eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
65 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست‌واقعی‌خداست...: 🌺 آرزوی مادر محقق؛ و شهیدش فدایِ امام حسین(ع)شهید شد در حال شیردادن به مسعود که 6 ماهه بود، داشتم تعزیه می‌دیدم. یهو دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم: خدایا! کاش فرزندی داشتم که در راه امام حسین(ع) فدا شود... اشک چشمم ناخواسته به دهان مسعود چکید ... سال ۶۶ مسعود شهید شد و بدنش مثل امام حسین(ع) تکه تکه گردید. آن شب خوابِ تعزیۀ سالها پیش را دیدم، در عالمِ خواب مسعود توی آغوشم بود که ناگهان پر کشید و به یاران امام حسین(ع) پیوست... 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید مسعود اصلاحی 📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۹ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
سلام خدمت مهمانان آقا امام زمان «عج» خوبین ان شاءالله؟ 🌱♥ امشب به مناسبت سالروز به امامت رسیدن آقامون صاحب الزمان «عج»چالش داریم چالش از این قرار که... شما نامه ای قشنگ به امام زمان «عج» مینوسید و به ایدی زیر میفرستید ♥🕊 بعد قشنگ ترین نامه هارو در کانال قرار میدیم یه جایزه معنوی برا بهترین نامه هم داریم. جایزه این هست که یکی از خادمان به نیابت از اون شخص در حرم امام رضا «ع» سلام میدن +فیلم و عکس زمان ارسال نامه ها تا ساعت 00:00😊ساعت عاشقی به عشق مولامون ایدی جهت ارسال نامه👇🏻 @navsrii ____________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
✅ شهید مدافع حرم (شهید احمد اعطایی) یک روز با احمد سوار موتور بودیم. خانمی پشت فرمون اتومبیل روسری نداشت. احمد گفت بریم نزدیک بهش تذکر بدم. گفتم نه ولش کن اون مطمئناً درست نمیشه و یه حرفی بهت می زنه که خودت خجالت می کشی و داریم که امر به معروف جایی درسته که بدونی طرف تغییر می کنه! گفت از کجا می دونی سرش نمیکنه؟ گفتم از قیافش معلومه. خلاصه رفت کنار ماشین و سرش رو انداخت پایین و با احترام گفت آبجی ببخشید عذرخواهی می کنم میشه روسریتونو سرتون کنید... اون خانوم هم روسری رو سرش کرد و گفت چشم. بهم گفت: دیدی؟ شماها می ترسید امر به معروف کنید. اگر امر به معروف رو کنار نمی گذاشتیم اوضاع مملکت و شهرمون اینطوری نبود! سرش درد می کرد برای و احیای ارزشهای فراموش شده. اصلا نمی ترسید بلایی سرش بیارن و حتی اگر تو این راه صدمه ای می دید خوشحال می شد. بسیار شجاع بود و استوار و خیلی دلش می سوخت وقتی می دید حجاب رعایت نمی شه. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌸 آغاز ولایت و امامت آخرین حجت خدا، امام عاشقان حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر منتظران آن حضرت مبارک باد.🌸 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
خلاصه ای از زندگی طلبه شهید علی سیفی جوانِ شوخ طبع اهل مراغه. از همان نوجوانی تحت تربیت دوستان الهی بوده و عاشق امام زمان (عج) می شود. او در دفعات مختلف به ملاقات امام زمان(عج) نائل می شود. ✅ این ملاقات ها به حدی زیاد بود که گاهی واسطه ارسال پیام هایی به آیت الله شهید اشرفی اصفهانی امام جمعه کرمانشاه بوده. این طلبه چند بار سخنران پیش از خطبه های کرمانشاه شد. شاید به خاطر همین ارتباط ها بود که نوعی اطلاع از امور مخفی برایش ایجاد می شد. به حدی که بارها قبل از عملیات اسامی رزمنده های شهید، مجروح و... را بیان می کرد. شیخ حسین انصاریان ایشان را سوار بر قطار عرفان و دیگران را پیاده معرفی می کند. علی سیفی بعد از عملیات فتح المبین در بهار ۶۱ به علت مجروحیت مجبور به بازگشت می شود. پزشکان چاره کار را در قطع پا می بینند. اما امام زمان (عج) ایشان را دعوت به مشهد و مژده به شفای پا به شرط برگشت به جبهه می کند. بعد از شفای پا وارد حوزه می شود و سه سال در حوزه درس می خواند. او چند مدرسه را عوض می کند! چون مدیران مدارس چنین طلبه ای را که مدام به جبهه اعزام می شود و دیگران را هم با خود می برد، را باعث تعطیلی حوزه می دیدند. او معتقد بود که انسان باید به آموخته هایش عمل کند. علی سیفی در حالی که به تمام دوستان خبر شهادت خودش را داده بود، در نهایت در عملیات والفجر هشت جاودانه شد. 📙برگرفته از کتاب بیا مشهد. اثر گروه شهید هادی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃حاجات‌مردم‌و‌نعمت‌خدا🍃 "قسمت‌شصت‌ودوم" 🔺راوی:جمعی از دوستان شهید همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيری تقريباً دور به سمت خانه بر می‌گشتيم. پيرمردی به همراه خانواده‌اش كنار خيابان ايســتاده بود. جلوی ما دست تکان داد و من ايستادم. آدرس جائی را پرســيد. بعد از شنيدن جواب، شــروع کرد از مشکلاتش‌گفت. به قيافه‌اش نمی‌آمد که معتاد يا گدا باشد. ابراهيم هم پياده شد و جيب‌های شلوارش را گشت ولی چيزي نداشت. به من گفت: امير، چيزی همرات داری؟! من هم جيب‌هايم را گشــتم. ولی به طور اتفاقی هيچ پولی همراهم نبود. ابراهيم گفت: تو رو خدا باز هم ببين. من هم گشتم ولی چيزی همراهم نبود. از آن پيرمــرد عذرخواهی کرديم و به راهمــان ادامه داديم. بين راه از آينه موتور، ابراهيم را می ديدم. اشک می‌ريخت! هوا ســرد نبود که به اين خاطر آب از چشــمانش جاری شود، برای همين آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: ابرام جون، داری گريه می‌کنی؟! صورتــش را پاک کرد. گفت: ما نتوانســتيم به يك انســان که محتاج بود ُ کمک کنيم. گفتم: خب پول نداشتيم، اين که گناه نداره. گفت: ميدانم، ولی دلم خيلي برايش سوخت. توفيق نداشتيم کمکش کنيم. کمی مکث کردم و چيزی نگفتم. بعد به راه ادامه دادم. اما خيلی به صفای درون و حال ابراهيم غبطه می‌خوردم. فردای آن روز ابراهيم را ديدم. می‌گفت: ديگر هيچ‌وقت بدون پول از خانه بيرون نمی‌آيم. تا شبيه ماجرای ديروز تکرار نشود. رســيدگی ابراهيــم به مشــکلات مردم، مرا يــاد حديث زيبــای حضرت سيدالشهداء انداخت كه می‌فرمايند: «حاجات مردم به سوی شما از نعمت‌های‌خدا بر شماست، در ادای آن کوتاهی نکنيد که اين نعمت در معرض زوال و نابودی است» اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ماشينت رو امروز استفاده می‌کنی!؟ گفتــم: نه، همينطــور جلوی خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشــين را گرفت و گفت: تا عصر بر می‌گردم. عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا ميخواستی بری!؟ گفت: هيچي، مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی ميکنی!؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بريم، چند جا کار داريم. خواســتم بروم داخل خانه. گفــت: اگر چيزي در خانه داريد که اســتفاده نمی‌کنی مثل برنج و روغن با خودت بياور. رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتيم جلوی يک‌فروشــگاه. و ابراهيم مقداری گوشــت و مرغ و... خريد و آمد سوار شد. از پول خرده‌ائی که به فروشنده می‌داد فهميدم همان پول‌های مسافرکشی است. بعــد با هــم رفتيم جنوب شــهر، به خانه چند نفر ســر زديم. مــن آنها را نمی‌شناختم. ابراهيم در می‌زد، وسائل را تحويل می‌داد و می‌گفت: ما از جبهه آمده‌ايم، اين‌ها سهميه شماست! ابراهيم طوری حرف می‌زد که طرف مقابل اصلا احساس‌ شرمندگی نکند. اصلا هم خودش را مطرح نمی‌کرد. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
ان شاء الله به زودی از هر یادمان پخش زنده خواهیم داشت و زمان این پخش ها را از قبل به اطلاع مشتاقان خواهیم رساند . منتظر ما باشید و همه علاقه مندان به راهیان نور را به کانال راهیان نور دعوت کنید . همه دعوت شهدا هستید ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
اولین پخش زنده را از اروندی خواهیم داشت که یاد رشادت ها، پیروزی ها، گمنام ها، شیمیایی ها و... را در خود دارد. زمان پخش زنده را اعلام خواهیم کرد. با تشکر از برادران مفتاحی و غدیری ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 🔰قرآن که نازل شد خداوند فرمود این کلامی سنگین است اما ای پیامبر! نگران نباش از نماز کمک بگیر: قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا اذان صبح بہ افق اهــواز 4:59 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_937038773.mp3
1.82M
روز 178 ام عزیزان شهدا ! 😊 🌹 دعای عهد فراموش نشه اگه نخوندی تا قبل ظهر وقت داری ________________ اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهی بود و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
14.000.000 صلوات نذر تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 برای شرکت در این نذر و ختم صلوات بر روی لینک زیر کلیک کنید و تعداد صلوات های خود را روزانه تا 14000 صلوات ثبت کنید. اینجا کلیک کنید و ثبت کنید در صورتی که امکان مشاهده ندارید حداقل تعداد 500 عدد را به خادم الشهید @jamandehazsoada اطلاع دهید. لطفا به اشتراک بگذارید... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 یا رب العالمین 100مرتبه ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
اکنون اذان ظهر به افق اهـواز التمـاس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 محمدرضا گرایی مدال طلای خود را به شهید گمنام اهدا کرد ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃 : نگاه به نامحرم تیری است که انسان را به زمین می زند و سخت بشود که بلند شوی... ⚠️ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
به نقل از مادر مدافع حرم خوزستان عارف کاید خورده: عارف جان تازه شهید شده بود*(چند روزی) ( ما آمدیم آبادان برای برگزاری مراسم در یکی از کمپهای سپاه، فکر می‌کنم گردان مقداد بهش می گفتند) راستش هنوز هیچکدام از ما اهل خانواده یعنی خودم دخترم یا باباش هنوز به خانه ی بدون عارف نیامده بودیم!!!🥺 و کمی سخت بود حقیقتا کمی که نه! خیلی سخت بود!!!😭 خیلی سخت بود پذیرش خانه بدون وجود فیزیکی عارف😭 بدون مهربانی‌های عارف که همچون امواج زیبای نور زنده و پویا بر ما گسترده بود! از در و دیوار خانه عطر خوش مهربانی و صفای عارف عزیزم می‌بارید حالا باید می آمدیم در منزلی که عارف ما را در آن رها کرده و انگار دیگر چراغش خاموش شده ، و... خلاصه شب تصمیم گرفتم که بیایم دل قوی کردم و آمدم ، حس کردم سایه به سایه کنارم است، از پیش رو، از پشت سر، از اطراف و کنارم عارفم احساس می‌شد😘😍😭 شب خوابیدیم، صبح خیلی زود باید بیدار می‌شدیم که بعد از نماز برویم و به مراسم و میهمانان در آن میهمان‌خانه برسیم (ما در منزل سازمانی خانه باغ زندگی می‌کنیم ) من آماده شدم و آمدم در رو به باغ را باز کردم، دیدم بنده خدایی اول صبح در بیرونی باغ یعنی توی کوچه ایستاده، از دور گفتم بفرمائید بی حواس به اینکه این بنده خدا صبح به این زودی اینجا چکار می‌کند؟ گفت من کارمند اداره برق هستم رفتم داخل دخترم را صدا کنم زودتر آماده شود که دیر نشود، تقریبا نیم ساعت بعد یادم آمد که آن بنده خدا دم در خانه 🏡 بود! چکار داشت؟! آمدم دیدم هنوز ایستاده باز گفتم بفرمائید آقا گفت کارمند اداره...
برق هستم، گفتم برق ما سالم است و درخواست برقکار هم ندادیم! گفت خانم من یک خواب دیدم این خواب یک رسالت بر گردن من انداخت بر اساس آن خواب خودم را موظف دانستم الان اول صبح قبل از شروع کارم بیایم ساعتها دم در این منزل بمانم تا این پیغام را برسانم! گفتم خیر باشد بفرمائید گفت من خواب دیدم پسر جوان و رشید شما الم به دوش دلاورانه، شاد و مسرور بهمراه جوانان زیادی دیگر در حالی که جلودار بود گفت عمو عمو *لطفا برو به مامان بابام بگو ما حالمان خیلی خوبه داریم میریم کربلا امروز مراسم داریم جشن داریم😍😍😍* وقتی تقویم را نگاه کردم دیدم سالروز امامت امام مهدی عج است قشنگ اومد و حس و حالشو بهمون توضیح دادم رفت گفت ما همچنان در رکابیم، گفت ما زنده ایم بعدشم بطور زیبایی چند بار آمد بخواب خودم هر بار دیدمش خوووشششگل تر و زیباتررر و هربار هم ازش می‌پرسیدم پسرم مگر تو شهید نشدی⁉️⁉️⁉️☝🏻 می‌گفت مامان جان من زنده ام دوباره پرسیدم گفت مامانی من زنده ام عزیزم بار سوم باز من پرسیدم و او گفت مامانجونم من زنده ام زنده ام عزیزم(از بیداری واضحتر بود انگار) بار چهارم باز تکرار شد این دفعه گفت مامان جآن چندبار بهت بگم من زنده ام؟! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]