ــ بروید به خانههایتان. این، فرمان امیرالمؤمنین است.
همه رفتند، جز اصبغ بن نباته. بر در خانه نشست و گریست. گهگاه کسی از خانۀ امام، بیرون میآمد و از او میخواست که اینجا ننشیند و به خانهاش برود؛ اما اصبغ، پای رفتن نداشت. هر کسی را که میدید از خانۀ امام بیرون آمده است، به سوی او میدوید و میپرسید: شما را به خدا بگوید حال امیرالمؤمنین چگونه است؟ خبرهایی که میشنید، همه ناامیدکننده بود.
ساعتی گذشت و صدای گریۀ اصبغ بلند و بلندتر شد. یکی از فرزندان امام، دوباره از اصبغ خواست که به خانهاش برود. اصبغ گفت: باشد؛ میروم؛ فقط به من اجازه بدهید که یکبار ایشان را ببینم. فرزند امام، رفت داخل خانه و زود برگشت. گفت: بیا داخل. اصبغ، شتابان داخل خانه شد و در کنار بستر امام نشست. سر و روی خونین علی، بر گریۀ او افزود. علی، دست اصبغ را فشرد و گفت: گریه نکن. به خدا سوگند که بهشت را میبینم. اصبغ، با همان صدای بغضآلود گفت: گریۀ من برای این است که فردا ما هستیم و تو نیستی.
(مفید، الأمالی، ص۳۵۱)
#وای_علی_کشته_شد
👉 @rahnemaa 📝