مرکز طراحان راهیان نور
#داستان_مصور 🔻مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها 🕊برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 💐هنرمند: سرکار خانم
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#مجلس_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
...سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند،هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند . در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سرو صدای مجروحین بسیار زیاد بود .ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد!
شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها خواند که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود.
به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد!قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند!
ابراهیم همیشه می گفت :بعد از توکل به خدا،توسل به حضرات معصومین مخصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها حلال مشکلات است.
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art
مرکز طراحان راهیان نور
#داستان_مصور 🔻ابوجعفر (قسمت اول) 🕊برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 💐هنرمند: سرکار خانم طیوب ➕ به را
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#ابوجعفر (قسمت اول)
...یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم گیری باقی نگذاشت ؛ بچه ها سریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند .بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم .یک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او کشته شده بودند. فقط بیسیم چی آن ها مجروح روی زمین افتاده بود .گلوله به پای بیسیم چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می کرد.
یکی از بچه ها اسلحه اش را مسلح کرد و به سمت بیسیم چی رفت. جوان عراقی مرتب می گفت الامان الامان .
ابراهیم ناخودآگاه فریاد زد :می خوای چکار کنی ؟!........
ادامه دارد.......
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art
مرکز طراحان راهیان نور
#داستان_مصور 🔻ابوجعفر (قسمت دوم) 🕊برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 💐هنرمند: سرکار خانم طیوب ➕ به را
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#ابوجعفر (قسمت دوم)
ابراهیم ناخوداگاه داد زد: می خوای چیکار کنی؟!
گفت: میخوام راحتش کنم.
ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که اومدیم بالای سرش ،او اسیر ماست!
بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و او را از زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت و حرکت کرد.
همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم.
یکی گفت: آقا ابرام، معلومه چی کار می کنی؟! از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم .
ابراهیم هم برگشت و گفت: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! بعد به سمت کوه راه افتاد.
ادامه دارد.......
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art
مرکز طراحان راهیان نور
#داستان_مصور 🔻ابوجعفر (قسمت سوم) 🕊برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 💐هنرمند: سرکار خانم طیوب ➕ به را
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#ابوجعفر (قسمت سوم)
موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خواندیم. اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند!
آن جا بود که فهمیدیم او هم شیعه است. بعد از نماز ،کمی غذا خوردیم. هر چه که داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم.
اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفی کرد و گفت:
من ابوجعفر، شیعه و ساکن کربلا هستم. اصلا فکر نمی کردم که شما اینگونه باشید.......
وقتی رسیدیم مقر، ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود چند روزی راهی بیمارستان شد.
اخلاق خوب ابراهیم خیلی روی ابوجعفر تاثیر گذاشت... او اطلاعات خیلی با ارزشی در اختیار نیروها گذاشت و به توابین (جمعی از اسرای عراقی که به جبهه آمدند ) پیوست. خیلی تلاش کردیم ابوجعفر رو بیاریم تو گردان خودمون ولی نشد... بعدها فهمیدیم ابو جعفر شهید شد.
پایان
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art
مرکز طراحان راهیان نور
#داستان_مصور 🔻جدال نفس (قسمت اول) 🕊برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 💐هنرمند: سرکار خانم طیوب ➕ به ر
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#جدال_نفس (قسمت اول)
شکستن نفس
در باشگاه کشتی بودیم آماده می شدیم برای تمرین.
ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت:
ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند!
بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری!
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد!
انگار توقع چنین حرفی را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت!
ادامه دارد....
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art
مرکز طراحان راهیان نور
#داستان_مصور 🔻جدال نفس (قسمت دوم) 🕊برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 💐هنرمند: سرکار خانم طیوب ➕ به ر
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#جدال_نفس (قسمت دوم)
... پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود!
از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می آمد!
بچه ها می گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!
ما باشگاه می یایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم، آخه این چه لباسهائیه که می پوشی؟!
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمی داد. به دوستانش هم توصیه می کرد که:
اگر ورزش برای خدا باشد، میشه عبادت. اما اگر به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنین.
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art