💠حضرت محمد صلی ا... علیه و آله می فرمایند:
هرکس فرزندش را ببوسد، خداوند برای او حسنه می نویسد و کسی که او را شاد کند، خداوند، روز قیامت او را شاد می سازد و کسی که قرآن به او بیاموزد، پدر و مادرش (در قیامت) فرا خوانده شده و دو لباس بر آنان پوشیده می شود که از نور آن دو لباس، چهره های بهشتی شان نورانی می گردد.
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷
📹 | تعریف خواب وحشتناک یک عالم بزرگ
برای امــــــــــامزمــــــان«عج» چیکار کردی؟
✅بسیار زیبا و تاثیرگذار
استاد#رائفی_پور
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
@rahrovan110
فاطمه شیری
#همسرداری
🍃🌸
🔴🔴🔴خانم ها توجه کنید:
🔑با احترام گذاشتن به مرد، میتوان او را برای همیشه داشت.
✏️شوهر شما نظیر بسیاری از مردان، از لحاظ عاطفی به یک جام خالی می ماند.
👈به خاطر بسپارید، او یاد گرفته است که احساساتش را برای خودش نگاه دارد، در حقیقت آن را در خود خفه کند.
✏️دنیای مرد ها استدلالی و زنها احساسی است.
راز صمیمیت میان این دو درک تفاوت هایشان است.
✏️مردها اگر مجبور باشند بین عشق و احترام یکی را انتخاب کنند، بیشترشان ترجیح می دهند تنها بمانند تا این که به آنها بی احترامی شود.
✏️ از سوی دیگر اکثر خانم ها به عشق و محبت بیشتر علاقه نشان داده اند.
✏️در واقع همان قدر که بشر نیازمند هواست زن به عشق نیاز دارد و مرد به احترام.
✏️اگر مردها و زن ها بتوانند یکدیگر را بدرستی درک کنند، می توانند کنار هم زندگی آرام و بی دغدغه و پر از عشق و احترامی داشته باشند.
شیری:
💚 قسمت دوم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن زنگ خورد. نگاه مریم و سعید برگشت سمت هم. نگاهی سرشار از تعجب و تا حدودی نگرانی.
سعید گوشی رو برداشت. مادرش پشت خط بود.
_سلام سعیدجان؛ عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون.
_سلام مامان. شما خوبید الحمد لله؟
نمی خواست بچه ها قضیه رو بفهمن و نگران بشن. برای همین رفت توی اتاق.
_چشم تا چند دقیقه دیگه میام.
عزیز، مادربزرگ مادری سعید است. چند سالی میشه که دیابت داره. سعید رابطه ی عاطفی عمیق و خیلی صمیمی با مادربزرگش داره. هرکاری براشون از دستش بر بیاد دریغ نمی کنه.
سعید خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد و رو به مریم و بچه ها گفت:
_مامان یه کاری داره.میرم پیشش.
از در خونه که اومد بیرون، سریع یه پیام فرستاد برای مریم:
_عزیز حالش بد شده.میرم ببرمش دکتر.
این یکی از قرارهاییه که سعید و مریم با هم گذاشتن. اینکه نذارن بچه هاشون بی جهت دچار اضطراب و نگرانی بشن. حتی موقع گوش دادن به اخبار وقتی خبری از قتل و آزار و شبیه اون پخش میشه، شبکه رو عوض می کنند. سریال های خشن و نامناسب هم همین طور. نمی خوان شور و نشاط و لطافت کودکی بچه هاشون از بین بره. امنیت روانی یعنی همه چیز کودکی.
بچه ها صبحانه شون رو خوردند. مریم برای میان وعده مدرسه بچه ها نون و پنیر و سبزی آماده کرد. فاطمه که امسال میرفت کلاس اول داشت دست و پاشکسته مانتوش رو اتو میکرد کرد و مامان زیرچشمی حواسش بود یه وقت دستش رو نسوزونه. مریم یه سری کارها رو از همون خردسالی به عهده بچه ها گذاشته. کارهای شخصی مثل شستن جوراب و جارو کشیدن نوبتی اتاق یا کارهای عمومی خونه مثل آب دادن گل ها.
بعد از رفتن بچه ها، مامان مبلغی صدقه گذاشت. بلند شد رفت آشپزخونه. نگاهی به برنامه غذایی کرد. نوبت املت بود. یادش اومد تو یخچال گوجه نمونده.
موقعی که سعید درگیر کاریه، مریم اول بهش پیام میده که اگه موقعیتش بود خودش زنگ بزنه یا مریم. به سعید پیام داد:
_ سلام آقا سعید. بیزحمت داشتی میومدی گوجه بگیر برای املت لازم داریم. یه دنیا ممنون عزیزم.
مریم احترام زیادی برای سعید قائله. احترامی سرشار از محبت. بدون آقا و عزیزم صداش نمی کنه.
بلافاصله سعید پیام داد:
سلام خوشگلم. شاید کارم طول بکشه تا ظهر نرسم. یه شکلک خنده گذاشت. بعدش نوشت به جای املت، نیمرو بخوریم با اون ترشی سیرهای دست ساز خوشگل خانوم. چطوره؟
_راستی حال عزیز چطوره؟
_الحمدلله بهتره. پیریه دیگه. چند وقت دیگه هم نوبت خودمونه. خدا ان شاءالله از دست و پا نندازمون
_ مریم بهش گفت مامان هم باهاتون اومدن دکتر؟
_ نه نیومد. البته میخواست بیاد اما چون پاش درد میکرد گفتم شما نیا من خودم عزیز رو میبرم دکتر.
_ کار خوبی کردی. حالا زنگ زدی به مامان بگی عزیز بهتره و خدارو شکر چیزی نبوده؟
_ نه هنوز، اما زنگ میزنم
_ آقا سعید چرا زنگ نزدی؟! بنده خدا مامان از نگرانی و استرس حسابی اذیت شده. زودتر به مامان زنگ بزن تا نگران نباشن...
_ باشه الان بهشون زنگ میزنم. کاری نداری فعلا؟
_ نه، یاعلی
_ یاعلی
سعید تو دلش احساس رضایتمندی و آرامش خاصی داره چون میدونه مریم برای خانوادش و خصوصا مادرش احترام ویژه قائله. اصلا انگار مادر خودشه. همین موضوع، خیلی در برقراری رابطه عاطفی خوب سعید و مریم موثر بوده.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
هدایت شده از ⚘️بهار عالمیان⚘️
46.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فعالیت
گزارش تصویری از فعالیت های سفیران مهدوی در مدارس شهرستان اردکان(فصل زمستان)👌👌
#امام_زمان
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان
@mahdi255noor
✅به نام خدای نوجوونها..
⬆️از زیبا ترین تصاویری که این هفته در فضای مجازی اردکان دیدم...👏
👏یادداشت برداری نوجوونهای دهه هشتادی گروه سرود شمیم در درس اخلاق امام جمعه محترم حجت الاسلام و المسلمین سید اسماعیل شاکر
◀️حمایت از تنها نماینده شهرستان اردکان گروه سرود شمیم آسمان در مسابقات جشنواره بین المللی سرود زنده خوانی فجر استان یزد فقط با ارسال عدد ۸۸۵ به۳۰۰۰۱۱۲۳ جهت راه یابی به مرحله کشوری ان شاءالله 😍
✅و همچنین رای گیری از طریق سایت تلوبیون
https://festivalsorood.telewebion.com
✅در ضمن رای های #پیامکی با رای های داخل سایت جشنواره در #تلوبیون جداگانه محاسبه می شود.
🖋محسن طلائی اردکانی
۱۳ فروردین ۱۴۰۱
@rahrovan110
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆تور گردشگری یک روزه در اردکان
با حضور....خودتون ببینید👆
#اردکان_گردی_دهه_هشتادیها #زیباترین_رویش_نوروز_اردکان
@rahrovan110
فاطمه شیری
🔴 #بیتوجهی_ممنوع
💠گاهی بیتوجهی به زن از ناسزا گفتن و تنبیه بدتر است.
💠در تصمیمات و اتفاقات مهم زندگی، از همسر #مشورت نگرفتن و او را در کارها شریک نکردن، نوعی بیتوجهی است.
💠اینکه زمانی رو برای همسر و خانوادهات نگذاری، نوعی بیتوجهی محسوب میشه. بازتاب توجه به همسر، #شیرین و دلچسب است!
فاطمه شیری
#هنر_زن_بودن
#هنر_مرد_بودن
🔰تعدادی از حقـوق معنوی زن و شوهر نسبت به یکدیگر که باید رعایت شوند:
1⃣ احترام گذاشتن:
همسرانی که برای هم احترام قائل میشوند، اجازه نمیدهند موضوعاتی ساده و قابل حل، زندگیشان را دچار اختلاف کند.
2⃣ صداقت و راستگویی:
همسرانی که صادق نیستند خیلی زود روابطشان دچار خدشه میشود چراکه دروغ پایههای اعتماد در زندگی را از بین میبرد.
3⃣ گذشت و فداکاری:
در هر زندگی اشتباهاتی رخ میدهد مهم این است كسی كه مرتكب اشتباه میشود، اشتباهش را بپذیرد، و طرف مقابل گذشت کند و اجازه جبران دهد.
4⃣ مشورت:
زندگی مشترک مسیری دو نفره هست و كسی نمیتواند در این مسیر بهدلخواه خودش توقف كند، مسیر عوض كند و با تکروی پیش رود.
5⃣ معاشرت نیکو:
هیچكدام از همسران حق ندارند با پرخاش و سوء معاشرت به دنبال دریافت حقی باشند حتی اگه حقی از کسی ضایع بشود راه دفاع یا به دستآوردنش پرخاشگری نیست.
6⃣ محبت کردن:
محبتی كه با تعادل و رفتاری مناسب ابراز شود پایههای زندگی مشترک را محكم و به افزایش حس خوشبختی در دو طرف کمک میکند .
شیری:
💚 قسمت سوم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه.
مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی.
تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت.
_الو. سلام. بفرمایید.
_سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم.
هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن.
_سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟
_آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده.
_خب مبارکه ان شا الله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون.
_حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم.
_بفرما عارفه جون. سراپا گوشم.
_راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟
مریم خندید و گفت:
_مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما.
_راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا.
مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت:
_ای جانم. شکر خدا. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟
_صبر داشته باش. تازه یه ماهشه.
_کوچولو هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه.
مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد.
مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت:
_عارفه جون. ببخش. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم.
از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه.
هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد.
مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه.
مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت:
_سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد.
فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید:
_ خبر خوش چیه؟
مامان گفت:
_باید خودت حدس بزنی.
_آخ جون میخوان بیان خونه مون.
_نخیر. یه چیز دیگه ست.
بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت :
_قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی