بسم ربِّ الشـهدا
درد دارد دویدن! و نرسیدن...
ڪه دویدن ما درجا زدن است...
به قول شهید آوینی تنها ڪسانی مردانه میمیرند ڪه مردانه زیسته باشند...
شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان عاشق شهادتیم...
بسنده ڪردیم فقط به عڪس چسبانده شده ی دیوار اتاق!
عڪس و دلنوشته شهدایی ڪه فقط پست فضای مجازی شد!
ڪانال سروش و ... ڪه پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان ڪه سنگینی نگاه شهید را درڪ نڪردیم...
شهادت تنها برای شهیدان است...
ڪه آسمان و خاڪ این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان...
نخواستیم شهادت را
اگر میخواستیم هر مڪان و زمان ڪه باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
+شهدا عاشقانه نمیخواهند رهرو میخواهند...
#روز_تکریم_مادران_و_همسران_شهداء
اللهـم عـجل لولیـڪ الفـــرج بحق شـــهداء
اللَّهُمَّ قَدْ تَعْلَمُ ؛مَا یصْلِحُنِی مِنْ ؛ أَمْرِ دُنْیای وَ آخِرَتِی ؛ فَکنْ بِحَوَائِجِی حَفِیاً
الهی
آنچه دنیا و آخرتم ؛
را اصلاح ڪند میدانی ، پس به حوائجام ، به دیده ی رحـــمـت بنگر ..
@rahro313
خانه اش در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر بود
یکی از کوچه های پر شهید خیابان خاوران
از اون خیابان هایی که هر کوچه اش چندین شهید داشتند.
اما این خانه سه، شهید داشت!
روی سر در خونه، سه تا عکس شهیدانش رو زده بود
شهیدان سیف الله، محمد و احمد اختیاری
در زدم
مادر پیر و تنها در را برایم باز کرد
با مهربانی تعارف کرد، رفتم داخل
وارد راهروی تنگ و باریکی شدیم که با سه عکس شهید مزین شده بود
سمت چپ راهرو، یک اتاق کوچک و ساده بود
گوشه اتاق یک تلویزیون قرمز رنگ قدیمی روی میز بود و بالای طاقچه هم ، سه تا عکس شهیدانش
بهم گفت بریم آشپزخانه غذام روی گازه
باهم رفتیم.
آانور حیاط کوچک، یک آشپزخانه ساده و کوچولو بود با یک گاز رو میزی، و یک قابلمه که توش چند تا سیب زمینی داشتند میپختند.
غذایش سیب زمینی پخته بود!
و بالای سر گاز
.
سه قاب عکس شهید، باز به چشم میخورد
بهم گفت: من توی این دنیا کسی و چیزی رو ندارم
سه تا پسر داشتم که هدیه شون کردم برای انقلاب و وطن
حالا هم در این خانه، با عکس و یاد پسرام دارم زندگی میکنم
میبینی، همه جا با من هستند، دم در کوچه، توی راهرو، اتاقم، آشپزخانه...
@rahro313
#پوستر_دفاعمقدس
#مادران_شهدا
می آمدی و در من غوغای ناگهان بود
بر شانه خیابان تابوت گل فشان بود
سبز و سفید و قرمز، تابوت رفت اما
یک زخم بی نهایت بر شانه زمان بود
طراح: حسین ونکی فراهانی
عکاس: داوود کهن
@rahro313
رهروان شهدا
مادری ڪہ هویتش را عوض ڪرد تا پسرانش بہ سوریہ بروند... ام البنیـن هـای زمــانه مادر شهیدان مدافع ح
مصطفـی و مجتبـی که مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند عاقبـت تصمیم می گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق #تیپ_فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند اما حکایت که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهـا برای این دو بـرادر رقم خورد...
مـادر شهیـدان می گوید: آنها برای اینڪه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایی بگذاریم ڪه طبیعیتر باشد؟ خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند یعنی من با نام سکینه نوری خاله مصطفی بشیر زمانی و مادر مجتبی جواد رضایی بودم اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان بچه ها منو به افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می گرفتند باید با لهجه حرف میزدم با من تمرین کرده بودند یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم بله مادرش هستم با کمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدر راحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند پسـرانم راهی سوریه شدند من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم میدانستم ممکن است #شهـید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم راضی به رضای خدا هستم و قربون بیبی زینب(س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم پسرانم فدای بیبی جان و هر دو با هم فدایی حضرت زینب(س) شدند...."
@rahro313
#دل_به_دنیا_نباخت در صبح عمليات يكي از دوستانش را ناراحت مي بيند
#محمود مي گويد : برادر چرا ناراحتي؟
و او مي گويد : شب خواب خانواده ام را ديده ام
محمود دستي به پشت دوستش مي زند و مي گويد : برادرم هنگامی كه پای در #جهـاد گذاردي بايد از دنيا ببری
خانه و زندگي را فراموش كنی و فقط به رضايت #خـدا بنگری... متولد ۱۳۴۶تهران
شهادت۱۳۶۲والفجــر ۴
#شهید_محمود_دانش_کهن
@rahro313
کبوترها، کبوترها به دلجویی از آن بالا
نگاهی زیرپا گاهی اسیران قفسها را
خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم
به یاد آرید ما را هم در آن پرواز کردنها
پ.ن: خوزستان، ۱۳۶۱
فکه، جنگل امقر
محور تیپ قمر بنی هاشم
@rahro313