AUD-20210910-WA0001.mp3
4.55M
▪️سلام مارو رقیه ببر به محضر بابا...
🎤حاج مهدی رسولی
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
.•
تصور کن سهساله باشی
و لب تشنه باشی...
و میان خیمهات دردانه هم باشی..
خودت شمع همه باشی..
خودت پروانه هم باشی..
برادرها نباشند و تو باشی..
خسته هم باشی..
تمام دلخوشی عمه و اهل حرم باشی..
عمویت رفته باشد بیعمو باشی..
کنار عمه خود بارها هم شاهد
تیر و گلو باشی...
.
تصور کن علیاکبر
آنوقتی که راز تشنگیاش برملا شد،
رفت و اربا اربا شد؛
تو بابا را کنار جسم او دیدی..
که گویا داشت جان میداد
علیاش را تکان میداد!
تو در خیمه دعا کردی و
بابا از سر نعش پسر برگشت!
پدر تا جان بگیرد،
یارقیه گوئیا
زیر لبش میگفت در برگشت!
پدر میآمد
این دفعه رقیه برد بالا
دستهایش را و
در گوش خدای
خویش چیزی خواند
.
نمیدانم چه شد؟
اما ورق را دست های کوچک
این طفل برگرداند!
میان این همه کودک
چرا این دختر کوچک
همیشه لحظه حساس...
میآمد به یاری مثل وقت رفتن عباس
تمام بچهها را توی خیمه جمع کرد
و گفت: باید آبروداری کنیم و
تشنگی را پشت لب پنهان نگه داریم
همه با هم عمو را بین نخلستان نگه
داریم به سقا گفت ببین آب با تو
بچهها گفتند تنها تو...
همیشه تو دوباره تو
جواب تشنگیها تو
تو مثل آب دریا تو
عموجانم کجا ما آب را بیتو
نمیخواهیم....
قرار و تاب را بیتو نمیخواهیم...
.
عمو رفت و همانطوری که میدانست
این طفل سهساله نه خودش آمد نه
آب آمد...
نه در خیمه قرار آمد نه تاب آمد...
همه رفتند...
وقت رفتن باباست در روضه...
دوباره کودکی در لابهلای گریهها
پیداست در روضه دم رفتن گرفته
سخت پای ذوالجناحش را...
پدر از اسب پایین آمد و بوسید..
روی طفل ماهش را...
همین سرباز مانده از سپاهش را...
رقیه ظاهرا اینجا ز بابا آب میخواهد..
ولی در اصل آغوش پدر را بوسه را..
یعنی قرار و تاب میخواهد...
پس از اینها پدر هم رفت
سه ساعت بعد سر هم رفت
رسیده روضه حالا در بیابان
نگو راوی از بیابان و مغیلان
صداهای پس از این لحظه
به ترتیب این چنین بشنو
صدای ممتد افتادن طفلی ز ناقه
در بیابان صدای زجر وقتی میفشارد
روی هم دندان به دندان
صدای قرمز شلاق روی پیکر زخمی
و بیجان صدای گریه در کنج خرابه
وقت خوابیدن صدای خوردن سر بر
زمین و حس ترسیدن...
صدای بوسه آبدار از
گونه خشک پدر چیدن
شنیدن آخرین حسیست که
از کار میافتد
و اینگونه صدای پای بابایش
که میآید رقیه پیش بابا با
کبودیهایش زهراوار میافتد
حسینبنعلی این طفل را میبیند
و یاد در و دیوار میافتد
شنیدن آخرین حسیست که از کار میافتد!
#شب_چهارم_محرم
این دلاورمردهای نوجوان، مست تو اند
گرچه شاگردان عباس اند، دلبست تو اند
داغداران علی اکبر به پیوست تو اند
عاشقانه کُشته ی یک بوسه از دست تو اند
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شب_چهارم_محرم
#طفلان_حضرت_زینب_س
گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم
دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم
من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین
با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین
بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین
هستی خود را به لشکرگاه آوردم حسین
میوه ی دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت
پاره ی جان پروراندم تا شود قربانی اَت
نو غلامانم اگر شمشیرگردانی کنند
راهی کویِ دَرَک، یَلهای میدانی کنند
یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند
قلب لشکر را شکافند و مسلمانی کنند
من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان
نیزه و شمشیرها نقل و نباتِ بزمشان
این دلاورمردهای نوجوان، مست تو اند
گرچه شاگردان عباس اند، دلبست تو اند
داغداران علی اکبر به پیوست تو اند
عاشقانه کُشته ی یک بوسه از دست تو اند
بس که در رخسارشان شوق شهادت دیده ام
در رهت پرپر شدن را چون ولادت دیده ام
ای سلیمان! هدیه ی مور است از من کن قبول
جان زهرا رد مکن، جان علی، جان رسول
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
●➼┅═❧═┅┅───┄
#روضه_طفلان_زینب
قصدِ جانِ دو برادر کردند
نیزه ها را دو برابر کردند
ضربه ها را که مُکَرَر کردند
بعد هم نیَّتِ خنجر کردند
به شماره است نفسهای حسین
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
●➼┅═❧═┅┅───┄