#من_سرباز_حسینم
بِسمِ ربِّ الحُسَین عَلَیهِالسَّلَام
مولای من...
در انتظارِ شالِ عزای مُحرمت، اشکها و دعاها امانم را برید...
این دل نگران بود که نفسها قبل از فرارسیدن ماهِ عزا، به تنگ آیند و فرصتِ اشک بر حسینِ فاطمه، تمام شَوَد...
حالا که اذن اشک و عزاداری و ماتم بر این کمترین دادی، حالا که در این ده روز، با اشک بر اصحاب و اهل بیتت، از علی اصغر ششماهه تا حبیببن مظاهر، دل و جانم آرام شد، حالا که زمینِ روح و نَفس آمادهی کاشت است، بر جان من بِکار هر آنچه قرار است برداشت شود تا در روز موعود، به ندای 《هَل مِن نَاصِرِِ یَنصُرنِی》 ابا صالح المهدی، لبیک بگویم.
مولایم...
کربلا به من آموخت که برای سربازِ ولایت شدن، تنها دل بریدن از دنیا و دل سپردن به مولا کافیست...
زن و مرد و پیر و جوان و نوجوان ندارد...
در جان و عاقبتمان، سربازی در رکاب خودت را میخواهیم...
شبیه زینب
شبیه علی اصغر
شبیه قاسم
شبیه علی اکبر
شبیه حرّ
شبیه عباس سلام الله علیهم
و به اندازهی انسانها، در کشتیِ تو میتوان بود...
مولای من...
در هر سن و مکانی، من، با تمام قدرت و توان، #سربازِ_توام