eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4.5هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
77 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @Rahyan_noor گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
@SAJADEEH(1).mp3
3.45M
- مٰـادرجـانم💔 چه خوبه حاله من کنارت :)♥️ ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمد اینانلو 🌠"" و "توسل به ائمه" 🤲🏻 را به همهٔ شما توصیه می كنم که بنده هر چه دارم از این دو است. اذان مغرب به افق اهواز 17:34 ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
اکنون اذان مغرب به افق اهواز التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 بسم الله الرحمن الرحیم شهادت میدهم به اصول دین اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین اثناعشر ائمتنا و معصومیننا حجج الله. شهادت می‌دهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است. ➕ در ایتا به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕در روبیکابه‌راهیان‌نور‌بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕درسروش‌به‌راهیان‌نور‌بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
📚| من قصہ خانہ‌ای را می‌گویم کہ به وسعت عالم هستـے بود و خداوند فاطمه را مدیر مادرانہ این عالم کرده است و علـے را سرپرست این عالم؛ کہ ولایت بر خلق، حڪم خداوند بود و حڪم الہی تغییرناپذیر است! من هم شدم دختر خانہ‌ای بہ وسعت عالم...!' -بریدهـ‌ای از ڪتاب خواهر ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
☘🌱☘🌱☘🌱 . . گفتے‌:کہ‌به دل‌عزم‌ِ‌ شهادت‌دارم گفتم‌:برسان‌سلام‌مابرمادر💔. . . ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃سه دقیقه در قیامت 🍃🌹 🍃آزار مومن🍃 "قسمت نهم" در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شب‌ها با دوستانمان با هم بوديم. شب های جمعه همگی در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامی‌و گشت و بازرسی و... داشتيم. در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقت‌ها ، دوستان خودمان را اذيت مي كرديم! البته تاوان تمام اين اذيت ها را در آنجا دادم. برخی شب‌های جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستانی، برف سنگينی آمده بود. يكی از رفقا گفت: كسی جرئت داره الآن تا انتهای قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمی نيست. من الآن می روم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشی! من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خس خس صدای پای من بر روی برف، از دور هم شنيده مي شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصی را از دور شنيدم! يك پيرمرد روحانی كه از سادات بود، شب‌های جمعه تا سحر، در انتهای قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن می شد. فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخی كنند. مي خواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الآن برگردم، رفقای من فکر مي کنند ترسيده ام. براي همين تا انتهای قبرستان رفتم. هرچه صدای پای من نزديكتر مي شد، صدای قرائت قرآن سيد هم بلندتر مي شد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولی به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالای قبر رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادی زد و حسابی ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. پيرمرد سيد، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پايگاه شد، حسابی عصبانی بود. ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهی كردم. او با ناراحتی بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه‌ عملم حكايت آن شب را ديدم. نمي دانيد چه حالی بود، وقتي گناه يا اشتباهی را در نامه عملم‌می ديدم، خصوصاً وقتی كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب‌می كشيدم. گویی خودم به جای آن طرف اذيت می شدم. از طرفی در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن مي گرفت،‌طوری كه نيمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد! وقتی چنين اعمالی را مشاهده می كردم، به گونه ای آتش را درنزديكی خودم می ديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت. همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نمی گذرم. او مرا اذيت كرد.او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نمي دانستم كه سيد داخل قبر عبادت‌می كند. جوان رو به من گفت: اما وقتی نزديك شدی فهميدی كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتی؟ ديگه حرفی برای گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماس های من، ثواب دو سال عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضی شود. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ در ایتا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در روبیکا به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹] ➕ در سروش‌ به‌ راهیان‌نور‌ بپیوندید👇 [🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]