eitaa logo
راه زلفا
72 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
8.8هزار ویدیو
51 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. دل روشنی های ... فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛ اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند... دختر بچه ها اما؛ دوست داشتنی تر اند! سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و می برند و یک بغل وان یکاد ِ جمع می کنند! خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق من حیث لایحتسبشان شود! این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ شوند! برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ ، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای اش می شوند... جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر؛ سیمای اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد... این وسط اما خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های حسابی فرق کرده است... این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا؛ امام بیش تر می بارد... رقیه اما شکایت ِ های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ ِ شش ماهه ها را بازی کند... خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است... آخر اینجا پاسبان ِ خیام است و هست و هست و هست و علی هست و هست و عـ طـ شـ نیست... تا فردا اما؛ خدا بزرگ است...
‌• فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛ اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند... دختر بچه ها اما؛ دوست داشتنی تر اند! سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و می برند و یک بغل وان یکاد ِ جمع می کنند! خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق من حیث لایحتسبشان شود! این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ شوند! برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ ، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای اش می شوند... جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر؛ سیمای اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد... این وسط اما خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های حسابی فرق کرده است... این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا؛ امام بیش تر می بارد... رقیه اما شکایت ِ های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ ِ شش ماهه‌ها را بازی کند... خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است... آخر اینجا پاسبان ِ خیام است و هست و هست و هست و علی هست و هست و عـ طـ شـ نیست... تا فردا اما؛ خدا بزرگ است... 🥀'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻به مناسبت ایام شهادت خانم خاتون(س) 🔻بالاترین برای انتساب آن ها به ۱۴ معصوم است. 🔻افرادی که در برخی مسائل تشکیک می کنند این نکته را بدانند این ها همیشه بوده است. مگر در امام زمان تشکیک نکردند و نمیکنند، مگر برای اینکه بدانند امام دروغ نمی گوید برای تشخیص فرزند امام نیاوردند؟! مگرحرف قیافه شناس را بر حرف امام معصوم برتری ندادند!! 🔻افرادی هم که دنبال سند هستند هم علمای شیعه مانند سید بن طاووس در لهوف اسم ایشان را ذکر کرده است و هم از علمای اهل سنت مانند ینابیع الموده قندوزی حنفی و در اشعار مثل شعر سیف نخعی از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام ۱۲۰۰ سال پیش اسم رقیه را ذکر کرده اند. در خانه اگر کس هست یک حرف بس است. سخنرانی کامل اینجا کلیک کنید. 🔰صفحات مجازی شیخ فرهاد فتحی🔻 ایتا | روبیکا | توییتر |اینستا | ویراستی
زیارتنامه حضرت سلام الله علیها 🏴🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🏴 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ، صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ. التماس دعا ┄┅┅❅💠💠 🦋 💠💠❅┅┅┄
‌ رقیه نیم‌رخش را به سینه‌ات تکیه داده و توی بغلت کز کرده بود. با دست چروک دامن لباسش را صاف کردی وبافته های موی طلایی اش را مرتب رو شانه اش انداختی بعد آرام پیشانی عرق‌ کرده‌اش را با با گوشه روسری سیاهت خشک کردی.قلبت تند می زد و زمان کش می‌آمد. شاید هم نه زمان می‌خواست زود بگذرد و تو نگران‌این بودی که ثانیه‌ها مثل‌آبی که از‌ مشت دست بیـرون می‌ریزد، از دست بروند. سالن نیمه تاریک را بوی گلاب و‌ هوای مانده برداشته بود. روی یکی از صندلی‌ های متصـل به‌ هم آبی رنگ‌نشسته بودی.گاهی کسی می‌آمدو حرفی میزد و میرفت.اما نمیخواستی ویرانی و خسته‌جانی‌ات را کسی ببیند سرت را بالاگرفته بودی و نمیخواستی شانه‌هایت‌افتاده باشدوغم‌ آماس‌ شده درقلبت‌ازچشمهایت بیرون‌بزندودلتنگی خودت‌وغریبی‌نگاه‌رقیه‌را‌به‌بقیه‌بفهماند غریبی نگاه‌‌رقیه جگرت را سوزانده‌بود اما نمی‌خواستی کسی بفهمد.به خودت گفته‌بودی‌گریه‌بماندبرای‌بعدکه‌تنهاشدم. رقیه آرام دستمال‌ کاغذیِ‌ در دستش‌ را تا کرد ومقابل چشمانش گرفت.‌انگار او هم نمی‌‌خواست کسی اشک‌چشمش را ببیند. دلت‌آتش‌گرفت‌اما‌مجالی‌‌نشد‌که‌بخواهی آتش دلت را مهار کنی.‌همهمه بالا گرفت و او از دورنمایان شد.‌ بلاخره آمد.رقیه را در آغوشت جا‌به‌جا کردی و‌از جا بلند شدی. تمام جانت چشم شد.هر قدمی‌ که پیش میرفتی او چند قدم نزدیک‌تر میشد.جزاو هیچ‌کسی را‌نمیدیدی انگار او‌هم جز تو، جمعیت راه را برایت باز می کردند. انگار دریا را برای موسی.. تو دیگر پلک هم نمی زدی. شاید نفس هم نمیکشیدی.اما ضربان‌ قلبت در کل سالن شنیده میشد.او پیش می‌آمد و تو هم پیش میرفتی لحظه‌دیدار بود و پایان دلتنگی و فراق.او که مقابلت نشست تو هم در برابرش نشستی.‌ شاید شکستی‌ و زانوهایت‌محکم به‌ زمین خورد و چادرت خاکی شد.رقیه سفت گردنت راچسبیده بود و نگاهش را از او بر نمی‌داشت. تو می‌خواستی گره را باز کنی برای یک نگاه دیگر اما، رقیه تاب نمی‌آورد ببیند... او ‌بی‌نشان و بی سر باشد؛ حتی اگر عطر‌ آشنایش همه سالن را پر کرده بود. نمی‌خواستی آخرین تصویرِ دخترک را بهم بزنی! نوحه خوان دیگر کجایید ای شهیدان خدایی نمیخواند.؛ از تشت طلا میخواند. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا بِنْتَ الْحُسَیْن....