قیس آن شب امام را در حرم دیده
بودکه رکن سیاه را به آغوش گرفته
و میخواند:
الهی انعمتی فلم تجدنی
شاکرا و ابلیتنی صابرا...
«خدایا بر من انعام کردی و
نعمت بخشیدی، شاکرم نیافتی؛
به آزمونگاهم کشاندی صبور و
شکیبایم ندیدی!
اما هرگز به ناسپاسیام، نعمت
از من نگرفتی و به بیشکیبی،
رنج و آزمون را استمرار نبخشیدی،
خدایمن! از کریم جز کرامت،چشم
نمیتوان داشت.»
شاید قیس همان روز پیامبر شد!
اولش نامه سلیمان ابن صرد را آورد
که امضا خویشانش چون حبیب و
مسلمابنعوسجه پایش نشسته بود
و بعداز آن تاسرزمینحاجز در رکاب
کاروان امام بود اما بعد از آن به
فرمان امام به کوفه رفت.
در کوفه که گرفتار عبیدالله شد
اسرار نامه را فاش نکرد نامه را
بلعید و در بند شد.
در مسجد کوفه، خواستند آل علی
را لعن کند اما عبیدالله را رسوا کرد
تا پیامبری باشدکه از فراز دارالاماره
کوفه وقتی برزمین افتادواستخوان
هایش درهم شکست، آخرین کلماتی
که از دهانش تراوید این باشد:
روحی فداک یا اباعبدالله...
#قیسابنمسهرالصیداوی