#خاطرات_شهید
زمانی که مهدی تازه زبان بازکرده بود از اولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن...
خیلی برام عجیب بود. بزرگتر که شد، می گفت: مامان این دنیا با همه قشنگی هاش تمام میشود. بستگی به ما دارد که چطور انتخاب کنیم. مامان شهداء زندهاند.
سر نمازهایش به مدت طولانی دستش بالا بود و گردنش کج! من هم به خدا میگفتم: خدایا من که نمی دانم چه می خواهد هر چه میخواد به او بده.
می دانستم دنبال شهادت بود!
شب های جمعه می رفت بهشت زهرا، صبح های جمعه دعای ندبه اش در بهشت زهرا ترک نمی شد.
می گفتم خسته میشی بخواب می گفت مامان آدم با شهداء صفا می کند به ما هم می گفت هر چه می خواهید از شهداء بخواهید.
من مریض بودم دستانش را بالا می گرفت و می گفت: خدایا شفای مامان را بده، من جبران میکنم!
آخر هم جبران کرد.
#شهید_مهدی_عزیزی
🔰 راه زندگی
@rahezendegi_ir