eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
74 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ ۖ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا ۖ فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ» «بگو آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید یا به شهادت می‌رسیم و یا پیروز می‌شویم در هر حال خداوند خون شهید را تضمین کرده و آن را هدر نمی‌داند» سوره‌توبه‌آیه‌52 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌿🌱🌿 یا‌رب‌العالمین 100مرتبه ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
اگه صلاح می دانید این لینک را برای پرسش سوالات اعتقادی در گروه ها و کانال هایی که عضو هستید یا مدیر هستید به اشتراک بگذارید. هر روز یک یا چند سوال اعتقادی که پس از پاسخ قانع کننده برای پرسش گر پاسخ سوال بعدی آن شاء الله داده خواهد شد. https://eitaa.com/joinchat/459079817C5f0f04fb0d ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
برخی آرزو میکنن مثل بمیرند !!... واسه چی مثل شهدا بمیری ؟!... خب مثل شهدا زندگی کن... اگه مثل شهدا زندگی کردی ... مثل شهدا هم خواهی مرد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
رفیقش می‌گفت: گاهی میرفت یه گوشه‌ی خلوت، چفیه‌اش‌ را می‌کشید‌ رویِ سرش تو حالت سجده می‌موند! به قولِ معروف یه گوشه‌ای خدا را گیر می‌آورد..:) ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊حرمت محبوب را نگہ‌دار !!.. نماز کہ میخوانۍ از خاڪ بہ افـلاک رفته‌اۍ .شرم حضور ایجابــ میکنـد سـرت را نچرخانۍ؛ پـس سعـۍ کـن،.. "دلت‌ هم نچـرخـد".🦋 💚 📿 🤲 اذان ظهر به افق اهواز 12:07 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
یه خبر خوب 😍😍 مرز شلمچه و باز کردند 🙈 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"هفته ی دفاع مقدس و یاد شهدای لندی" فرمانده دلاور شهید علی محمدی لندی شهید محمد جان محمدی شهید بهروز محمدی حال... شهید علی لندی "قهرمان دهه هشتادی بختیاری"✨ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍سعید مانند خیلی از شهدا سجایای اخلاقی زیادی دارد از جمله بارزترین خصوصیات ایشان:🔻 💥احترام زیادی که به پدر و مادر می‌گذاشت و عاشق آنها بود. 🔰خیلی شوخ‌طبع، خوش قلب و با غیرت و خیلی قانع بود. ‌‌‌ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1085134433.mp3
3.96M
➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
"هفته ی دفاع مقدس و یاد شهدای لندی" فرمانده دلاور شهید علی محمدی لندی شهید محمد جان محمدی شهید بهروز
اعطای عنوان شهادت توسط بنیاد شهید به علی لندی-https://farsnews.ir/my/c/96268 لطفا برید در لینک و حمایت کنید تا 50000 رای به مجلس ارجاع بشه و بنیاد شهید عنوان شهادت رو برای علی لحاظ کنه ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز موفقیت 🎙مقام‌معظم‌رهبری اذان مغرب بہ افق اهـواز 18:25 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
رهبر انقلاب، علی لندی را نامید، عاقبت به خیری یعنی همین...🕊 همزمان با ساعت عروج پریدی جمعه حدود ساعت 1:20 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌹] [ کانال های مورد حمایت ] [🌹] [🌹] [ کانال راهیان نور ] [🌹] [🌹] کانال راحیل [🌹][ @RahiL_com ] [🌹] کانال عُشاقُ الحَسن [🌹][ @oshaghoolhasan ] [🌹] کانال خُذنی مَعَکْ [🌹][ @khodaaa112 ] [🌹] کانال نَصرُمِنَ‌الله‌وَفَتحُ‌القَریب [🌹] [@fatholgharib] ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃مجروحیت🍃 "قسمت‌پنحاه‌و‌سوم" 🔺راوی:مرتضی‌پارسائیان، علی‌مقدم همه گردان‌ها از محورهای‌خودشان پيشروی كردند. ما بايد از مواضع‌مقابلمان و سنگرهای اطرافش عبور می‌كرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد! در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت‌تر بود. يك تيربار عراقی‌از داخل يك سنگر شليك می‌كرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها نمی‌داد. ما هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتونی‌ تيربار را بزنيم. ابراهيم را صدا كردم و ســنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد وگفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توی سنگره! بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه‌خيز به سمت سنگرهای دشمن رفت. من هم به دنبال او راه افتادم. در يكی از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه‌می‌كردم. او موقعيت مناســبی را در يكی از ســنگرهای نزديك تيربار پيدا كرد. اما اتفاق عجيبی افتاد! در آن ســنگر يك بسيجی كم سن و سال، حالت موج‌گرفتگی پيدا كرده بود. اســلحه كالش خودش را روی سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد می‌زد: می‌كُشمت عراقی! ابراهيم همينطور كه نشســته بود دســت‌هايش را بالا گرفــت. هيچ حرفی نمی‌زد. نفس در ســينه همه حبس شــده بود. واقعاً نمی‌دانستيم چه كار كنيم! چند لحظه گذشت. صدای تيربار دشمن قطع نمی‌شد. آهســته و سينه‌خيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می‌كردم و می‌گفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع به‌وجود آمده. يكدفعه ابراهيم ضربه‌ای به صورت آن بسيجی زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسيجی را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجی را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كســی نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت. چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولی فايده‌ای نداشت. بعد بلند شد و به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال‌ دويدن پرتاب كرد. لحظه‌ای بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچه‌ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه‌ها نگاه می‌كردم. يكدفعه با اشاره يكی از بچه‌ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم! رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد! ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود. اسلحه‌ام را انداختم و به سمت او دويدم. درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشــت پای او اصابت كرده بود. خون زيادی از او می‌رفت. او تقريباً بی‌هوش روی زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم! با كمك يكی از بچه‌ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف‌ســنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت. بين راه دائماً گريه می‌كردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادی از بدنش رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا