eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
63 فایل
❁این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید❁ ❁سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz ❁مدیر⇣ @jamandehazsoada ❁گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb ❁کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 ❁برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
مصادیق زنده بودن شهدا خواهر 🌹شهید مهدی ثنایی فر: شهید ثنایی فر از شهدای خراسان جنوبی شهر ارسک است که در سال ۱۳۶۵ در منطقه ی قلاویزان به شهادت رسیدند. مادر شهید چندین سال پیش تعریف می کردند که یک روز با خودشون فکر می کردند و در ذهنشان با برادر شهیدم صحبت می‌کردند و می گفتند کی گفته شهدا زنده اند! اگه شهدا زنده اند پس چرا تو یک سر به من نمیزنی؟! خبری از من نمی‌گیری؟! مادرم وقتی می خوابند در خواب می‌بینند که برادرم از در منزل وارد شدند و گفتند: مادر من همیشه حواسم به شماها هست. توجه مادر به بغچه ی لباس که دست شهید بود جلب شد. شهید گفتند: لباس های شما رو جمع کردم و برای شما آوردم! مادر وقتی از خواب بیدار می شوند به یادشان می آید که لباس هایشان را بیرون از خانه شسته و همان بیرون پهن کرده بودند که با این خواب می‌روند و لباس ها را جمع می‌کنند.
مصادیق زنده بودن شهدا داستان تحول یک دختر امروزی با عنایت شهید هادی ذوالفقاری و خادم الشهید قضیه از این قرار بود که من آدمی بودم که زیاد مذهبی نبودم ، با شهدا هم آشنایت خاصی نداشتم شاید در همین حد که خیلی سال ها پیش کسانی بودن رفتند جنگ و شهید شدند . تا اینکه یک شب از شب های همیشگی ام با دوستانم می رفتم بیرون با همون پوششی که جالب نبود و شوخی هایی می کردیم و حرف هایی می زدیم که مناسب نبود و به خانه بر می گشتیم. قضیه از اینجا شروع شد که شب خوابیدم و خواب دیدم پسری حدوداً ۲۳ ساله یا شاید کمی بالاتر اما خب جوان و رشید و خوش سیما رو به رویم ایستاده بود و با لبخند نگاهم می کرد نمی دونستم کیه و اصلاً با من چه کار داره اما از حضورش احساس خوبی داشتم و دوست نداشتم که برود. یک آن دیدم حرکت کرد و من نا خواسته دنبالش می رفتم. من را وسط تعداد زیادی مرد برد که به من نگاه می کردند، بعضی ها دور ما حلقه زده بودند و بعضی ها از کنار من رد می‌شدند. انگار اون پسر جوان می دانست که چی تو مغز من میگذرد. با همان لبخندی که داشت گفت می خواهی که همیشه پیش شما بیایم؟! من که کلی خوشحال شدم گفتم: آره! گفت: پس باید به من سه تا قول بدهی! دستش را کشید به سمت جمعیت و به من گفت: این مرد ها رو می بینی؟ گفتم: آره گفت: قول می دهی توی چشم شان نگاه نکنی؟! قبول کردم.گفت: شرط دوم اینکه برای من یک کاری انجام بدهی. گفتم: چه کاری؟! گفت: خودت می فهمی! وقت برای آشنایی زیاده است! و حرکت کرد. منتظر شرط سوم بودم که از خواب پریدم وقتی بلند شدم خیلی برام عجیب بود. قیافه ی آن پسر جوان به طور خیلی واضحی توی ذهنم باقی مانده بود اما خب نمی دانستم که او کیست. باعث شده بود درگیر فکری پیدا کنم و دوست داشتم بفهمم او کیست؟ تا اینکه بعد ظهر دیدم برادرم یک سری عکس های شهدا را چاپ کرد و دارد به دیوار اتاقش می چسباند. یکی یکی نگاه به عکس های روی دیوار انداختم، تا اینکه چشمم به عکس همان پسری که تو خوابم بود خورد . شک شدم. یک باره انگار یک لرزه سریع و کوتاه خوردم و به برادرم گفتم: این کیه؟! این همان آدمی است که توی خوابم بود! گفت: این شهید محمد هادی ذوالفقاری که از شهدای مدافع حرم است. گفتم: مدافع حرم؟ مدافع حرم یعنی چی؟ خیلی کوتاه برایم توضیح داد. رفتم کلی جست و جو کردم و درباره ی ایشان مطالب خواندم و فهمیدم ایشان روی نگاه به نامحرم تاکید داشتند و یاد چیزی که در خواب گفتند افتادم. سعی می کردم که به گفته او عمل کنم اما خب نمی دانستم کاری که گفت برای من انجام‌ بده چه بود؟ بعدها با کانالی به اسم کانال راهیان نور خوزستان و آنجا با شهدا خیلی آشنا شدم. گاهی برای مدیر کانال مطالب شهدایی ارسال می کردم چند وقت بعد، خودم مدیر همان کانال شدم! آن جا بود که تصمیم گرفتم اسم کاربری ام، اسم شهید ذوالفقاری باشد و گمنام فعالیت کنم و ثوابش را به شهید هدیه کنم. من شرط دوم را در این دیدم اما اگر چیز دیگری بود، الله اعلم... کتاب پسرک فلافل فروش (‌در رابطه با شهید محمد هادی ذوالفقاری) رو خواندم و کم کم به شهدا نزدیک شدم و کتاب های شهدایی بیشتری خواندم. تا این که یک روز در جوار شهدای گمنام شهرمان تصمیم گرفتم ارثیه ی حضرت زهرا(س) را سر کنم. اون لحظه گفتم چادرم را برای حضرت زهرا(س) و شهدا به سر می کنم، شماها هم نگه دارم باشید و با توسل به شهید ذوالفقاری و شهدای گمنام به سر کردم و تا به امروز الحمدالله توفیقش را داشتم و سعی کردم نگه دارش باشم. هرچند باید در رفتار و اخلاق هم خودمان را شبیه به آنها کنیم ان شاءالله ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا همسر 🌹شهید سعید سیاح طاهری: رجعت با امام زمان (عج) دو سال در همه ی مکان ها و در زیارات از امام رضا علیه السلام و امام زمان علیه السلام و از خداوند درخواست می کردم که می خواهم بدانم آیا حاج سعید از جمله کسانی است که با ظهور امام زمان علیه السلام، رجعت می کند یا نه در نعمت الهی و در بهشت می ماند. ورد زبان من در این دو سال همین بود که حاجی با امام زمان (عج) بر می گردید یا نه؟! من معمولاً خواب شهید را بعد از زیارت امام رضا علیه السلام می بینم. بعد از دو سال در آبادان بعد از درخواست از امام رضا (ع) در خواب دیدم که ایشان با لباس خانگی آمدند. از جایی تاریک به خانه آمد و از دور گفت: حاج خانم برای ظهور امام زمان (عج) خیلی دعا کنید! اگر امام زمان علیه السلام ظهور کنند من خواهم آمد. دعای فرج خیلی بخوانید و برای ظهورشان دعا کنید.
مصادیق زنده بودن شهدا 🌀به روایت: سردار حاج حسین کاجی پیشگویی شهید بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهٔ کردستان عراق بودیم که به ‌طرز غیرعادی پیکر شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. 🤓 📝 در وصیت نامه نوشته بود: من، سید حسن بچهٔ تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می کنند... پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت 🦋 می رسم. جنازه ام ۸ سال و ۵ ماه و ٢۵ روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت، جنازهٔ من پیدا می شود و این زمانی است که امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که (عج) پشتوانهٔ این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم بگویید که ما را فراموش نکنند. ⛔️ بعد از خواندن وصیتنامه، دربارهٔ عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم؛ دیدیم درست در همان تاریخ بوده و ۸ سال و ۵ ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. 📚 خاطرات ماندگار / ص ۱۹۲ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
21.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا همرزم 🌹شهید محمود مراداسکندری شهدا زیر بار دِینِ کسی نمی مانند روایتی زیبا و شنیدنی از کتاب فاتحان نبل و الزهرا محمود مراداسکندری ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا همرزم 🌹شهید احمد مجدی ●خواب العیس 🌿وقتی ما در منطقه باشکوی روز۱۲ بهمن مجروح شدیم و افقی برگشتیم!،با اصرار بچه های رزمنده_خصوصا عزیزانی که در شیخ نجار بودند و در ادامه عملیات و یا سال های بعد شهید شدند_به حاج قاسم، گردان خوزستان خود را از تلویزیون بیمارستان بقیه الله می دیدیم که در میان خوشحالی اهالی شیعه نشین و مقاوم نبل و الزهرا در حال تکبیر گفتن و شلیک هوایی بابت پیروزی در این عملیات بودند. تا آن زمان این قدر خوشحال نشده بودم. چند وقت بعد خبر از دست رفتن العیس را شنیدم. دقیقا مقابل آن میزان 🌱خوشحالی از آزادسازی شهرک های شیعه نشین نبل والزهرا، حجم غم بر دلم نشست. آن قدر ناراحت شدم که تا آن زمان ناراحت نشده بودم. شب با همین ناراحتی خوابیدم. در 🌱خواب دیدم که همراه شهید احمد مجدی در حال رفتن به سمت العیس هستیم. در بین راه گویا اقوام بختیاری و... را می دیدم. کنار بچه ای که ظاهرا دوچرخه اش خراب بود توقف کردم ولی حاج احمد به راه خود ادامه داد! از خواب که بیدارشدم متوجه شدم که شهدا هنوز در میدان مبارزه هستند و این نیست که اگر از این دنیا رفته اند درگیر خوشی های آن دنیا هستند و از این دنیا و امورات این دنیا غافل باشند.🌱 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا خواهر🌹 سید مجتبی ابوالقاسمی به مادرم بگو کتاب « سید زنده است » در خصوص شهید سید مجتبی ابوالقاسمی است. در صفحه ۳۹۵ کتاب می خوانیم که سید به دختری که بعضی وقت ها چادر می زد و بعضی وقت ها نه در عالم رویا گفت: اگر به دستورات اسلام عمل کنی مشکلاتت رفع می شود. آن دختر با شد و در حوزه ی علمیه درس می خواند و مشکلاتش با توسل به شهید حل شد. مطلب را در تصویر بخوانید... ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا 🌹‍ خوابی که حاج‌ قاسم‌ پس از شهادت شهید زین‌الدین دید. هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم یک برگه‌‌ كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به آن‌ كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم» ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
36.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا در برنامه محفل ماه رمضان : 🌙 شهید گمنام به خوابم اومد داستان شگفت آور از شهیدی گمنامی که به خواب یک مداح می‌ره و نشونی های قبر خودش رو به اون شخص میگه ... ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا 🌹شهید سید محمد ابراهیمی بدان که ما شهید هستیم شهدای گمنام خودشان بی‌نشانی را از خداوند می‌طلبند تا حضرت زهرا(س)، مادر شهدای گمنام، بر بالینشان بیاید و برایشان مادری کند؛ یکی از همین شهدای گمنام، شهید «محمد ابراهیمی» است؛ شهیدی که نشان از محل خاکسپاری خود داد تا مرحمی بر چشم‌های مادر باشد و پاسخ شک و تردید، مشایعت‌کننده پیکر شهدای گمنام را بدهد. این ماجرا به روایت «استاد صمدی آملی» در کتاب «شهدای گمنام خوشواش» آمده است: *** تلفن منزل به صدا درآمد از آن طرف صدای سرهنگ جعفری به گوش می‌رسید، خبری دلنواز و تعجب‌برانگیز را برایم مطرح کرد؛ او گفت که من باجناقی دارم به نام «محمدقاسم کمالی» اهل آزادشهر استان گلستان است که الان در شهرستان گرگان سکونت دارد. آقای کمالی شب گذشته از گرگان به خانه ما در آمل آمد و از اینجا عازم تهران بود؛ دیشب می‌خواستم برای شب وداع به حسینیه سپاه آمل بروم، او را هم با خود بردم. * شهید گمنامی که به شک مشایعت‌کننده‌ پاسخ داد آقای کمالی صبح امروز یعنی روز جمعه 24 شهریور 85 عازم تهران شد، لذا برای تشییع شهدای خوشواش حضور نداشت؛ بنده بعد از برگزاری مراسم تشییع شهدای گمنام خوشواش به منزل برگشتم؛ اهل منزل یادداشتی از آقای کمالی به من دادند که در آن خطاب به من نوشته است: «دیشب در منزل شما برای من در رؤیا، واقعه‌ای پیش آمد که برایت می‌نویسم؛ من که دیشب به همراه شما برای وداع با شهیدان گمنام به حسینیه سپاه آمدم، در حین مراسم و شور و هیجان جمعیت در عرض ارادت به ساحت شهیدان در دلم نسبت به آنها شک و تردید پیش آمد که شاید اینها پیکر شهیدان نباشند که به مردم داده‌اند و به اسم شهدای گمنام این جور مردم را به هیجان درآورند؛ دیشب بعد از مراسم به منزل شما مراجعت کردیم، در عالم رؤیا دیدم، ابدان شهدا به صورت بدن تازه از دنیا رفته در آمده‌اند و در تابوت قرار دارند؛ یکی از آن سه شهید از سر جایش برخاست و خطاب به من گفت: تو شک داری که ما شهید نباشیم، بدان که ما شهید هستیم و من «محمد ابراهیمی» هستم و شغل پدرم در راه آهن خوزستان است. خواستم این واقعه را به شما برسانم». بعد از نقل این واقعه توسط آقای جعفری، تعجب من برانگیخته شد که با این حساب، در وهله نخست به ذهن آمد که در اهواز پیگیری شود تا ببینیم آیا شهید مفقودالاثری به نام «محمد ابراهیمی» داریم یا نه؟ این موضوع از طریق یکی از دوستان در اهواز پیگیری شد و با گرفتن یک لیست از مراکز قانونی معلوم شد که در سراسر کشور 34 نفر شهید مفقودالجسد به نام محمد ابراهیمی داریم که یکی از اینها مربوط به شهر اهواز است؛ مطلب مذکور را با سردار سعادتی فرمانده ناحیه بسیج استان خوزستان اطلاع دادم و در نتیجه، وی ضمن تحقیق در این مورد در سوم ماه رمضان سال 85 اعلام کرد، در اهواز خانواده او را شناسایی کردیم. شب 25 ماه مبارک، آقای اکبرزاده از اهواز تلفن کردند که در مورد شهید ابراهیمی تحقیق کردیم، نام مبارک پدرش عبدالحمید است که در اهواز خیابان فراهانی کوچه البرز پلاک 392 منزل دارند؛ شهید «محمد ابراهیمی» متولد 1345 است که در تیپ امام حسن (ع) از لشکر هفت ولیعصر (عج) خوزستان با عنوان بسیجی در تاریخ 21 اسفند 63 در عملیات «بدر» و منطقه شرق دجله به شهادت رسیده و مفقود الجسد شده است. پدر شهید ابراهیمی هم اکنون در اداره راه و ترابری اهواز است، خانواده بسیار بزرگوار و از عزیزان بومی و محلی اهواز هستند. بنده در تاریخ 26 اسفند 85 مطابق با 27 صفر 1428 هـ.ق از قم عازم اهواز شدم، روز 28 صفر یعنی سالروز شهادت امام حسن مجتبی (ع) و رحلت جد اطهرش خاتم انبیا (ص) ساعت 10 صبح به منزل شهید «محمد ابراهیمی» تشرف حاصل کردم؛ خانواده گرامی شهید از جمله پدر بزرگوار که رزمنده هشت سال دفاع مقدس بود، مادر ، برادران، خواهران، دامادها، عمو و عموزاده شهید به استقبال آمدند، اشک شوق از دیدگان جاری بود، معلوم شد که فرزند عزیزشان 18 ساله بوده که در عملیات «بدر» مفقود الجسد شده است. * مادری که 22 سال برای فرزندش لباس سیاه پوشید مادر شهید ابراهیمی حدود 22 سال است که لباس سیاه را از تن خود در نیاورده بود؛ این مادر شهید بر اثر گریه در فراق عزیزش یک چشم مبارکش بسیار کم نور شده و چشم دیگرش در شرف از دست رفتن است. قبل شنیده شدن خبر شهید ابراهیمی، خواهر شهید خواب دیده است که «شهید برای مادرش پیغام می‌دهد که اینقدر گریه نکند که من پیدا شدم». * مرا هم کنار فرزندم به خاک بسپارید‌ پدر شهید ابراهیمی در این دیدار گفت:‌ «برای ما افتخار است که شهید ما در خوشواش دفن شده است؛ من وصیت کردم که اگر صلاح بدانید و مقدور باشد من که از دنیا رفتم، مرا هم به خوشواش بیاورند و در کنار فرزندم مرا دفن کنند». ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان عجیب دیدار رهبری با خانواده یک شهید خواب شهید که به دخترش مکان دیدار آقا را گفتند ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا 🌷 💢سید خادم راهیان نور در اردوگاه شهید درویشی شوش بود. یک بار قرار بود برای صبحانه چند صدتا نون تهیه کنه، اما کل شب مشغول کار بود. نماز صبح رو که خوند از شدت خستگی همون جا خوابش برد. ⌚تا به خودمون بیاییم ساعت از ۷ گذشته بود دیگه فرصتی برای تهیه چندصد تا نون وجود نداشت. حالا حساب کنید الآن زائرها بیدار می شوند و صبحانه می خواهند و ما نان نداریم! 🔸سید حال عجیبی پیدا کرد. روی یکی از ساختمان های اردوگاه عکس بزرگی از شهید درویشی بود رفت جلوی عکس شهید ایستاد، زیر لب چیزهایی رو زمزمه کرد. بعد با صدای بلند گفت: آبرومون رو پیش مهمونات نبر ، ما رو شرمنده زائرین شهدا نکن. این حرف رو زد و اومد طرف آشپزخانه...یه دفعه صدای بوق اتوبوسی توجه‌مون رو به سمت درب ورودی اردوگاه جلب کرد با عجله به سمت اتوبوس دویدیم. 🗣مسئول کاروان سید رو صدا زد. بعد درب صندوق اتوبوس رو بالا زد و گفت:ما دیگه داریم میریم شهرستان این نون ها اضافی است،می تونید استفاده کنید؟ چندین بسته بزرگ پر از نان در مقابل ما بود. درست به اندازه احتیاج ما مات و مبهوت فقط اشک می‌ریختیم. خدایا چقدر زود صدای خادمین شهدا رو شنیدی؟ 📚برگرفته از کتاب مهمان شام. اثر گروه شهید هادی ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
همرزم 🌹 شهید روزبه هلیسایی جای او خیلی بالاست یکی از دوستان هم رزم شهید که‌ در سوریه نیز با ایشان بودند در عالم رویا می بینند که جمع شهدای همرزم حاج روزبه جمع است و همگی در حالشان خوب هستند. از آنها می پرسند که چه خبر؟ از حاج روزبه چه خبر!؟ او را اینجا نمی بینم؟! با دست به بالا اشاره می کنند و می گویند ما زیاد حاج روزبه را نمی بینیم. جای او خیلی بالاست پیش ما نیست....
28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📄خاطره گویی شنیدنی مادر 🌹شهیدان محمد رضا و محمود رضا حقیقی در تریبون مصلی نماز جمعه لواسانات 📆 جمعه 1402/02/22 ✅ علت لبخند شهید در قبر ✅ چرا دزدی کردی؟ ✅ شهید بالای قبر ایستاده! خوش به سعادتمون که نوکر شهدا هستیم ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
🌹شهید محمد ابراهیمی ما هر سه شهید هستیم! شهید محمد ابراهیمی فرزند عبدالحمید در تاریخ ۱۳۴۵/۰۴/۳۱ در شهرستان اهواز به دنیا آمد . از اوایل جنگ در بسیج منطفه لشکر آباد حضور فعالی داشت و مدتها در استخر شهید جهان آرا به عنوان مربی آموزش شنا در خدمت رزمندگان و بسیجیان سلحشور بود . در سال ۱۳۶۱ در ۱۶ سالگی در حالی که دانش آموز بود داوطلبانه عازم جبهه شد و در گردان جعفر طیار به عنوان مربی آموزش غواصی و رزمنده مشغول به خدمت بود ، تا این که در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ در عملیات بدر به شهادت رسید ولیکن پیکر مطهرش در منطقه برجاماند و مفقود اثر گردید. در سال ۱۳۸۵ به درخواست حجت السلام والمسلمین صمدی آملی سه شهید گمنام در منطقه خوشواش آمل به خاک سپرده شدند. در مراسم تشییع این عزیزان یکی از فرمانده هان حاظر در دل خود به شک می افتد که این استخوان های به جا مانده شاید مربوط به جنازه متجاوزین بعثی باشد. همان شب شهید به خواب وی می آید و می گوید برادرم به خودت شک راه نده ما هر ۳ شهید هستیم و من شهید محمد ابراهیمی اهل اهواز و پدرم در اداره راه کربلا مشغول به کار می باشد! ایشان موضوع را از طریق بنیاد شهید و سپاه خوزستان پیگری و خانواده شهید محمد ابراهیمی در اهواز شناسای می شود و از خوانواده شهید درخواست می شود پیکر شهید از تپه نور شهدا خوشواش آمل به اهواز منتقل گردد خانواده معظم شهید میگویند قسمت آن بود که عزیز ما در کنار ما هم رزمانش در آن آرامیده باشند و این شهید را به مردم شریف شما هدیه مینماییم و هیمن که مزار مکانی شده است که برای طلب حاجات و نذورات که مردم منطقه بارها حاجاتشان را توسط شهید گرفته اند
مصادیق زنده بودن شهدا دارالشفای عاشقان محمد کریمی شهید علیرضا کریمی (مسافر کربلا) اوایل دهه هشتاد بود. وسط هفته به طور اتفاقی رفتم سر قبر علیرضا، نزدیک مزار دیدم حدود ده تا خانم محجبه سر قبر نشسته اند. مشغول دعای توسل بودند. تعجب کردم آنها را نمی شناختم . خواهرانم این موقع روز اینجا نمی آیند. من هم از همان جا فاتحه خواندم و برگشتم یک بار دیگر هم این ماجرا پیش آمد این بار تعدادشان بیشتر بود. ولی به هر حال رفتم کنار و شروع به خواندن فاتحه کردم وقتی خواستم برگردم یکی از آن خانم ها جلو آمد گفت: ببخشید شما پدر این شهید هستید؟ گفتم: من برادرشون هستم. پدرش مرحوم شده است. گفت: ما دانشجوهای دانشگاه اصفهان هستیم . هفته ای یک بار سر مزار شهید کریمی می آییم و دعای توسل می خوانیم. کمی مکث کردم با تعجب پرسیدم شما که با این شهید نسبتی ندارید؟! چرا اینجا می آیید. چرا سر قبر شهدای دیگه نمی خوانید!؟ جواب داد یکی از خواهرای دانشجو که الان فارغ التحصیل شده ما رو آورد اینجا این برنامه را ایشان راه اندازی کرد بعد ادامه داد. آن خواهر گرفتاری بسیار شدیدی در زندگی اش بوجود می آید هیچ راه چاره ای نداشته تنها چیزی که به ذهنش می رسد توکل به خدا و آمدن سر مزار شهدا بوده برای همین وارد گلزار شهدا می شه شروع میکنه با شهدا حرف زدن بعد هم به طور اتفاقی سر قبر این شهید قرار می گیره. با خواندن اشعار روی سنگ قبر خیلی منقلب میشه ایشون همین جا می نشینه و دعای توسل می خونه. فردای آن روز هم به طرز عجیبی مشکلش حل میشه. بعد ادامه داد این خواهرانی هم که اینجا هستند خیلی از گرفتاری هاشون با عنایت شهدا حل شده. این شهدا خیلی پیش خدا مقام دارن. سکوت کرده بودم به حرف های آن خواهر فکر می کردم همین طور که سرم پائین بود خداحافظی کردم و به سمت خانه حرکت کردم حال عجیبی داشتم . با خودم حرف میزدم میگفتم: یک عمر توی جبهه و عملیات ها بودی این همه رفیقات شهید شدن اما اندازه این ها که اصالا دوران جنگ رو ندیدن، معرفت به شهدا پیدا نکردی حتی برادر خودت رو هم نمی شناسی کمی جلوتر جمله حضرت امام (ره) را بر روی دیوار دیدم که نوشته بود همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا بازگشت برادر 🌹 شهید علیرضا کریمی تقریبا اوایل محرم سال هفتاد و شش بود ظهر بعد از خواندن نماز راهی خانه شدم به محض اینکه وارد شدم مادرم با عجله و با هیجان جلو آمد مثل همیشه نبود. رنگش خیلی پریده بود. خیلی ترسیدم فکر کردم اتفاقی افتاده. با تعجب گفتم مادر چی شده!؟ با صدائی لرزان :گفت باورت نمیشه گفتم چی رو؟! نفس عمیقی کشید و گفت علیرضا برگشته!!! احساس می کردم بی خودی این قدر ترسیده بودم. کمی تو صورتش نگاه کردم خیره شدم تو چشماش ،گفتم : آخه مادرم چرا نمی خوای قبول کنی پسرت شهید شده همه رفیقاش هم دیدن که عراقیا زدنش از اون موقع هم این همه سال گذشته بس کن دیگه! یکدفعه مادرم :گفت ساکت الان بیدار میشه با تعجب :گفتم کی؟! گفت: علیرضا وقتی اومد تو خونه بعد از سالم و احوالپرسی دستم رو بوسید و رفت تو اتاق و خوابید و گفت خیلی خسته ام میخوام بخوابم بعد هم رفت پتوش رو از تو انباری برداشت. تو دلم می گفتم پیرزن ساده دل یا خواب دیده یا دوباره خیالاتی شده. اما پتوی علیرضا!!! این پتو حالت عجیبی داشت. بوی عطر علیرضا را می داد. اوایل شهادتش، مامان همیشه این پتو را بر می داشت. بغل می کرد و با پسرش حرف می زد و گریه می کرد. ما هم برای اینکه اذیت نشه پتو را داخل انباری زیر رختخواب ها مخفی کردیم. کسی هم خبر نداشت. تو همین فکرها بودم کسی نمی دانست پتو کجاست. خودمان مخفی اش کرده بودیم. پس مادر از کجا فهمیده؟! نکنه واقعاً علیرضا برگشته!؟ یک دفعه و با عجله دویدم سمت ،اتاق در را باز کردم خیره خیره به وسط اتاق نگاه می کردم. رنگم پریده بود صورتم عرق کرده و پاهام سست شده بود همان جا نشستم. مادرم هم وارد اتاق شد کمی به من نگاه کرد با تعجب گفت: کجا رفته ، عليرضا كو؟! وسط اتاق پتوی علیرضا پهن بود گوشه پتو کنار رفته بود انگار یکی اینجا خوابیده بوده حالا پتو را کنار زده و رفته. بوی عطر عجیبی اتاق رو پر کرده. جلوتر آمدم بالشی روی زمین بود روی آن یک دایره به اندازه یک سر فرو رفته بود کاملا مشخص بود که یک نفر اینجا خوابیده بوده!! مو بر بدنم راست شده بود اصلا حال خوشی نداشتم مادرم با تعجب می پرسید: کو؟ کجا رفت!؟ از اتاق آمدم بیرون بوی عطر به خاطر پتو نبود همه خانه بوی عطر عجیبی گرفته بود با تعجب این طرف و آن طرف می رفتم اصلا گیج شده بودم نمی دانستم چه کار باید بکنم بعد از کمی قدم زدن و آرام کردن ،مادر برای این که حال و هوا عوض شود به سراغ اخبار ساعت دو عصر رفتم. خبر دوم بود یا سوم نمی دانم گوینده اخبار اعالم کرد: امروز به طور رسمی اولین کاروان راهی کربلا شد. بعد هم توضیح داد که این کاروان شامل خانواده شهدا و... می باشد. دوباره ذهن من به سال ها قبل برگشت همان زمانی که علیرضا برای آخرین بار راهی جبهه شد دقیقا جلوی همین در ایستاده بود. علیرضا :گفت راه کربلا که باز شد بر می گردم. حالا راه کربلا باز شده علیرضا هم که امروز برگشته!! تو همین فکرها بودم گوینده اخبار اعالم کرد جمعه این هفته پیکرهای مطهر شهدا پس از نماز جمعه تهران تشییع می شود با خودم گفتم: حتما علیرضا با این سری از شهدا برگشته سریع گوشی تلفن را برداشتم شماره شوهر خواهرم را گرفتم او کارمند بنیاد شهید بود. بعد از سالم و احوالپرسی :گفتم اسامی شهدایی که قراره تشییع بشن رو دارین؟ بعد ادامه دادم: من مطمئنم علیرضا توی اون هاست با تعجب :گفت از کجا این قدر مطمئنی؟! :گفتم بعدا توضیح می دم. او هم :گفت نه اسامی رو ندارم ولی الان پیگیری می کنم و بهت زنگ میزنم. یک ربع بعد خواهرم زنگ زد به سختی حرف می زد. مرتب گریه می کرد اما بالاخره گفت که علیرضا برگشته. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
🌹 شهید اردشیر زارعی از شهدای ارتش داداش علی رفتیم گلزار شهدا یکی رو دیدم کنار شهیدی تنها نشسته گفتم برم تنها نباشه سلام و علیکی کردم و گفتم چه نسبتی با شهید دارید گفت: برادر شهید هستم گفتم شهید رو دیدید گفت نه من ۶۷ بدنیا اومدم و شهید ۶۳ به شهادت رسید گفتم بعد شهادت هم ندیدیدش؟! گفت روزی که بدنیا اومدم مادرم خوابش رو دید گفت اومدم به علی! سر بزنم! گفتم با این حساب اسم شما رو شهید انتخاب کرد! گفت بله گفتم یعنی اسم شما علی گذاشتن؟ گفت بله
مصادیق زنده بودن شهدا شفای فرزند شهید عبدالحسین برونسی بعد از شهادت عبدالحسین، زینب زیاد مریض می شد. یک بار بدجوری سرما خورد وبه اصطلاح سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بودمش، ولی فایده ای نکرد. کارش شده بود گریه، بس که درد می کشید. یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریه ام افتاد. زینب را گذاشتم روی پایم. آن قدر تکانش دادم وبرایش لالایی خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت نشسته، چشم هایم گرم خواب شد. یک دفعه عبدالحسین را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی وبا لباس های نظامی. آمد بالای سر زینب. یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد غصه بخوری، ان شاءالله خوب می شه.» در این لحظه ها نه می توانم بگویم خواب بودم، نه می توانم بگویم بیداربود. هرچه بود عبدالحسین را واضح می دیدم. او که رفت، یک دفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به لب های زینب، خیس بود. قدری از شربت روی پیراهنش هم ریخته بود. زینب همان شب خوب شد. تا همین حالا، که چهارده، پانزده سال می گذرد، فقط یک بار دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا- علیه السلام- شفا گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا خاطره حاج قاسم از شهیدی لبنانی که خواب امام حسین را دید ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانباز و هنرمند مرحوم خلج و شهید ابراهیم هادی مصادیق زنده بودن شهدا ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا احترام به مادر سید مهدی اسلامی البته او را «سید علی» در خانه صدا می زدند منبع: کتاب شهدا زنده اند خاطرات خود را در خصوص مصادیق زنده بودن شهدا به @jamandehazsoada ارسال کنید. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا شفا گرفتن با توسل به شهید سید جواد سجادی صدای مادر شهید ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا خواهر 🌹شهید موسی اسکندری آدرس محل وصیت نامه اش را داد +بخشی از وصیت نامه شهید ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
21.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا همرزم 🌹شهید محمود مراداسکندری شهدا زیر بار دِینِ کسی نمی مانند روایتی زیبا و شنیدنی از کتاب فاتحان نبل و الزهرا محمود مراداسکندری 🇮🇷|دعوت شهدایید|@rahiankhuz|🇵🇸