#خاطره_شهید
وقتی که پس از اولین اعزامش به جبهه به مرخصی آمد، برای من تعریف کرد: وقتی عازم جبهه شدم، همان که مرا با آن سن و سال دیدند پشت خط نگهداشتند. زمانی که وقت چای خوردن رسید، به من گفتند: سید کریم! برو چای درست کن. سید کریم می گفت: من هم با حس مسؤلیت، یک چای دبش (درست و حسابی) تهیه کردم و تقدیم برادران رزمنده کردم.وقتی که چای را خوردند و خیلی هم از طعم و مزه و بوی چایی که من درست کرده بودم خوششان آمده بود، مرتباً از من و هنر چایی درست کردنم تعریف کردند. یکباره به خودم آمدم که: ای وای! من کاری با خودم کردم که رنگ خط اول (خط مقدم) را نبینم. صبر کردم تا نوبت وعده ی بعدی چای برسد.
هنگام عصر شد صدا آمد: سید کریم! گفتم: بله؛ یکی گفت: سید، وقت چایی. گفتم: چشم برادر! من هم رفتم و کتری را روی چراغ «علاء الدین» گذاشتم. وقتی آب بجوش آمد، بجای یک مشت، دو مشت چای خشکه درون کتری ریختم و به جای آن که چای را دم کنم آن را جوشاندم تا حدی که بوی آن تند شد. سپس کتری را آوردم و با حوصله ی تصنعی شروع کردم به چای ریختن و تعارف کردن به برادران رزمنده.دوستان ، همین که لیوان های پلاستیکی و بعضی که کلاسشان بالاتر بود نیم شیشه ی مربا را تا دم دهان و بینی آوردند، بوی تند چای جوشیده آزارشان داد و مزه تلخ آن، چای را غیر قابل نوشیدن کرده بود. همه به نوبت دادشان بالا رفت: آی ی ی! وای ی ی! سید کریم! این دیگه چه چاییه؟ دفعه پیش که خیلی خوب بود، چشم خوردی؟
گفتم: نه، راستش را بخواهید من شانسی چای درست می کنم، ممکن است یکبار خوب درست کنم ولی در عوض چند بار بد، حالا خود دانید. وقتی که دیدم برای نوبت های بعد از من نخواستند چای درست کنم، امیدوار شدم و این دلخوشی هم بیهوده نبود، یکی دو روز بعد مرا فرستادند جلو (خط مقدم)
#شهید_سیدکریم_مهدوی
#راهیان_نور
#زیارت_با_معرفت
#لبیک_یا_خامنه_ای
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇
🆔 @Rahianenoor_News