🌷 خاطرات شهید #همت:
🌿 یک شال مشکی انداخته بود. خیلی زیبا شده بود.
مهدی چند روزه بود تازه خبر شده بود.
نیمه شب بود. آمد و کنارمان نشست. تا خود صبح با هم گفتیم و خندیدیم.
بچه را بغل گرفت و دو زانو نشست. از مهدی چشم بر نمی داشت. توی گوشش اذان گفت و شروع کرد به حرف زدن با او؛ انگار با یک مرد طرف بود.
بعضی وقت ها چه قدر دل تنگ آن لحظه می شوم.
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]