eitaa logo
🔅 صفحه قرآنی رحیق🔅
2.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
826 فایل
«رحیق» یعنی نوشیدنی گوارا و ناب ویژه بهشتیان. ۲۵مطففین . مقصد و مقصود ما درک و دریافت عمیق تر کتاب خداست. از محتوای لقمه ای و عموم پسند و صرفا انگیزشی استقبال نمی کنیم.همراهان ما اندکند لیکن ژرف نگرند. @s_m_a57
مشاهده در ایتا
دانلود
برداشت از آيات ۱۹۸ ـ ۱۹۶ 📌 الی نبايد ظاهربين باشد و اگر ديد چند روزی که در هستند وضع مالی خوبی دارند بداند که در مقابل ابدی که خدای تعالی به وعده فرموده بسيار ناچيز است. اينها اگر دارند را از دست داده و جايگاهشان است که بسيار بد جايگاهی است ولی اگر اهل به راهشان ادامه دهند، دنيای زودگذر می‏ گذرد ولی در قرار می‏ گيرند آن هم در و ‏های سرسبزی که از زير آنها آب جاری است و اين هديه را از جانب تعالی دريافت می ‏نمايند. 🔅تفسیر و قرآن پژوهی @rahighemakhtoom
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما و آباد سازی جهان آن است که هیچ لطمه ای به نزنیم، یک؛ حافظ باشیم، دو؛ حافظ حقائق جهان باشیم، سه؛ که ما موظفیم جهان را بیارائیم و زیبا کنیم. اصل بعدی آن است که از انسان خواست که جهان را بیاراید. فرمود: (هو الذی انشاکم من الارض و استعمرکم فیها)*. کنید؛ آباد کردن زمین به ساختن بنا و امثال ذلک ختم نمی شود، به و و ختم نمی شود؛ آراستن به ایجاد است و است و است و است و است که کسی جایی را نکند و کسی هم به حق کسی تعدّی نکند. ________________________________________________ * سوره هود / آیه ۶۱ ✅ ارتفاعات روستای احمد آباد دماوند _ تابستان ۱۳۸۶ 🔰@rahighemakhtoom
هدایت شده از 🎇تماشاگه راز🎇
🔅گوهر سخن،صندوق دل سعدی در باب هفتم ،‌ که با عنوان عالم تربیت است داستانی از و فاش‌شدن او به دست غلامش برای ما آورده است و به ما نشان می‌دهد که چرا نباید رازمان را برای کسی فاش کنیم. تَکِش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید به کس باز‌گفت به یک سالش آمد ز دل بر دهان به یک روز شد منتشر در جهان بفرمود جلّاد را بی‌دریغ که بردار سرهای اینان به تیغ یکی زآن میان گفت و زنهار خواست مکُش بندگان کاین گناه از تو خاست تو اوّل نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود؟ تو پیدا مکُن رازِ دل بر کسی که او خود نگوید برِ هر کسی جواهر به گنجینه‌داران سپار ولی راز را خویشتن پاس دار سخن تا نگویی بر او دست هست چو گفته شود یابد او بر تو دست سخن دیوِ بندی است در چاهِ دل به بالای کام و زبانش مَهِل توان باز‌دادن رهِ نرّه‌دیو ولی باز نتوان گرفتن به ریو تو دانی که چون دیو رفت از قفس نیاید به لا‌حولِ کس باز پس یکی طفل بر‌گیرد از رخش بند نیاید به صد رستم اندر کمند مگوی آن که گر بر مَلا اوفتد وجودی از آن در بلا اوفتد به دهقانِ نادان چه خوش گفت زن: به دانش سخن گوی یا دم مزن مگوی آنچه طاقت نداری شنود که جو‌کِشته گندم نخواهی درود چه نیکو زده‌ست این مَثَل بَرهَمَن بوَد حرمتِ هر کس از خویشتن چو دشنام گویی دعا نشنوی به جز کِشتهٔ خویشتن نَدرَوی مگوی و منه تا توانی قدم از اندازه بیرون وز اندازه کم نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمتِ خویش را بشکنی وگر تند باشی به‌یک‌بار و تیز جهان از تو گیرند راهِ گریز نه کوتاه‌دستی و بیچارگی نه زجر و تطاول به‌یک‌بارگی