🔶پوتین در سخنرانی خود برای مردم روسیه:
"از تحریم ها نترسید! ایران را ببینید! تحریمش کردند ولی حالا به پایش افتاده اند! به پای ما هم خواهند افتاد!"
#ایران_قوی
#روسیه
#اوکراین
@rahrova 110
#تربیت_فرزند
معمولا 10 تا 18 ماهگي زمان شكل گيري ارتباطات مغزي در كودكان است، بنابراين تشويق شما با تاثيري كه در كودك مي گذارد به آزاد شدن موادي در مغز و تقويت اين چرخه منجر مي شود. درست در طرف مقابل اين برخورد هر بي تفاوتي شما باعث تقويت نشدن ارتباطات مغزي كودك مي شود و او را نسبت به انجام كارهاي جديد دل سرد مي كند.
شما به عنوان پدر و مادر براي تقويت رشد هيجاني كودكتان بايد نسبت به كوچك ترين فعاليت هاي او عكس العمل نشان دهيد. وقتي كودك شما براي نخستين بار روي پاي خودش مي ايستد، شما بي اختيار از خوشحالي فرياد مي زنيد. شايد اين يك عمل غير ارادي و كاملا پيش بيني نشده در شما باشد اما همين حركت نه تنها كودك را خوشحال مي كند بلكه ارتباطات قشر جلويي و بخش دروني مغز او را كه جايگاه احساسات است، تقويت مي کند.
🎙فاطمه شیری
@rahrovan110
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 #موشن_گرافی(۱) «تولید؛ دانشبنیان، اشتغالآفرین»
🍃🌹🍃
#روشنگری
#ثامن
#رزمایش_ثامن20
@rahrovan110
Live_1649521609_۱۰۰۴۲۰۲۲.mp3
18.01M
فایل صوتی نشست بصیرتی رزمایش ثامن ۲۰(مرحله اول) با موضوع تبیین شعار سال ۱۴۰۱ با سخنرانی برادر بسیجی جناب آقای هادی گلزار
@rahrovan110
🌷
مسجد دوازده امام شهرک فجر و حضور ۵۰ نفر از نوجوانان فعالِ مسجدی👌
اجرای حجت الاسلام تاجی با موضوع "مهدویت و نوجوانان"
به علت استقبال کم نظیر بچه ها، این برنامه در ماه مبارک رمضان، روزهای یکشنبه و چهارشنبه یک ساعت قبل از اذان مغرب برگزار می گردد.
@rahrovan110
#تربیت فرزند
تربیت فرزند از زراعت آسانتر است.
والدین هم نقش زارع و دهقان را دارند امّا به یک معنا خیلی آسانتر.
زارع باید سه کار بکند: هم باید زمین را شخم بزند و آماده کند، هم بذر را بپاشد، هم آبیاری کند. بعد بنشیند دستش را روی هم بگذارد ببیند ثمری می گیرد یا نه. ولی در مورد تربیت طفل لازم نیست دو کارِ اوّل را بکنی، چون از نظر زمین، زمینِ آن طفل آماده است، هیچ شخم زدن نمیخواهد.
بذر هم لازم نیست تو بپاشی، بذر آن را خدا پاشیده است. تمام اموری که از دیدگاه عقل ما خوب است یا بد است، همه اینها را میداند. امّا به صورت بالقوّه است، استعداد است.
تو فقط این را در طفل به فعلیّت برسان. یعنی اینکه تو فقط باید آبیاری بکنی. زمین آماده است، نِشا را خدا کاشته است، بذر را پاشیده است. تو میتوانی خیانت نکنی؟!!
🎙فاطمه شیری
@rahrovan110
💚 قسمت چهارم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا چهل روز نمازش رو اول وقت بخونه. تو این چند روز جز دو بار، که دومیش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود. چراغش داشت چشمک می زد. تصمیم داشت بره پمپ بنزین. یادش اومد دفعه قبل موقع اذان داشت می رفت خونه و به بهانه ی زودتر رسیدن نمازشو اول وقت نخوند. حدود یک ساعت تو ترافیک معطل شد. بعدترش فهمید اگه اول وقت نمازشو خونده بود اینقدر هم تو ترافیک معطل نمی شد.
برنامه نشان را که قبلا از کافه بازار دانلود کرده بود رو توی گوشیش باز کرد. جی پی اس گوشیش رو روشن و کلمه مسجد رو جستجو کرد. نزدیکترین مسجد رو پیدا کرد و دو دقیقه بعد رسید به مسجد. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوند.
سعید کارمند یک شرکته. درآمد بالایی نداره. یک ماه قبل بود که به مریم پیشنهاد داد اگه دو نوبت کار کنه، یعنی روزانه از 8 تا 16 و 16 تا 24 کار کنه ظرف یک سال میتونن یه ماشین جادارتر و مدل بالاتر بخرن.
ماشین شون جاش کم بود و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی هم تو خرج افتاده بود. مریم موافقت کرد. توی این یک ماه به خاطر فشار کاری مضاعف، سعید حسابی خسته بود. وقتی می اومد خونه دیگه فرصت گپ زدن های شیرین شبانه و خوش و بش های خستگی در کن رو با مریم نداشت.
قبل از این معمولاً هر شب شام رو با هم می خوردند. بابا یه ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی می کرد. بچه ها عاشق بازی کردن با بابا بودند. وقتی هم که بچه ها می خوابیدند، با مریم کنار هم می نشستند و یه چایی می خوردند و گاهی سریالی می دیدند و گاهی صحبت میکردند و در عین حال با محبت یکدیگر رو نوازش می کردند.
ولی یه مدت بود که اوضاع خونه کمی تغییر کرده بود. خستگی اجازه ی انجام چنین کارهای خستگی درکن رو نمی داد.
سعید رسید خونه. زنگ در رو زد. مامان و بچه ها با ذوق و شوق در رو باز کردند. خوشحال بودند از اینکه امشب بابا زودتر اومده خونه. یکی یکی بلند به بابا سلام کردند. بابا مثل روزایی که کارش کمتر بود و زودتر می اومد با نشاط و سرزندگی جواب سلام بچه ها رو داد. بعدش با مریم دست داد و با لبخند روی او رو بوسید. با مهربونی پرسید:
_احوال شما چطوره؟
مریم و سعید همه ی سعیشون اینه که خصوصاً جلوی بچه ها با احترام و محبت هر چه بیشتر با همدیگه رفتار کنند. اگر هم یک وقتی از دست همدیگه ناراحت و عصبانی شدند به هیچ وجه جلوی بچه ها واکنش نشون ندهند. همدیگرو نقد نکنند یا سر هم داد نزنند. با هم یه قرار گذاشته بودند. هر کی عصبانی شد و صحبت و حرکت تندی داشت، اون یکی واکنشی نشون نده و یواش بهش بگه: وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم. بچه ها هم عصبانیت مامان و بابا با همدیگه رو ندیدن. فقط احترام و محبت اونا رو تجربه کردن و خیلی خوشحال و شادند.
سعید گفت:
_امشب زودتر اومدم بریم بازی کنیم. شما بگید چی بازی کنیم؟
علی گفت:
_بابا بیا فوتبال.
فاطمه گفت:
_نه بابا. بیا خاله بازی.
محمد هم پرید جلوی بابا که:
_بابا بیا قایم موشک بازی کنیم.
میثم کوچولوی یه ساله هم دستشو آورده بالا که بابا بغلش کنه.
سعید خم شد. میثمو بغل کرد. چند ماچ آبدارش کرد. رو به بچه ها گفت:
_دو تا کار می تونیم بکنیم.
بچه ها با کنجکاوی و خوشحالی پرسیدن:
_چی کار؟
بابا گفت:
_می تونیم هر کدوم از بازی ها رو یکی پنج دقیقه بازی کنیم. اینجوری همه ی بازی ها رو انجام میدیم. راه دیگه اینه که یکی از بازی ها رو انتخاب کنیم و یه ربع بازی کنیم.
علی گفت:
_یه ربع یه بازی.
فاطمه گفت:
_سه تا پنج دقیقه سه بازی.
محمد هم گفت:
_قایم موشک.
منظورش یه ربع یه بازی بود. با رای اکثریت یه ربع یه بازی تصویب شد. بابا پیشنهاد داد:
_خب بیاید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم.
بچه ها دور بابا وایسادن. دستاشونو بالا بردن. با صدای بلند داد زدن:
_هرکی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییییییم.
قرعه به نام علی افتاد. اما او با کمی مکث دستشو بالا آورده بود. برای همینم فاطمه داد زد:
_قبول نیست. علی دیر دستشو پایین آورد. تقلب کرد.
محمد هم گفت:
_آره قبول نیست. جرزنی کرده.
بابا گفت:
_باشه دوباره تک میاریم. ولی همه با هم دستشون پایین بیارن. کسی دیر نیاره.
این بار قرعه به محمد افتاد. محمدم بی معطلی از ذوق و خوشحالی پرید هوا و داد زد:
_آخ جون قایم موشک.
بابا گفت:
_ بچه ها من میخوام لباسهام رو عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم. شما هم برید به مامان بگید بیاد با هم بازی کنیم.
همه از ته دل خوشحال بودند. بالاخره بعد از روزها بابا مثل قبل داشت باهاشون بازی میکرد. اونم با چه شور و نشاط و هیجانی...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
@rahrovan110
🇮🇷
📝#یادداشت_کوتاه | اصول #جهاد_تبیین در قرآن
#ولایتمداری
🍃🌹🍃
🔻 فلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «۶۵»
🔸 نه چنين است؛ به پرودگارت سوگند، كه ايمان (واقعى) نمىآورند مگر زمانى كه در مشاجرات و نزاعهاى خود، تو را داور قرار دهند، ودر دل خود هيچگونه احساس ناراحتى از قضاوت تو نداشته باشند (و در برابر داورى تو) كاملًا تسليم باشند.
✅ پیام ها:
1️⃣ نشانههاى ايمان راستين سه چيز است: الف: به جاى طاغوت، داورى را نزد پيامبر بردن. «يُحَكِّمُوكَ» ب: نسبت به قضاوت پيامبر، سوءظن نداشتن. «لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً» ج: فرمان پيامبر را با دلگرمى پذيرفتن و تسليم بودن. «وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»
2️⃣ اسلام، علاوه بر تسليم ظاهرى، به ابعاد روحى و تسليم قلبى توجّه كامل دارد. «لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً»
3️⃣ قضاوت، از شؤون رسالت و ولايت است. «مِمَّا قَضَيْتَ»
4️⃣ وجوب تسليم در برابر قضاوت پيامبر، نشان عصمت اوست. «يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»
✍️#رجبعلی_بازیاد
#روشنگری
#ثامن
#ماه_رمضان
#رزمایش_ثامن20
@rahrovan110
🌷
🔺دولت رئیسی توانست در چند روز التهاب در بازار تخم مرغ و گوشت و گوجه فرنگی را بخواباند...
در دولت روحانی برای مرغ ستاد تشکیل شد ولی باز هم بازار سامان نیافت، واردات گوشت هم تبدیل به دستگاه تولید پرونده در قوه قضائیه شد!
حالا متوجه شدید تاثیر دولت رئیسی بر سفره مردم چیست؟
💬حسن صادقی نژاد
➕ گرانی هست، التهاب نیست؛ تورم هست، بی نظمی نیست؛ تحریم هست، تحقیر ملت در صف مرغ و روغن نیست...
بله گلایه هست، گوش شنوا هم هست؛ دیگر رئیس جمهور با حرفهایش نمک به زخم ملت نمیپاشد؛ خودش با مردم است و ان شاالله پس از گذشتن از بدهی های تحمیلی و برداشتن آوارهای روحانی معیشت هم بهتر میشود!
#رئیسی
@rahrovan110