﷽
کدام دلی است که با یاد او نتپد؟
مردگان را رها کن،
سخن از زندگانِ عشق میگویم.
و چگونه از جان نگذرد،
آنکس که میداند جان، بهایِ دیدار است...
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
📷: بهشت زهرا.س.، قطعه شهدا
@rahro313
یادداشت های یک نوجوان 16 ساله:
آقا؛
دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی ... مولای من؛
سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم ... دوست دارم وقتی نگاهم می کنند و باهام گرم می گیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای کاش من خاک بودم ... خدایا؛
به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ... خدایا؛
من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم ... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
خدایا؛
تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت. اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و درعین حال مزه اش را به تو می چشانم ...! پس خدا؛ برای خلاصی از این هوسها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست.
شهید محمودرضا استادنظری ولادت: 11 اردیبهشت 1348 تهران شهادت: 24 بهمن 1364 عملیات والفجر 8 فاو
مزار: بهشت زهرا (س) قطعه 27 ردیف 3 شماره 11
#شهید_محمودرضا_استادنظری
@rahro313
پاک باش و #خدمتگزار
◀💡💡💡▶
... راز عظیم خلقت، گنجینه بزرگ آفرینش و آنچه را عرفا و زهاد و اهل علم دنبال آن می گردند؛ چیزی نیست به جز #خدمت_به_خلقآن هم بدون چشم داشتی، آن قدر که خاک شوی و مردم در رسیدن به خواسته های مشروعشان #پاروی_توبگذارند.
💠روحانی مجاهد، عالم فرزانه، عارف شیدا، آزاده شهید حجت الاسلام و المسلمین حاج سید علی اکبر ابوترابی
@rahro313
شهید مدافع حرم
#نادر_حمید از #اهواز
ما زنـدهایم ...
به عشق شهادت در رکابت
در صبح ظهور با تو بودن عشق است
@rahro313
#شهید_سید_حسین_هدائی
.
از ناحيه های مختلف زخمی شده بود و بالاجبار درخانه مانده بود، امّا با آن حال وقت نماز به خواهرهايش می گفت تا زير پهلوهايش را بگيرند و به او كمك كنند تا وضو بگيرد، من به ايشان می گفتم كه حسين جان! شما الآن تمام سر و بدنت خونی است و اون می گفت كه خدا با همين خون هم نماز من را قبول می كند.
وقتی میخواست با همان حالتی كه زخمی بودند به جبهه برود به او گفتم كه الآن كه زخمی شدی نرو تا حالت بهتر شود؛ گفت: من نمی خواستم اين قضيه را به شما بگويم، حدود سه سال است كه من فرمانده هستم، نمي خواستم به شما بگویم و شما هم به كسی نگوئيد.
نمیخوام از خودم تعریف کرده باشم اگر الآن من به جبهه نروم، كسانی را كه تجربه كمتری دارند جايگزين من می كنند كه اگر كارشان را خوب بلد نباشند افرادی كه زير نظر آنهاست را نمی توانند خوب هدايت كنند و جان بچه ها به خطر می افتد.
حالا ممكن است من چند روز ديرتر به جبهه بروم كه ممكن است در همين جا تصادف كنم و بميرم، پس بهتر است مرگ انسان به#شهادت باشد، مادر جان! احترام شما واجب است ولی خدا و پيامبر بالاتر از همه چيزها هستند و رضای خدا مهم تر است و خلاصه با كلام خود ما را راضی نمودند و راهی جبهه شدند.
. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گروهان حر گردان امام حسین(ع)
ولادت: ۱۳۴۲ قم
شهادت: ۱۳۶۶/۱/۲۲ شلمچه، عملیات کربلای۸.
@rahro313
کتاب :دختر شینا
🖌خاطره نگار:بهناز ضرابی زاده
معرفی کتاب :
دختر شینا روایتی است از فراز و نشیب های زندگی قدم خیر محمدی کنعان ، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر که از تولد و کودکی ایشان آغاز می شود و روایت را تا شهادت همسر ایشان ادامه می دهد . این کتاب تصویری از زندگی شیرزنانی است که در دوران هشت سال دفاع مقدس آتش ایثار و شجاعت را در پشت سنگرهای جبهه ی جنگ برافروختند . واقعیات ملموس و صمیمانه ی کتاب از روزگاران جنگ و دهه ی شصت تاریخ ایران قطعا به کام مخاطبان خاطرات شیرین خواهد بود .
بخشی از کتاب :
میخندید و میچرخید و میگفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد میآید. امام دارد میآید. الهی قربان تو و بچهات بروم که اینقدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!» گفت: «میروم بچهها را خبر کنم. امام دارد میآید!»
پ.ن: پیشنهاد ویژه به زوجهای جوان ....
عالیه😍
خاطرات شهدایی خودتون بااین کتاب را با ما به اشتراک بزارید.
@rahro313
خاطره ای از گفتگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر عزیزمان
یکبار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستانشان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زینالدین. یکی از عکسها، عکس خودم بود. آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکسها چه مطابقتی دارد؟ من هم از اینکه عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آنها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سختتر از کار آنهاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد؟
@rahro313
اسمش را گذاشته اند:
"شهیدِ عطری"
مادرش می گوید:
از سن تکلیف تا شهادتش،
نماز شبش ترک نشده بود
#شهید_سید_احمد_پلارک
#فرمانده_آرپی_چی_زنهای #گردان_عمار #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۲/۰۷
محل ولادت: تهران (اصالت تبریزی)
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶
محل شهادت: شلمچه
عملیات: کربلای ۸
می گویند #شهید_پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر(ص) #غسیل_الملائکه بوده است و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.
@rahro313