eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
74 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | 🔻 نماز ظهر عاشورا،دروغ صدام ... 🎙راوی: آقای 📍 شهید محمد یزدانی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
اصحاب قتلگاه راوي :كرامات شهدا منبع :كتاب كرامات شهدا يكي دو روزي مي شد كه شهيدي پيدا نكرده بوديم؛ يعني راستش، شهدا ما را پيدا نكرده بودند. گرفته و خسته بوديم. گرما هم بدجوري اذيتمان مي كرد. همراه يكي از بچه ها داشتيم از كنار گودال قتلگاه شهداي فكه، كه زماني در زمستان سال 61 عمليات والفجر مقدماتي آن جا رخ داده بود، رد مي شديم. ناگهان نيرويي ناخواسته مرا به خودش جذب كرد. متوجه نشدم چيست، ولي احساس كردم چيزي مرا به سوي خود مي خواند. ايستادم، نظرم به پشت بوته اي بزرگ جلب شد. همراهم تعجب كرد كه كجا مي روم. فقط گفتم: «بيا تا بگويم.» دست خودم نبود انگار مرا مي بردند. پاهايم جلوتر مي رفتند. به پشت بوته كه رسيديم، جا خوردم. صحنه ي خيلي تكان دهنده و عجيبي بود. همين بود كه مرا به سوي خود خوانده بود. آرام بر زمين نشستم و ناخواسته زبانم به «سبحان الله» چرخيد همراهم كه متوجه حالتم شد، سريع جلو آمد، او هم درجا ميخكوب شد. شخصي كه لباس بسيجي به تن داشت، به كپه خاك كنار بوته تكيه داده و پاهايش را دراز كرده بود. يكي ديگر هم سرش را روي ران پاي او گذاشته بود و دراز كشيده و خوابيده بود. پانزده سال بود كه خوابيده بودند. آدم ياد اصحاب كهف مي افتاد ولي اين ها: «اصحاب فكه، اصحاب قتلگاه، اصحاب والفجر و اصحاب روح الله بودند.» بدن دومي كه سرش را روي پايش گذاشته بود. تا كمر زير خاك بود. باد و طوفان ماسه ها و رمل ها را آورده بود رويش. بدن هردويشان كاملاً اسكلت شده بود. آرام در كنار يكديگر خفته بودند. ظواهر امر نشان مي داد مجروح بوده، در كنار تپه خاكي پناه گرفته و همان طور به شهادت رسيده بودند. آرام و با احترام با ذكر صلوات پيكر مطهرشان را جمع كرديم و پلاك هايشان را هم كنارشان قرار داديم. راوي : حاج رحيم صارمي ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر مي‌شود. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | ✔️ مراسم ظهر عاشورا یادمان شهدای فکه (شهید آوینی) عزاداری خادمین شهدای مستقر در یادمان ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز؛ يه رابطه عاشقانه است؛ بین کسی که نیاز محضه.... با کسی که بی نیاز مطلقه! هر چی بیشتر نیازت رو بفهمی و دستاتو بالا بگیری... پیمانه ات رو بیشتر پر می کنند... 🎙استاد شجاعی اذان مغـرب بہ افق اهـواز 20:12 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃تسبیحات🍃 "قسمت بیست‌وهشتم" 🔺راوی:امیر سپهرنژاد دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بي فايده بود. تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميمي ترين دوستم هيچ خبري نداشتم. بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر حکم فرما بود. روي خاك های محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد. هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند. ناخــودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. تــوي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم. يكدفعــه از جــا پريدم! خودش بود، يكــي از آنها ابراهيم بــود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم. خوشــحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم. ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد: با يك نفربر رفته بوديم جلو، نمي دانستيم عراقي ها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شــديم، نزديك به يكصد عراقــي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك مي كردند. ما پنج نفرهم دركنار تپه در چاله‌ای سنگر گرفتيم و شليك مي كرديم. تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقي ها عقب‌نشيني كردند. دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند. از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درخت‌ها رفتيم. در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم. بعد از نماز به دوســتانم گفتم: براي رفع اين گرفتاري ها با دقت تســبيحات حضرت زهرا(س) را بگوئيد. بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختي هاي بسيار بودند. بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيذها نبود. مهمات ما هم كم بود. يكدفعــه در كنــار تپه چندين جنــازه عراقي را ديدم. اســلحه و خشــاب و نارنجك هــاي آنها را برداشــتيم. مقداري آذوقه هم پيــدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟ هوا تاريك و در اطراف ما دشــتي صاف بود. تســبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر مي گفتم. در ميان دشــمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم! نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم. به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت چندين نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده مي شد. ما نميدانســتيم در كجا هســتيم. هيــچ اميدي هم به زنــده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم! بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم! با ياري خدا توانســتيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم. وقتي رادار از كار افتاد، هر ســه از آنجا دور شــديم. ســاعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم. باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشــتيم. با تاريك شــدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم. ابراهيــم ادامه داد: آنچــه ما در اين مــدت ديديم فقط عنايــات خدا بود. تسبيحات حضرت زهرا(س) گره بسياري از مشكلات ما را گشود. بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ايمان، از نيروهاي ما مي ترسد. مــا بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گســترش دهيــم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هاا یزینب وحدچ والدنیا لیل🖤😔 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻نماهنگ مسیر بهشت نمیشه باورم که وقت رفتنه ...! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قالَ امام حسین علیه السلام : إنّی أُحِبُّ الصَّلاة من به نماز عشق می ورزم. عزادار حسین باید نمازش حسینی باشد! اذان صبح بہ افق اهـواز 5:19 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
1_937038773.mp3
1.82M
روز 123 ام عزیزان شهدا ! 😊 🌹 دعای عهد فراموش نشه اگه نخوندی تا قبل ظهر وقت داری ________________ اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهی بود و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
14.000.000 صلوات نذر تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 برای شرکت در این نذر و ختم صلوات بر روی لینک زیر کلیک کنید و تعداد صلوات های خود را روزانه تا 14000 صلوات ثبت کنید. اینجا کلیک کنید و ثبت کنید در صورتی که امکان مشاهده ندارید حداقل تعداد 500 عدد را به خادم الشهید @jamandehazsoada اطلاع دهید. لطفا به اشتراک بگذارید... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
'🔗🌿•| أللّٰھُمَّ‌صَلِّ‌عَلیٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَ‌آلِ‌مُحَمَّدٍ‌وَعَجِّلْ‌‌‌فَرِجَھُمْ ﴿خدایا‌درود‌فرست‌بر‌محمد‌و‌خاندانِ‌محمد﴾ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
(۲ / ۱) .... 🌷قبل از عملیات والفجر یک بود. زمان عملیات نزدیک می‌شد و هنوز معبر‌ها آماده نشده بودند. فاصله ما با عراقی‌ها در بعضی نقاط هفتاد متر و در بعضی جاها، حتی کمتر از پنجاه متر بود. این باعث می‌شد بچه‌های اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند. خیلی نگران بودم.... 🌷محمدحسین یوسف اللهی را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم. او راحت و قاطع گفت: «ناراحت نباشید! فردا شب ما این قضیه را حل می‌کنیم.» شب بعد بچه‌های اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند. آن‌قدر نگران بودم که نمی‌توانستم صبر کنم آن‌ها از منطقه برگردند. 🌷تصمیم گرفتم با علیرضا رزم حسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند از اوضاع و احوال با خبر شوم. دوتایی به طرف خط رفتیم. وقتی رسیدیم، گفتم: «من همین جا می‌مانم تا بچه‌ها از شناسایی برگردند و با آن‌ها صحبت کنم و نتیجه کارشان را ببینم.» 🌷یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمدحسین آمد، با همان لبخند همیشگی که حتی در سخت‌ترین شرایط روی لبانش بود. تا رسید گفت: دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می‌کنم؟ با بی‌صبری گفتم: خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟ خیلی خسته بود نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن: امشب.... 🌷....امشب یک اتفاق عجیبی افتاد موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقی‌ها برخوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد. آن‌قدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم. همگی روی زمین خوابیدیم و آیه وجعلنا را خواندیم. 🌷ستون عراقی‌ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد. بچه‌ها از جایشان تکان نمی‌خوردند. نفس در سینه‌ها حبس شده بود. عراقی‌ها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند. یکی از آن‌ها پایش را روی گوشه‌ای از لباس یکی از بچه‌های ما گذاشت و رد شد. ولی با همه این حرف‌ها متوجه حضور ما نشدند. بی‌خبر از همه‌جا.... .... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
(۲ / ۲) .... 🌷....بی‌خبر از همه‌جا به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. خوشحالی در چشمان محمدحسین موج می‌زد. گروه دیگری هم که در سمت راست آن‌ها کار می‌کردند با عراقی‌ها برخورد می‌کنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی زمین غلت بزنند، اما.... 🌷اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مین‌ها منفجر نشده بود و بچه‌ها خود را سالم به خط خودی رساندند. قرار شد همان اول شب من و محمدحسین با همان گروه سمت راست که حدود صد متر با دشمن فاصله داشت، بار دیگر به شناسایی برویم. 🌷این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیات‌ها انجام می‌دادیم، یعنی تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک می‌شدیم و تمام موقعیت‌ها را بررسی می‌کردیم. آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقی‌ها پیش رفتیم. موانع عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم. 🌷زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیرو‌های عمل کننده پیش‌بینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم یک‌دفعه دیدم تمام بچه‌ها روی زمین افتادند. فکر کردم حتما به گشتی‌های عراقی برخوردیم. به اطراف نگاه کردم، می‌خواستم خودم را روی زمین بیندازم، اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچه‌ها خیز نرفته‌اند، بلکه.... 🌷....بلکه در حال سجده هستند گویا سجده شکر بود. بعد همگی بلند شدند و دو رکعت نماز هم خواندند. خیلی تعجب کردم! محمدحسین را کناری کشیدم: «این چه کاری بود که کردید؟!» گفت: «سجده شکر به جا آوردیم و نماز شکر خواندیم این کار هر شب ماست.» 🌷گفتم: خب! چرا اینجا؟! صبر می‌کردید تا به خط خودمان برسیم، بعد! گفت: «نه ما هر شبی که وارد معبر می‌شویم، موقع برگشت همان‌جا پشت میدان مین یک سجده شکر و دو رکعت نماز به‌جا می‌آوریم و بعد به عقب برمی‌گردیم.» این نمونه‌ای از حال و هوای بچه‌های اطلاعات بود؛ حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود محمدحسین ایجاد شده بود. ❌❌ شهید محمدحسین یوسف‌الهی همان شهیدی است که سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار وی در گلزار شهدای کرمان دفن شود. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰رهبر مقاومت لبنان: امروز خیمه‌ی حسین، ایران است. یزیدیان خیمه را محاصره کرده اند. حسینِ زمان ، شخصِ امام خامنه ای است. ▪️خطاب به او میگویم: به خدا قسم آقای ما ! اگر کشته شویم و سپس سوزانده شویم و خاکستر ما را به باد دهند و هزاران بار این کار با ما انجام شود دست از تو نمیکشیم ای پسر فاطمه ! ✍️شبکه خبری تحلیلی دیده بان انقلاب  ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢مگر هیئت و حرم ائمه دارالشفا نیست؟ پس چرا ماسک بزنیم؟ مگر همواره سفر کربلا با خطر و بلا همراه نبوده؟ مگر شیعیان برای زیارت امام حسین علیه السلام دست و پا نمی‌دادند؟‌ ‌ ♦️حجت‌الاسلام عالی به این شبهات پاسخ داده است. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🌟 روایت سیره - شهید حسین رفیعی 🔻علاقه شدیدی به کار کردن داشت و هرگز در او حالت خستگی به چشم نمی خورد. موقعی که سوار دستگاه بولدوزر می شد، به سختی راضی می شد کار را رها کند و پایین بیاید. صبح عملیات فتح المبین، با پاتک شدید دشمن بعثی، حسین رفیعی بر فراز دستگاه، بی اعتنا به گلوله ها ی مستقیم و موشک های پی در پی دشمن، در میان گردو غبار و دود حاصل از انفجار، خاکریز می زد. هر چه به او اصرار کردیم بیا پایین کمی استراحت کن، قبول نمی کرد و می گفت: من هر چه کار کنم، سر حال تر می شوم. آنقدر ماند و ادامه داد تا با فرود گلوله ای، بر روی صندلی دستگاه، به فیض شهادت نائل آمد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]