🏴 در شعله نگاه تو، نقشی نبست آب
موج هزار آینه در خود شکست آب
زان لعل لب که جوش زد از آتش عطش
درگیر و دار حادثه، طرفی نبست آب
برخاست از فرات شراری، کز التهاب
آتش به جان فکند ز بالا و پست آب
مشک از شهاب تیر ستم، سینه چون صدف
بگشود و ریخت گوهر و در خون نشست آب
تا شد قلم دو دست علمدار و آب ریخت
نالید جبرئیل که: ای وای! دست! آب
تا شبنمی رسد به گلستان مصطفی
همچون سپند از جگر مشک، جست آب
اما دریغ و درد که چون صید خورده تیر
بال و پری به هم زد و در خون نشست آب
ساقی به ساغری ز عطش، آتش آفرید
افشاند بر کرانه عهد الست، آب
در حیرتم بر اهل حرم از چه شد حرام
با آن که مهر فاطمه بوده ست و هست، آب 🏴
#مشفق_کاشانی