eitaa logo
« کانال ثامن بسیج‌ِدانش‌آموزیِ‌گلوگاه »
136 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
: «عاشق‌‌ها شبیهِ عشقشان می‌شوند، شبیهِ معشوقشان» ✍️ به حاج بابا معروف بود در روستای خودشان. از نگاه من چهره‌اش با همه فرق داشت، نگاهش هم همینطور. لباس پوشیدنش هم همینطور، او فقط پیراهن سفید می‌پوشید. • گهگاهی که به آن روستا می‌رفتیم و با نوه‌هایش بازی می‌کردم و بیشتر می‌دیدمش، با خودم فکر می‌کردم او خوشگل‌تر از همه‌ی پیرمردهای دنیاست. چیزی داشت که بقیه نداشتند انگار ... • دو تا دختر داشت و چند تا پسر! جانش می‌رفت برای دو تا دخترش. دختر اولش که در جوانی در یک تصادف به رحمت خدا رفت، همه فکر می‌کردند قلب حاج بابا کشش این مصیبت را نداشته باشد. با همه‌ی کودکی‌ام یادم هست وقتی رفتیم به روستایشان، با همان پیراهن سفیدش دم در ایستاده بود و به مهمانانش خوش‌آمد می‌گفت. • من خوب یادم می‌آید که بزرگترها درموردش حرفهای خوبی نمی‌زدند و سنگدلش می‌خواندند. اما من می‌دانستم او سنگدل نیست اتفاقاً خیلی هم مهربان است. • این حرفها را با اینکه باور نکرده بودم ولی علامت سؤالش در ذهن من ماند تا ... • تا اینکه چند سال بعد دختر دومش با سرطان سختی از دنیا رفت. اینبار که همه از قبل چنین وداعی را پیش‌بینی می‌کردند منتظر بودند عکس‌العمل حاج بابا را ببینند. من نوجوان شده بودم و بهتر می‌توانستم شرایط دور و برم را تحلیل کنم. اینبار با میل خودم همراه شدم با جمع، برای عرض تسلیت! و باز هم همان صحنه را دیدم ... • حاج بابا با همان پیراهن سفید دم درب حیاط ، متین و سنگین ایستاده بود. می‌شد کوه درد را روی شانه‌هایش حس کرد، ولی این کوه درد اَبروانش را خم نکرده بود. • پدرم در آغوشش کشید و گفت؛ کمرمان شکست از این مصیبت! خدا صبرتان بدهد! گفت : لا یوم کیومک یا اباعبدالله (ص) خدا را هزار بار شکر که شما را شریک درد من قرار داد، و امان از درد کمرشکن زنی که کسی شریکش نشد! و اشک از کنار چشمانش لیز خورد و پشت هم چکید. • اینبار حاج بابا در تیررس تهمت‌های بالاتری از مردم قرار گرفت، چون خودش دخترش را داخل قبر گذاشت با همان پیراهن سفیدش که حالا خاکی و گلی شده بود و خودش برایش تلقین خواند و اصلاً هم شیون و ناله نکرد. • و من آن روز مطمئن شدم حاج بابا از همه‌ی پیرمردها خوشگل‌تر است! اما امروز علت اطمینانم را می‌فهمم. √ عشق حاج بابا از همه خوشگل‌تر بود، که او را از همه خوشگل‌تر و قوی‌تر و مَردتر کرده بود. دردِ بزرگتر که به جانت بیفتد آنقدر قابل احترام می‌شود که دردهای کوچکتر را قورت می‌‎دهی تا از آن درد بالا نزنند! قدشان از آن درد بزرگ‌تر نشود! بروز و ظهورشان از آن درد واضح‌تر نشود. حاج بابا عاشق بود و دلش نمی‌خواست جلوی خدایی که خاندان نبوت و ولایتش را با دردهای بزرگ صیقل داد، از دردهایش نق نق کند. حاج بابا خوشگل‌ترین پیرمرد دنیا بود، اما مردم این را نمی‌دانستند! @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
💬 : «یک اشتباه محاسباتی بود!» : «شیطان شناسی و شیطان ستیزی» ✍️ یک ساعت مانده بود به اولین اجتماع نوجوانان بُرنا منتظر. می‌گشتم میان تیم‌های مختلف (پذیرایی ،تصویر، اجرا، صدا، پخش زنده، انتظامات، مهدکودک، پشتیبانی و... خداقوتی می‌گفتم و رد می‌شدم تا ماندنم تمرکز بچه‌ها را برهم نزند. • در یکی از تیم‌ها متوجه یک اشتباه محاسباتی شدم، و کمی آنجا توقف کردم ببینم خودشان در جریانند یا نه. دیدم نه ...و اگر در همین یکساعت جبرانش نمی‌کردند در خلال برنامه قطعاً این مسئله مشکل‌آفرین میشد. سه تا از سرتیم‌های این بخش را صدا کردم و نشستیم و موضوع را گفتم! برق از سرشان پریده باشد انگار... تازه متوجه این اشتباه و عقب ماندن‌شان از تایم برنامه شدند. بعد از این مرحله، همه‌ی نگاه‌ها رفت سمت یک‌نفر! یکی گفت: من اخطار داده بودم، دیگری گفت: من در جریان نبودم، آن یکی کم منصفانه‌تر گفت: من گفتم، ولی حتماً در میان شلوغی فراموشش شد فلانی. • در سکوت فقط نگاهشان میکردم. بلند شدم و تنهایشان گذاشتم. و رفتم سراغ بخش‌های دیگر. • برنامه کم کم داشت شروع میشد. سه نفری، از یکی دو تا مدیران بخش‌های دیگر کمک گرفتند و در همین مدّت کوتاه راه حل مشکل را پیدا کردند و این عقب ماندن را جبران نمودند. • برنامه تمام شد و بچه‌های مهمان، با نهایت شادی و سبکی از ما خداحافظی کردند و رفتند. که این شادی هنوز هم در جان ما جریان دارد... •دو روز بعد، طبق معمولِ همیشه، جلسه‌ی بررسی نقاط قوت و ضعف برنامه‌هایمان را داشتیم. خواهش کردم اگر کسی چیزی به ذهنش می‌رسد، قبل از نکات من، درموردش حرف بزند. یکی از همان سه نفر گفت : «ما دچار اشتباه محاسباتی شدیم»! و از جریان برنامه بسیار عقب افتادیم. ولی این اتفاق‌ها، طبیعی است... همه جا پیش می‌آید! اشتباه ما آنجا بود که بمحض کشف مشکل بجای آنکه به فکر راه حل جمعی باشیم؛ به یافتن مقصر رو آوردیم. شما که تنهایمان گذاشتید فهمیدیم اشتباه اصلی، اشتباه محاسباتی ما نبود، بلکه شکافی بود که داشت بین‌مان می‌افتاد و شیطان همین را می‌خواست! ✘ تازه فهمیدیم فعلاً فقط باید جبران کنیم، و برای کشف ریشه‌ی خطا و عدم تکرار آن، زمان زیاد است. • نفس راحتی از سینه‌‎ام خارج شد. گفتم تمام تلاطم‌هایی که در جریان زندگی ما رخ می‌دهد برای کشف «فرمول‌های شیطان شناسی و شیطان‌ستیزی» است. آفرین به آنکه حاشیه را رها می‌کند و فرمول را می‌بیند و می‌فهمد. او هر روز ثروتمندتر از روز دیگر خواهد بود. @ostad_shojae
: مدعیان انتظار و دعا، حتماً آزموده خواهند شد تا «اهل قدم صدق» مشخص شوند. ✍️ یک ماه پیش بود... داشتم موضوعات روزِ هفته‌ را که از روی نتایج تحلیل پیام کاربران استخراج می‌شود، اولویت‌بندی می‌کردم که سراسیمه وارد شد و گفت: من الآن وضعیت هوا را چک کردم، با موسسه ژئوفیزیک نیز تماس گرفتم، جمعه دقیقاً در بازه زمانی مراسم استغاثه هوا بارانی است. آنهم رگبار تند... همه چیز به کنار! سیستم صوت و محل نشستن مهمانان و .... را چه کنم؟ • با مکث افتخارآمیزی به چشمانش نگاه کردم. نگرانی و دغدغه‌ و مسئولیت‌پذیری‌اش همیشه در نقطه‌‌ی اوج بود. و خیالم همیشه بابت چنین مدیری آرام بوده و هست. • گفتم : برای کسی که به طلب رسیده، از آسمان سنگ هم ببارد فرقی نمی‌کند. می‌دود زیر همان سنگها و دردش نمی‌گیرد... چون در جانش درد بالاتری ریشه دوانده که همه‌ی دردها را شسته و برده است. • در یک لحظه احساس کردم چشمانش به جهان بزرگتری باز شد. کمی خود را روی صندلی رها کرد و گفت : می‌فهمم حرفتان را، ولی سیستم صوت اجاره‌ای است، اگر زیر باران حتی یکی از باندها آسیب ببیند هزینه‌اش برای ما خیلی سنگین می‌شود. گفتم : برای جانِ به لب رسیده که اراده کرده به یک مطلوب برسد، هر مانعی قطعاً راهکار دارد.‌ اراده قوی، عزم را جزم می‌کند، و به قدرتی می‌رساند که برای‌ امور غیرقابل حل نیز، تدبیری می‌یابد. حرف از «استغاثه» زدن آسان است. امّا حتماً کسی را که ادعای استغاثه می‌کند و سعی در ایجاد نهضت دعا و توسل دارد آزموده می‌شود. آرام شد و هیچ نگفت و بعد از کمی سکوت رفت. و می‌دانستم که مسئله برایش حل شده است. • روز جمعه هوا آفتابی بود و همه چیز مرتب! دیدم امّا بچه‌ها برای همه‌ی باندها دو لایه کاور ضد آب آماده کردند و تمهیدات احتمالی را چیدند. دقیقاً همزمان با سخنرانی استاد، باران گرفت. مهمانان زیر باران نشستند و زیرباران سینه زدند و زیر باران دعای استغاثه خواندند. زیر لب شکر کردم و با خودم گفتم : باران که هیچ! صدق ادعای هر کسی را حتماً خواهند سنجید. بیماری، بی‌پولی، گرفتاری، خستگی، شلوغی تمام هفته و نیاز به استراحتِ روز جمعه و .... بقول استاد، آدمی که قصد کرده در میان آنان که به مقام اضطرار و دعا رسیده‌اند بیاید و برود تا بالاخره جانش آتش بگیرد و به سوز دعا برسد، باید در این زغال نسوخته آنقدر مستمر بدمد تا روشن شود. ※ مدعیان انتظار و دعا، حتماً آزموده خواهند شد تا «اهل قدم صدق» مشخص شوند. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: « ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. » ✍️ جلسه‌ی مدیران بود! مدیران که می‌گویم یعنی آنهایی که از همه بیشتر کار می‌کنند، از همه کمتر می‌خوابند، و از همه بیشتر به رفع نیازهای بقیه فکر می‌کنند. از همه بیشتر در دفتر هستند. از همه بیشتر دغدغه‌ی گسترش و پیشرفت کار را دارند. سن و سال هم ندارد. در بعضی بخش‌ها کم‌‌سن و سال‌ترین فرد، مدیر شده و بقیه هم با عشق، درکنارش کار می‌کنند و فرمان می‌برند. • موضوع جلسه را از ابتدا نگفتم! فقط یک سوال مطرح کردم : بهترین نیرو در واحد شما کیست و چرا ؟ هرکدام از بچه‌ها یکی از نیروهایشان را معرفی کردند و چند ویژگی بارز او را گفتند. و آقای فراهانی یکی یکی تمام این ویژگی‌ها را روی تخته نوشتند. ✘ تمام که شد، دیدیم یکی از این ویژگی‌ها در اغلبِ بچه‌های ممتاز، مشترک بود: «فکر کردن به دغدغه‌ی اول مجموعه و بکارگیری تمام تلاش برای رفع آن» یعنی چیزی که او فکر میکند و برایش تمام خودش را آورده وسط، با چیزی که مدیرش برای آن می‌دود یکیِ یکیِ یکی‌ست. تازه یکی از بچه‌‌ها گفت: فلان نیرویِ من همیشه زودتر از من نیازهای مرا تشخیص می‌دهد، و عموماً وقتی به او چیزی را می‌گویم، می‌بینم نصف راه را هم رفته است. گفتم : مثلِ خودِ تو ! خودت هم همینطوری هستی آخر! هر بار به نیازی میرسیم برایش فکر کرده بودی و یا بخشی از راه را هم رفته بودی. و این یعنی شما دو نفر در درک زمان، و تشخیص اولویت‌ها به فهم تراز و مشترک رسیده‌اید و این «حرکت دسته‌جمعی» یک امتیاز مهم در یک تشکیلات است که باعث می‌شود افراد دچار «زمان‌شناسی متفاوت»، درک متفاوت و درنتیجه سوء تفاهم نشوند و تشکیلات چابک به سمت مقصدش حرکت کند و از حملات عجیب و غریب شیطان و اختلاف‌انگیزی‌ها در امان بماند‎‌. همه بلدید اینرا : در دعای عهد می‌خوانیم که : و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه ... خدایا ما را قرار بده جزو کسانی که در رفع نیازهای امامش سرعت می‌گیرد و می‌دود به سمتش. آیا آنچه امروز از بچه‌‌ها گفتیم : تمرین همین فراز نیست؟ همه تایید کردند. • گفتم : آیا خود ما همه‌ی این ویژگی‌ها راداریم؟ و این مهمترین ویژگی را چی ؟ تصدیق کردیم که خیلی‌هایش را نداریم و در بعضی خصائص بچه‌ها از ما جلوترند. گفتم :هرگاه دیدیم، همه دارند : • چابک می‎‌روند و ما با هزار شک و شبهه و سوءتفاهم درگیریم و نمی‌توانیم حرکت کنیم، • یا مشغول عیب این و آنیم، • یا رشد و پیشرفت کسی روی مخ ماست و منتظریم جایی حالش را بگیریم، • یا توقع داریم فلان توقع‌مان برآورده میشد و نشد و حالا کند شدیم، • یا حالمان با چیزی غیر از این حرکت دسته‌جمعی خوش است، یعنی : ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. فقط «عاشق» می‎‌دود برای رفع نیاز کسی. اگر دیدیم چیزی نمی‌گذارد سرعت بگیریم برای رفع نیاز، یعنی به همان خَرسَنگی رسیدیم که باید تُف کنیمش بیرون تا سبک شویم وبرویم. • یکی از بچه‌ها گفت : اگر تمام این ویژگیها را کنار هم بگذاریم، می‌شود یک فرد تراز که برای هر کسی که اطرافش هست؛ امن است. گفتم : و این یعنی صاحب اسم «مومن». و امام از ما سربازی نمی‌خواهد! رسیدن به همین مقام امن را می خواهد، زیرا دولت او، دولتِ صالحان است! آنان که به مقام امن عشق رسیده‌اند! @ostad_shojae