بسم الله الرحمن الرحیم
هوا گرم است ،خورشید در وسط آسمان قرار دارد، یاران را تابی نمانده است، کودکان دیگر توان وتحمل تشنگی را ندارند ،صدای گریه ی طفل شیرخوار می آید ،کودکان از عمو طلب آب میکنند، عمو عزم فرات میکند ،دشمنان با دیدن ماه بنیهاشم ترس به اندامشان غلبه می کند ،کسی را یارای مقابله با ماه بنی هاشم نیست، سوار بر اسب به سمت فرات میرود، مشک را از آب سیراب می کند ،گویی انگار نالهای از فرات برمیخیزد، آری فرات هم شرمنده عباس شده است، زمزمه العطش العطش کودکان در گوش عمو می پیچد، رو به سمت خیمه ها می رود ،کسی از دشمن را یارای مقابله با عباس نیست، اما می خواهند مانع رساندن مشک بر خیمهها شوند ،عدهای کمین کردهاند ،هیچکس جرات رویارویی با پسر امالبنین را ندارد، از هر طرف تیر است که روانه عباس می شود ،ناگهان ملعونی دست راست عباس را قطع میکند، اما مگر می شود مشک و عباس جدایی پذیرند ؟! نه هرگز!
مشک را بر دوش چپ قرار می دهد رجز میخواند و می تازد،اینبار ملعونی دیگر دست چپش را قطع میکند، اما باز مشک و عباس جدایی نمیپذیرند، مشک را به دندان میکشد، دیگر مشک هم از شجاعت عباس لب به سخن گشوده، نباید شرمنده ی طفلان شود دیگر مسیری تا خیمه نمانده...
اما مشک شرمنده شد، فرات فریاد برآورد کودکان به ناله آمدهاند، امام علیهالسلام کمرش شکست...
تیری بر مشک و تیری بر چشم و عمودی بر سر....
زمین هم انگار لب به سخن گشود ...
#السلام_علیک_یاقمر_بنی_هاشم
#التماس_دعا
#محرم
✍ ر.دادگر(تبیان)
بسم الله الرحمن الرحیم
هوا گرم است ،خورشید در وسط آسمان قرار دارد، یاران را تابی نمانده است، کودکان دیگر توان وتحمل تشنگی را ندارند ،صدای گریه ی طفل شیرخوار می آید ،کودکان از عمو طلب آب میکنند، عمو عزم فرات میکند ،دشمنان با دیدن ماه بنیهاشم ترس به اندامشان غلبه می کند ،کسی را یارای مقابله با ماه بنی هاشم نیست، سوار بر اسب به سمت فرات میرود، مشک را از آب سیراب می کند ،گویی انگار نالهای از فرات برمیخیزد، آری فرات هم شرمنده عباس شده است، زمزمه العطش العطش کودکان در گوش عمو می پیچد، رو به سمت خیمه ها می رود ،کسی از دشمن را یارای مقابله با عباس نیست، اما می خواهند مانع رساندن مشک بر خیمهها شوند ،عدهای کمین کردهاند ،هیچکس جرات رویارویی با پسر امالبنین را ندارد، از هر طرف تیر است که روانه عباس می شود ،ناگهان ملعونی دست راست عباس را قطع میکند، اما مگر می شود مشک و عباس جدایی پذیرند ؟! نه هرگز!
مشک را بر دوش چپ قرار می دهد رجز میخواند و می تازد،اینبار ملعونی دیگر دست چپش را قطع میکند، اما باز مشک و عباس جدایی نمیپذیرند، مشک را به دندان میکشد، دیگر مشک هم از شجاعت عباس لب به سخن گشوده، نباید شرمنده ی طفلان شود دیگر مسیری تا خیمه نمانده...
اما مشک شرمنده شد، فرات فریاد برآورد کودکان به ناله آمدهاند، امام علیهالسلام کمرش شکست...
تیری بر مشک و تیری بر چشم و عمودی بر سر....
زمین هم انگار لب به سخن گشود ...
#السلام_علیک_یاقمر_بنی_هاشم
#التماس_دعا
#محرم
✍ ر.دادگر(تبیان)