👌عکسی که گردان های القسام در واکنش به گروگانگیری نظامیان رژیم صهیونیستی منتشر کرده است
@rahro313
#جنگ_به_روایت_تصویر
✍ عکاس نوشت :
شیرمردی که آمده بود اسلحه قراضهاش را با یک سلاح به جامانده از عراقیها در خرمشهر تعویض کند، من بدون اجازهاش در قاب دوربینام زندانی کردم. زندانیاش کردم تا برای همیشه جلوی چشمانمان باشد و یادمان بیاورد که سربازانی با این هیبت و لباس و شلوار و فانوسقه و کلاه و کفش رزم، ارتشِ گردنِ کلفت صدام را از این خاک بیرون کردند. کلاههای برجامانده از ارتش عراق در پرسپکتیو غبارآلودِ عکس، تمام حکایتِ چگونگی عقبنشینی از این خاک را میکند. آنها اسطوره زندگیمن تا پایان این زمین خواهند ماند..
خرمشهر، خرداد ۱۳۶۱
عکاس : بهرام محمدی فرد
@rahro313
تغییر نام منطقه حفاظتشده دیزمار به «شهید جمهور»
🔹درپی حادثه سقوط بالگرد حامل رئیسجمهور در منطقه دیزمار شهرستان ورزقان، با تصویب سازمان محیطزیست به پاس خدمات ارزشمند شهید رئیسی و هیئت همراه، این منطقه به نام «شهید جمهور» نامگذاری شد.
@rahro313
ما هنوز
شهادتی بیدرد میطلبیم
غافل که شهادت را
جز به اهل درد نمیدهند ...
تصویر : شهید شمایلی پس از مجروح شدن در عملیات «الی بیت المقدس» سال ۱۳٦۱
در عملیات « الی بیت المقدس» چند روز قبل از آزادی خرمشهر ، هنگامی که حمید با بولدوزر مشغول احداث خاکریز بود ، مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجروح شد که البته پس از چند ساعت با بدن مجروح دوباره به خط مقدم نبرد بازگشت.
#معاونمهندسیرزمی_تیپامامحسن
#شهید_سردار_حمید_شمایلی
#شهادت_جزیزهمجنون۱۳۶۳
@rahro313
🔘هفتمین سالگرد شهادت سردار سرتیپ شعبان نصیری گرامی باد
🔹سردار نصیری از بنیانگذاران سازمان بدر و سپاه کرج بود که در دوران دفاع مقدس به عنوان رئیس ستاد لشکر بدر فعالیت داشت و در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت.
🔹حاج شعبان با آغاز فعالیت داعش به سوریه و عراق اعزام شد و آشنایی قدیمیاش با مجاهدان عراقی و تسلط او بر زبان و منش و رفتار آنها فعالیتهایش را در مبارزه با داعش در عراق متمرکز کرد.
🔹این سردار عالیقدر سرانجام در خردادماه ١٣٩۶ طی عملیات آزادسازی موصل در درگیری با گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید.
@rahro313
در مراسم گرامی داشت شهدای خدمت در حسنیهامام،عمومی برگزار شد،با این اقایی که خالکوبی داره در این مراسم شرکت کردیم،بدن به گفته خودش کلا تتو و صدای داش مشتی داشت،بهش گفتم کسی ببینه نمیگهچرا رفتی اینجا بااینظاهر؟
گفت اومدم بگم فقط حرف نیستم و حلالیت بگیرم از رئیس جمهور و آقا
@rahro313
📸تصاویری از دوران نوجوانی سردار شهید سید مهدی موسوی، سرتیم حفاظت رئیس جمهور
@rahro313
⭕️مرامِ لاتی این نیست
روایت شنیدنی یک راننده نیسان از روز تشییع شهید جمهور:
◾️امیرعبداللهیان از بچه محلههای ما بود؛ بچه شهر رِی. قرار بود توی حرم شاهعبدالعظیم خاکش کنند، ولی رئیسی چی؟ هزار کیلومتر راه! با خودم گفتم نامردی است نروم؛ مَرام لاتی این نیست. بلاخره رئیسجمهور بود، نون و نمک همدیگر را خورده بودیم. اینطوری شد که ساعت چهار صبح یکه و تنها نشستم پشت نیسان آبیام و زدم به دل جاده. توی مسیر، عکس رئیسی را چسباندم کنار اسم «دلبر». ساعت دو ظهر رسیدم مشهد. قلیان کشیدم و مستقیم رفتم تشییع. فشار تو فشار رفتم تا نزدیک ماشین. داشتم لِه میشدم. به زور دستم را مالیدم به تابوت رئیسی. چیزی نخواستم، چیزی خواستن لوطیگری نبود. دستم را مالیدم به تابوت شهید و یک کلام گفتم: «دمت گرم!»
◾️همین! هیچ چیز دیگر حتی توی ذهنم نیامد. «دمت گرم» و دیگر هیچی! دوباره گوله شدم و کشیدم بیرون از ازدحام. رفتم حرم. چون عرق داشتم و حمام نرفته بودم، از توی صحن یه سلام دادم آقا و برگشتم. ساعت ۶ غروبی دوباره راه افتادم سمت تهران.
@rahro313
"در هجومی که داشتند به کمین دشمن خوردند و سید جاوید به شهادت رسید و پیکرش ۱۶ روز زیر آفتاب ماند تا اینکه در عملیات بعدی پیکرش به عقب برگشت."
مادر #شهید_سید_جاوید_موسوی روایت میکند«یک شب آمد و گفت اجازه بده برای جنگ سوریه بروم، حالا که همسر و خواهر شهید هستی قشنگ است مادر شهید شوی. میخندید و این را میگفت. گفتم عمرت را در جنگ گذاشتی حالا که در ایران هستی مدتی نفس راحت بکش. گفت نمیتوانم، زمانی که حضرت زینب (س) را به اسارت بردند ما بچه شیعهها نبودیم حالا به غرور ما بر میخورد که حرم عمه جان زینب (س) خراب شود. به رسم اینکه قول بگیرد دستم را گرفت و همان فردا به پادگان رفت.»
ادامه مطلب در لینک زیر:
dnws.ir/412317
🇮🇷 @rahro313
✅یازده روایت از #شهید_جمهور سید ابراهیم رئیسی عزیز
🔻 کار بدون توقع
هر روز ۱۸سـاعت کار میکرد. عقیده داشت، باید خودش را به سختی بیاندازد تا یک گوشه از مملکت پا بگیرد.
🔻بالاتر از قانون
خلخالی با عصبانیت داد زد: «بالاتر از تو هم نمیتواند این کار را انجام بدهد.»
سیدابراهیم آرام گفت: «من این کار را کردم و شد. به بالاتر از ما هم سلام برسانید. اگر در کرج من مسئول هستم نمیگذارم کار غیر قانونی انجام بشود.»
🔻رفع درد غربت
دادستان شهر کرج بود. وضعیت اسکان جنگزدهها را که دید آنقدر رفت و آمد کرد تا برایشان خانه فراهم شد. جنگزدههای آن روز خاطرات خوشی از طلبۀ جوان دارند.
🔻ورود غیرمردم ممنوع
سازمان بازرسی یک روز از هفته را اختصاص داده بود به دیدارهای مردم. سهشنبههای هر هفته، حدود ۱۵۰ نفر از مردم مشکلاتشان را میگفتند و تا جایی که از دستش بر میآمد، حل میکرد.
🔻 جوانِ ریش سفید
به محافظ گفتم، کاش صندلی میگذاشتید برای سید. لبخندی زد و گفت: «به ریشهای سفیدش نگاه نکن. هنوز جوانه و پرشور. ما از دستشان پیر شدیم. حاجآقا از ۵ صبح تا ۱۱ شب مشغول کارن.»
🔻 اتاق خدمت
یکی از همکاران پیشنهاد داد، بهتر است بگوییم بیایند اتاق را بازسازی کنند و موکت جدید بزنند.
سید ابراهیم با لحن جدی گفت: «بچههای سازمان به نان شبشان محتاج هستند، آن وقت من بیایم این اتاق را بازسازی کنم.»
🔻*گرهگشا*
پیادهروهای کرج پر شده بود از دست فروشهایی که عبور و مرور مردم را مشکل کرده بود. سید ابراهیم دستور داد تا با انتقال دستفروشها به مکانی خاص در شهر، گره این مشکل را باز کنند.
🔻 گرمی یک سلام
یکی از مکانیکها مشغول تعمیر بود. جلو رفت. سلام و احوالپرسی گرمی با او کرد و بعد هم رفت. هنوز مکانیک در بُهت این برخود بود که همکارانش دوره اش کردند: «نگفته بودی با رئیس جدید فامیل هستی. مکانیک قسم خورد که اولین بار بوده که او را دیده.»
🔻 صفای طلبگی
آدم پیچیدهای نبود، چه در قوه قضاییه و چه تولیت آستان قدس. مسئولیتها روی شخصیت ایشان اثری نگذاشت. هیچ وقت از موضع بالا با کسی برخورد نمیکرد.
🔻 دادستان جوان
بیستساله بود که مسئولیت دادستانی کرج را بر عهده گرفت. جوانترین دادستان انقلاب بود، آن هم در کرج که بسیاری از طاغوتیها ملک و املاک داشتند و شده بود پاتوق ساواکیها و ضد انقلاب. اما سید ابراهیم از پس همهاش برآمد.
🔻 نماینده همه
بارها اهل سنت بهش اقتدا کردند و پشت سرش نماز خواندند. بس که قبولش داشتند. اگر خودش هم کمی دیر میرسید، بدون تامل به امام جماعت اهل سنت اقتدا میکرد.
🔺روایتگرباشید🔻
@rahro313
🌿ابراهیم همیشه می گفت:
برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدن قوی داشته باشیم.
مرتب دعا می کرد که:
خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند #رفیق می شد.
آن ها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند.
همه آن ها را به مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن #امام_حسین(علیه السلام)
.
📚کتاب سلام بر ابراهیم؛ جلد اول، ص۲۱
#شهیدابراهیم_هادی
@rahro313