه : شکسته نفسی می کنم !😌
یارو می خواست بره حج عمره ؛ گفتن سوغات چی برامون میاری ؟ گفت :« اگه این قضیه ای که می گن موقع نماز مغازه ها و فروشگاه ها رو رها می کنن درست باشه واسه ی همتون همه چی میارم !!!»😉😅
یه منافق با عجله داشت می رفت جبهه . گفتن :« چرا با این عجله ؟» گفت :« اسلام در خطره !!» روز بعد دیدن داره با همون عجله بر می گرده . گفتن :« کجا؟ چرا داری برمی گردی؟» گفت:« بابا ماخیال کردیم اسلام در خطره، رفتیم دیدیم جونمون در خطره !!»😨😑
یکروز در سنگر نشسته بودیم که دیدم ایشان خنده کنان وارد سنگر ما شد و گفت : بچه بنشینید تا برایتان قصه ای نقل کنم . چنین تعریف کرد که : دیشب یکی از بچه ها که برای نگهبانی رفته بود ناگهان وحشت زده برگشت و گفت : آقای قرنی بیا به سنگر نگهبانی برویم . پرسیدم مگر چه خبر شده است ؟ بعد گفت : سر نگهبان را بریده اند و بقیه بدنش را نیز برده اند سرش را هم همانجا گذاشته اند بعد ما سینه خیز به سنگر نگهبانی رفتیم بنده آهسته دست بردم و سر نگهبان را تکان دادم . بعد دیدم که نگهبان خوابیده است و باد آنقدر ماسه داخل سنگر آورده که تقریباً تمام بدن آن زیر ماسه پوشیده شده بود و فقط سرش بیرون مانده بود .
شهید میکائیل قرنی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره بزرگداشت سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان
@raheshahadet
meysammotiee-@yaa_hossein(1).mp3
3.82M
🎵 آه ای خدا دارو ندار ما نیامد
🎤
#مناجات
•┈┈••✾••┈┈•
@raheshahadet
چگونه شهید شویم؟
❇️❇️❇️❇️ #راه_های_شهادت #شهادت #سخنرانی @raheshahadet
برای شهید شدن:
- توسل به اهل بیت؛ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) واسطه های فیض الهی هستند؛ یعنی هر خیری از کانال آنها به بندگان می رسد. همچنین آنها باب الله هستند؛ یعنی راه رسیدن به قرب حق تعالی از طریق آنها حاصل می شود. شهدا یکی از عوامل مهم پیروزی در بسیاری از عملیاتها را توسل، به ویژه توسل به خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) نام بردند.
- اخلاص؛ شهدا با نیتی پاک و الهی در عرصه عمل تلاش می نمودند. تنها رضایت خدای رحمان، مدنظرشان بود ولا غیر.
- محبت به خانواده و به ویژه والدین؛ سراسر زندگی پربرکت شهدا، گواهی می دهد که آنها مسیر حقیقی را یافته بودند که یکی از مهمترین راههای وصول به حضرت حق، از طریق خانواده است.
- صبر و بردباری و استقامت در مسیر عبودیت؛ استقامت نقش کلیدی دارد. چه بسا ابتدای راه، شیطان و لشکریانش بسیج شوند تا انسان را از بندگی حق تعالی باز دارند؛ اما وقتی استقامت بنده را ببینند شکست خورده و مغلوب می گردند.
خداوند تبارک و تعالى به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) در قرآن چنین خطاب مى کند: «فاعبده واصطبر لعبادته؛ او را عبادت کن و در راه پرستش او شکیبا باش»،(مریم، آیه ۶۵). حضرت على (علیه السلام) مى فرمایند: «دوام العباده برهان الظفر بالسعاده؛ عبادت دوام دار و همیشگى، دلیل قاطع ظفر و دستیابى به سعادت و خوشبختى است.» (الغرر والدرر، باب العباده، ص ۲۴ و ۳۱۸)؛
- ارتباط با اهل علم و عمل؛ خاصیت همنشینی رنگ پذیری است. شهدا در انتخاب همنشین دقت داشتند و با علماء مجالست می نمودند.
- شهدا خدای سبحان را همواره حاضر و ناظر بر اعمال خود می دیدند؛ اگر آدمی حضور خدا را در همه جا حس کند، بسیار موثر است تا تقوای حضور را در محضر خداوند متعال حفظ نماید و این آیه را سرلوحه ی زندگی خود قرار دهد «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ؛ و هر جا که باشید همراه شماست و به هر کارى که مى کنید بیناست». [حدید/۴]
در حقیقت این کنترل همیشگی و درونی، فرد را قادر می سازد، در عرصه های مختلف زندگی به انواع آلودگی نیالاید.
- پرهیز از صفات زشت و ملبس شدن به صفات نیک اسلامی؛ برای رسیدن به این مقصود، میتوانید از مطالعه ی زندگی بزرگان استفاده کنید. افرادی چون امام خمینی (رحمةالله علیه)، شهید چمران، شهید همت و شهدای دیگر که با خواندن خاطرات آنها انسان به وجد آمده و انگیزه ای در او پیدا میشود، از منابعی هستند که این انگیزه را تقویت میکنند.
- ایمان به هدف، خدمت رسانی و کمک به همنوع و تواضع نیز از دیگران صفات بارز شهدا بود.
#راه_های_شهادت
#شهادت
#مطلب
بیست و چهارم4⃣2⃣
@raheshahadet
روایت نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس از شهادتش/ عجیب و بی نظیر ترین شهید دوران دفاع مقدس

صدای زنگ تلفن من را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.
سلام علیکم. بفرمایید.....
علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .
حیرت زده شده بودم. او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!
شما؟
من زنگی آبادی هستم.
ببخشید. کی؟!
یونس زنگی آبادی.
خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر. دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود. دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟
دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.
من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...
یعنی من انتخاب شده ام؟
ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.
باید چه کنم؟
حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است، همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست . بخواهی می توانی .
می خواهم. پس حتماً می توانم.
مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم .
من مفتخرم .
از تعارف کم کن.
حرف دلم را زدم .
برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ...
آیا ارتباط یک طرفه است ؟
همین طور تلفنی ؟
تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.
ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم.
تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه