نَفْس خود را خاک کردند
تا پاک شدند خاکیها ...🕊
#نماز
#رزمندگانلشکر31عاشورا🌹
اذان ظهر به افق اهـواز
12:04
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
همه چیز تابع نماز
نماز_اول_وقت
من کلام علی علیهالسلام: «إعلم أن کل شیء من عملک تبع لصلاتک»؛
علیکم بالمحافظة علی الصلوات الخمس فی أوائل أوقاتها وبالإقبال بالکل إلیه تعالی فیها، لا تفوتکم السعادة إن شاء الله تعالی. وفقنا الله وایاکم لمراضیه وجنبنا سخطه بمحمد وآله الطاهرین صلوات علیهم أجمعین.
ترجمه: از کلام حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است: «بدان که هر چیزی از عمل تو تابع نماز توست»؛ بر شما باد به محافظت بر نمازهای پنج گانه در اولین وقتهای آنها، و بر شما باد به روی نمودن و توجه با تمام وجود بهسوی خدای تعالی؛ در این صورت سعادت را از دست نخواهید داد إنشاءاللهتعالی.
اذان مغرب به افق اهواز
17:31
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
🌹🍃سه دقیقه در قیامت 🍃🌹
🍃گذر ایام🍃
"ادامه قسمت یکم"
روز بعد از صبح دنبال كار سفر مشهد بودم،همه سوار اتوبوس ها
بودند كه متوجه شدم رفقای من، حكم سفر را از سپاه شهرستان
نگرفته اند.
سريع موتور پايگاه را روشن كردم و باسرعت به سمت سپاه رفتم.
در مسير برگشت، سر يک چهارراه، راننده پيكان بدون توجه به
چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد.
آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روی كاپوت و سقف
ماشين و پشت پيكان روی زمين افتادم.
نيمه چپ بدنم به شدت درد میكرد،راننده پيكان پياده شد و
بدنش مثل بيد میلرزيد.
فكر كرد من حتماً مرده ام.
يک لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الآن روح از بدنم خارج
می شود، به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم. ساعت دقيقاً12 ظهر بود، نيمه چپ بدنم خيلی درد میكرد!
يكباره ياد خواب ديشب افتادم، با خودم گفتم:
«اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم میمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده» زائران امام رضا(ع) منتظرند، بايد سريع بروم از جا بلند
شدم، راننده پيكان گفت: شما سالمی!
گفتم: بله. موتور را از جلوی پيكان بلند كردم و روشنش كردم.
با اينكه خيلی درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم.
راننده پيكان داد زد: آهای، مطمئنی سالمی؟
بعد با ماشين دنبال من آمد،او فكر میكرد هر لحظه ممكن است كه من زمين بخورم.
كاروان زائران مشهد حركت كردند،درد آن تصادف و كوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
بعد از آن فهميدم كه تا در دنيا فرصت هست بايد برایرضای خدا
كار انجام دهم و ديگر حرفی از مرگ نزنم.
هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما هميشه دعا میكردم كه مرگ ما با شهادت باشد، در آن ايام، تلاش بسياری كردم تا مانند برخی رفقايم،
وارد تشكيلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم كه لباس سبز سپاه،
همان لباس ياران آخر الزمانی امام غائب از نظر است.
تلاشهایمن بعد از مدتی محقق شد و پس از گذراندن دوره ای آموزشی، در اوايل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم.
اين را هم بايد اضافه كنم كه؛ من از نظر دوستان و همكارانم، يک
شخصيت شوخ، ولی پركار دارم. يعنی سعی میكنم، كاری كه به من واگذار شده را درست انجام دهم، اما همه رفقا میدانند كه حسابی
اهل شوخی و بگو بخند و سركار گذاشتن و... هستم.
رفقا میگفتند كه هيچكس از همنشينی با من خسته نمی شود.
در مانورهای عملياتی و در اردوهای آموزشی، هميشه صدای
خنده از چادر ما به گوش می رسيد.
مدتی بعد، ازدواج كردم ومشغول
فعاليت روزمره شدم، خلاصه اينكه روزگار ما، مثل خيلی از مردم، به
ً شب ها
روزمرگی دچار شد و طی میشد،روزها محل كار بودم و معمولا
با خانواده. برخیشب ها نيز در مسجد و يا هيئت محل حضور داشتيم.
سال ها از حضور من در ميان اعضای سپاه گذشت، يک روز اعلام
شد كه برای یک مأموريت جنگی آماده شويد.
سال 1390 بود و مزدوران و تروريست های وابسته به آمريكا، در
شمال غرب كشور و در حوالی پيرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک
و خون كشيده بودند.
آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف كرده و
از آنجا به خودروهایعبوری و نيروهای نظامی حمله میكردند، هر
بار كه سپاه و نيروهای نظامی برای مقابله آماده می شدند، نيروهای اين گروهک تروريستی به شمال عراق فرار می كردند.
شهريور همان سال
و به دنبال شهادت سردار جان نثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه،نيروهای ويژه به منطقه آمده و عمليات بزرگی را برای پاكسازی كل
منطقه تدارک ديدند.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#سه_دقیقه_در_قیامت
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدین وقتیمیرینجنوب
لباس خاکی های چفیه بردوش📿
بانامی خوشنام به لَقَب(#خادمالشهداء)
مشغول خدمت اند......
این کانال برای همون #لباس_خاکی هاهست💚
منبعاستوریهایراهیاننور🌱
لایوازیادمانهایجنوبدرپیجشون☺️
•
کانال #کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
🔸بــاشهـــدا زنــدگـــی میڪنیم
🔸باشهـــدا نجــوا میڪنیم
🔸از شهـــدا"رزق" میـــگیریم
🔹وبــه شهــدا خـــدمت میڪنیــم🔹
🔷خـــادمـــین سرزمــین ملائــک "
رهــروان راه راستین شهــ❤️ــدا
کلیپکاریازقرارگاهرسانه
"کمیتهخادمینشهداتهرانبزرگ"
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
https://eitaa.com/joinchat/567017493C3a91eb2a09
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای نمازت ساعت کوک کن
به رنگ خدا باشیم...
اذان صبح به افق اهواز
5:32
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
1_937038773.mp3
1.82M
روز 223 ام
عزیزان شهدا ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
________________
اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهی بود
و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
14.000.000 صلوات
نذر تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
برای شرکت در این نذر و ختم صلوات
بر روی لینک زیر کلیک کنید
و تعداد صلوات های خود را روزانه تا 14000 صلوات ثبت کنید.
اینجا کلیک کنید و ثبت کنید
در صورتی که امکان مشاهده ندارید
حداقل تعداد 1500عدد را به
خادم الشهید
@jamandehazsoada
اطلاع دهید.
لطفا به اشتراک بگذارید...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#نماز_اول_وقت
🔹️ نماز اول وقتش ترک نمی شد حتی وقتی توی برف های کوه با در حال صخره نوردی بود.
اذان ظهر به افق اهواز
12:04
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فرو افتادن
در مقابلِ «خدا»
تنها راه برخاستن است ...
#نماز_اول_وقت
اذان مغرب به افق اهـواز
17:31
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
گفتهای هرکه زیارت کند از صدق مرا
میکنم بدرقهاش تا در مینوی بهشت
به امید کرمت در حرمت آمدهام
نا امیدم منما ای گل خوشبوی بهشت
📸 حدیثه محمدگلی
#آقایامامرضا... 🌱
#چهارشنبههایامامرضایی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سه دقیقه در قیامت🍃🌹
🍃مجروح عملیات🍃
"قسمت سوم"
عمليات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نيروهای پاسدار، ارتفاعات و كل منطقه مرزی،از وجود عناصر گروهک تروريستیپژاک پاكسازی شد.
من در آن عمليات حضور داشتم. يک نبرد
نظامی واقعی را از نزديک تجربهكردم، حس خيلیخوبی بود.
آرزوی شهادت نيز مانند ديگر رفقايم داشتم، اما با خودم میگفتم:
ما كجا و توفيق شهادت؟! ديگر آن روحيات دوران جوانی و عشق به
شهادت، در وجود ما كمرنگ شده بود.
در آن عمليات، به خاطر گرد و غبار و آلودگی خاک منطقه و...
چشمان من عفونت کرد، آلودگی محيط، باعث سوزش چشمانم شده
بود.
اين سوزش، حالت عادی نداشت. پزشک واحد امداد، قطره ای را در چشمان من ريخت و گفت: تا يک ساعت ديگه خوب میشوی.
ساعتی گذشت اما همينطور درد چشم، مرا اذيت می كرد.
چند ماه از آن ماجرا گذشت. عمليات موفق رزمندگان مدافعوطن، باعث شد كه ارتفاعات شمال غربی به كلی پاكسازی شود.
نيروها به واحدهای خود برگشتند، اما من هنوز درگير چشم هايم بودم.
بيشتر، چشم چپ من اذيت می كرد،حدود سه سال باسختیروزگار گذراندم، در اين مدت صدها بار به دكترهای مختلف مراجعه
كردم اما جواب درستی نگرفتم،تا اينكه يک روز صبح، احساس
كردم كه انگار چشم چپ من از حدقه بيرون زده! درست بود!
در مقابل آينه كه قرار گرفتم، ديدم چشم من از مكان خودش خارج شده! حالت عجيبی بود،از طرفی درد شديدی داشتم.
همان روز به بيمارستان مراجعه كردم و التماس میكردم كه مراعمل كنيد، ديگر قابل تحمل نيست. كميسيون پزشكی تشكيل شد.
عكس ها و آزمايش های متعدد از من گرفتند،در نهايت تيم پزشكیكه متشكل از يک جراح مغز و يک جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام كردند: يک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ايجاد شده،
فشار اين غده باعث جلو آمدن چشم گرديده،به علت چسبيدگی اين
غده به مغز، كار جداسازی آن بسيار سخت است، و اگر عمل صورت بگيرد، يا چشمان بيمار از بين می رود و يا مغز او آسيب خواهد ديد.
كميسيون پزشكی، خطر عمل جراحی را بالای 60 درصد می دانست
و موافق عمل نبود، اما با اصرار من و با حضور يک جراح از تهران، كميسيون بار ديگر تشكيل و تصميم بر اين شد كه قسمتی از ابروی
من را شكافته و با برداشتن استخوان بالای چشم، به سراغ غده در
پشت چشم بروند.
عمل جراحی من در اوايلارديبهشت ماه 1394
در يكی از بيمارستان های اصفهان انجام شد. عملی كه شش ساعت
به طول انجاميد.
تيم پزشكی قبل از عمل، بار ديگر به من و همراهان
اعلام كرد: به علت نزديكی محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابينايی
و يااحتمال آسيب به مغز و مرگ وجود دارد.
برای همين احتمال
موفقيت عمل، كم است و فقط با اصرار بيمار، عمل انجام می شود.
با همه دوستان و آشنايان خداحافظی كردم،با همسرم كه باردار
بود و در اين سال سختی های بسيار كشيده بود وداع كردم،
از همه
حلالیت طلبيدم و با توكل به خدا راهی بيمارستان شدم.
وارد اتاق عمل شدم،حس خاصی داشتم، احساس میكردم كه از اين اتاق عمل ديگر بر نمیگردم. تيم پزشكی با دقت بسياری كارش را شروع كرد، من در همان اول كار بیهوش شدم.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#سه_دقیقه_در_قیامت
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌱☘🌱☘
گفتم چه شد یاد شهیدان؟
گفت:
یک کوچه به نامشان نکردیم مگر؟!
#یاد_شهیدان
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]