عاشق "شدن" مسئلـہ اے نیست ؛
عاشق "ماندن" مسئلهے ماست :
بقاے عشق، نـہ بُروز عشق .
هر نوجوانے هم گرفتار هیجانات عاشقانـہ میشود ؛
اما آیا عاشق هم میمانَد ؟
عشق بـہ اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نـہ شدتِ ظهورش... .
..
پ.ن:
گُفتَم↡
دِگَر قَلبم شوقِ شَهادت نَدارد...
گُفت↡
مُراقِبِ نِگاهَت باش
| اَلعَینِ بَریدُ القَلبـ |•°
چشم پَیامرسان دِل است...
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج ▷
@rahro313
با این که اولین بار است او را میبینم ولی به شدت به دلم نشسته..و دوستش دارم.. با تمام این اوصاف به شدت محکم و پر هیبت است...چهار زانو انتها و گوشه سالن در میان جمعیت نشسته...تسبیحی در دست دارد و زیر لب چیزی میگوید..
آنقدر سرش را به پایین خم کرده که قدش در حال نشسته از همه اطرافیانش کوتاهتر است...سخت میشود او را در میان جمعیت شناخت ...
مسعود را با کمی فاصله سمت چپش نگه میداریم...سر سردار هنوز پایین است...صدای فلش دوربین عکاسان و همهمه اطرافیان که زیاد میشود سردار سرش را بالا میاورد..مسعود را که میبیند ...یک مرتبه از جا بلند میشود... اوصاف او را در تکریم فرزندان شهدا شنیده بودم ...اما به چشم ندیده بودم ....به سمت مسعود که ایستاده،میرود و دست بر سر مسعود میکشد و شروع به بوسیدن مسعود میکند و او را در آغوش میکشد.....
با رفتار سردار...حالا اطرافمان خیلی شلوغ شده... و همه عکاسان در جلسه دورمان حلقه زده اند ...سردار در حالی که دست بر سر و صورت مسعود میکشد و او را میبوسد خطاب به ما میگوید.... ببریدش ....اذیت میشود
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_میثم_عبدالله_زاده_آرانی
@rahro313
از کودکی نذر #حضرت_اباالفضل(ع) بود ارادت قلبی به ایشان داشت در جبهه هم مسئول دسته گروهان اباالفضل از لشگر #امام_حسین (ع) بود علیرضا 16 سال بیشتر نداشت
آخرین باری که به جبهه می رفت گفت :
راه #کربلا که باز شد برمیگردم !✋😔 15 سال بعد پیکرش باز گشت همان روزی که اولین کاروان بطور رسمی به سوی کربلا میرفت !! عجیب بود پیکرش به شهر دیگری منتقل شد و مدتی بعد آمد روزی که تشییع شد #تاسوعا بود روز حضرت اباالفضل علیه السلام.💚 علیرضا در 16 سالگی و 3 ماه قبل از #شهادت#وصیت_نامه خود را نوشت .😔 #شهید_علیرضا_کریمی
@rahro313
خدایا!
کمک کن تا با این پشت خمیده از گناهان
مسئولیتم را بر دوش کشم و به آنجا که
مقرر کردی برسم،
که به جز این در خسران و زیانم!
خدایا!
این بنده کوچک و ضعیف را کمک کن،
کمکش کن راهی را که پا به آن گذاشته
به آخر برساند..:)
#شهید_حمیدرضااصفهانیان
@rahro313
میلاد با سعادت حضرت علی بن موسی رضا ،شمس الشموس بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد✨❤️✨❤️✨
اللهم عجل لولیک فرج به حق رضا«علیه السلام»
@rahro313
12_Javad_Moghadam_Veladat_Emam_Reza_93-02-(rasekhoon.net).mp3
3.25M
🎶امشب از مدینه بوی مرتضی رسیده
کربلایی جواد مقدم🎙
@rahro313
شهید مهدی ناصری 💚
در عمليات « كربلاي 4 » بود كه نيروها دستور عقب نشيني تاكتيكي داشتند ؛ با آنكه خط شكسته شده بود اما نتوانسته بودند پيشروي داشته باشند. در حال عقب نشيني ، ديدم بچه ها جنازه شهيد « ماهياري »را از نهر خين » آورده بودند و بين مرز گذاشته بودند و « آقا مهدي » هم بالاي سر او مانده بود تا نيرويي برسد و جنازه را به عقب ببرد تا حتي الامكان به دست عراقي ها نيفتد.جنازه را با كمك بچه ها به عقب رسانديم ؛ در آن حال با خود فكر مي كردم كه « آقا مهدي » چه دقت و تامل قابل توجهي دارد و در موقعيتي كه هر كس به فكر خود وجان خويش است ، به فكر مجروحين و رساندن پيكر شهيدان به عقب خط است.
@rahro313
چ مثل چمران
استاد، فیزیکدان، سیاستمدار، عالم، عاشق و عارف، چریک نظامی، شاعر و عابد و هنرمند
او یار و همراه امام موسی صدر در حرکات عظیم اقتصادی، نظامی، فرهنگی و اجتماعی در لبنان بود، و همچنین یار امام خمینی در ساماندهی وزارت دفاع و ستاد جنگهای نا منظم و عضو مجلس شورای اسلامی بود.
پایان نامه ایشان در درجه دکتری رشته پلاسما فیزیک در دانشگاه برکلی کالیفرنیا آمریکا در حدی درخشید که مرجع دو مقاله علمی شد.
او تجربه کار در آزمایشگاه بل، ازمایشگاه ناسا و همچنین ای تی اند تی آمریکا را دارد.
مسلط به زبان فارسی، انگلیسی، عربی، آلمانی، فرانسوی و ترکی بود.
از روحیات او همین که در تصویر میبینید کافیست.
امروز ۳۱ خرداد سالروز شهادت ایشان در سال ۶۰ در دهلاویه است.
@rahro313
🌹خواهر از نگاه کردن به قد و بالای برادر سیر نمیشود...
.
.
🌼خواهر شهید: مادر من یک زن فوق العاده است، خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند ...
همه ی ما را مادر آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم،
خطاب به جنازه بابا گفت؛
الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور
دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم...
مثل بابا شده بود
خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها...
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم...
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد.
وقتی صورت جهاد را بوسید گفت:
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛
البته هنوز به ارباً اربا نرسیده...
باز خجالت آراممان کرد...
@rahro313