رهروان شهدا
مادری ڪہ هویتش را عوض ڪرد تا پسرانش بہ سوریہ بروند... ام البنیـن هـای زمــانه مادر شهیدان مدافع ح
مصطفـی و مجتبـی که مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند عاقبـت تصمیم می گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق #تیپ_فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند اما حکایت که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهـا برای این دو بـرادر رقم خورد...
مـادر شهیـدان می گوید: آنها برای اینڪه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایی بگذاریم ڪه طبیعیتر باشد؟ خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند یعنی من با نام سکینه نوری خاله مصطفی بشیر زمانی و مادر مجتبی جواد رضایی بودم اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان بچه ها منو به افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می گرفتند باید با لهجه حرف میزدم با من تمرین کرده بودند یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم بله مادرش هستم با کمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدر راحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند پسـرانم راهی سوریه شدند من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم میدانستم ممکن است #شهـید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم راضی به رضای خدا هستم و قربون بیبی زینب(س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم پسرانم فدای بیبی جان و هر دو با هم فدایی حضرت زینب(س) شدند...."
@rahro313
#دل_به_دنیا_نباخت در صبح عمليات يكي از دوستانش را ناراحت مي بيند
#محمود مي گويد : برادر چرا ناراحتي؟
و او مي گويد : شب خواب خانواده ام را ديده ام
محمود دستي به پشت دوستش مي زند و مي گويد : برادرم هنگامی كه پای در #جهـاد گذاردي بايد از دنيا ببری
خانه و زندگي را فراموش كنی و فقط به رضايت #خـدا بنگری... متولد ۱۳۴۶تهران
شهادت۱۳۶۲والفجــر ۴
#شهید_محمود_دانش_کهن
@rahro313
کبوترها، کبوترها به دلجویی از آن بالا
نگاهی زیرپا گاهی اسیران قفسها را
خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم
به یاد آرید ما را هم در آن پرواز کردنها
پ.ن: خوزستان، ۱۳۶۱
فکه، جنگل امقر
محور تیپ قمر بنی هاشم
@rahro313
🌷حضور #احمد در سوریه مرا خیلی نگران می کرد، چون #احمدشجاع و بی باک بود و ترس برایش معنا نداشت و میگفت"امام علی (ع) گفته است؛کمربندت را محکم ببند که مرگ به سراغت خواهد آمد"
او یک بار به جای یکی از رزمندگان که خیلی خسته بود نگهبانی داده بود و دلش نیامده بود که او را بیدار کند. وقتی آن شخص متوجه شد که #احمد به جای او نگهبانی داده است خجالت کشیده و از احمد تشکر کرده بود. #احمد هم در جواب به او گفته بود:"برادر ! من از شما تشکر میکنم که به من اجازه دادی ثوابی ببرم" 🌷
راوی : علی مرعی دوست شهید
@rahro313
شهید مدافع حرم علی آقایی سال شصت و شش در اردبیل به دنیا آمد او در بیست و چهارم بهمن ماه سال نودو چهار برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم و مسلمان منطقه به سوریه اعزام و هفتم اسفند ماه سال نود و چهار به دست نیروهای تکفیری به درجه رفیع شهادت رسید.
.
علی سنگ تمام می گذاشت و درست
مانند #آچار_فرانسه همه کارهای #پایگاه را انجام می داد حتی زندگی شخصی همرزمانش هم برایش مهم بود .
یکی از بچه ها تازه #ازدواج کرده و دنبال #خانه می گشت . علی به او پیشنهاد داد تا وقتی که منزل مناسبی پیدا کند، در گوشه ای از#منزل پدرش ساکن شود می گفت : "میتونی بیایی دستی به سر و روش بکشی و تا هر وقت که وضعیت بهتر شد اونجا بمونی "
فقط می خواست باری از دوش همکارانش بردارد ، دوست نداشت کسی را در مضیقه ببیند
.
نفر اول دوره تکاوری بود شنیده بودم که توی اصفهان موقع بازدید یکی از سرداران از گردان ، در پرسش و پاسخ با علی چنان روحیه ای گرفته بودند که جایزه نقدی دوره را به او داده بودند و علی آن را همانجا بین دوستانش تقسیم کرده بود.
@rahro313