eitaa logo
رهروان بسیج حُر
703 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
211 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم جهت اطلاع رسانی از برنامه های پایگاه مقاومت بسیج حُر ایجاد شده است..
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 🔴 از حرف تا عمل 🔹روزی مردی، دانایی را در کوچه‌ای دید. 🔹پس از احوالپرسی از او پرسید: دوست من! ما همکلاس و هم‌مکتب بودیم؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود؛ حال تو چگونه به این مقام رسیدی؟ و من چرا مثل تو نشدم؟ 🔸مرد دانا گفت: تو هر چه شنیدی؛ اندوختی و من هر چه خواندم؛ عمل کردم. ◽️به عمل کار برآید؛ به سخندانی نیست. 🤲 ان‌شاءالله امسال سال عمل کردن به دانسته‌هامون باشه.
🔆 🔸 فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟! 🔹 کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. 🔸 مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ 🔹 کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. 🔸 مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟! 🔹 کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است ...! 🔰 همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترسشان هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند ... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
🔆 از خودمان شروع کنیم 🔸بزرگی را گفتند: تو برای تربیت فرزندانت چه می‌کنی؟ 🔹گفت: هیچ کار! 🔸گفتند: مگر می‌شود؟ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟ گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم. 🔹فرزندان، راستی گفتار و درستی رفتارِ پدر و مادر را می‌بینند، نه امر و نهی‌های بیهوده‌ای که خود عمل نمی‌کنند. 🔸تخم‌مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند پایان زندگیست ولی اگر با نیروی داخلی بشکند آغاز زندگیست. 🔸همیشه بزرگترین تغییرات از درون شکل می‌گیرد. درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود. 🔺آنگاه خودت را خواهی دید ...
🔆 🔻چوب و هیزم در برابر طلا هیچ ارزشی ندارد. 🔹اما هنگام غرق شدن نجات جان ما به همان تکه چوب بی ارزش وابسته است. 🔸آنجا حاضریم طلاهایمان را به دریا بریزیم اما آن تکه چوب را دو دستی می‌چسبیم و به طلاهایمان توجهی هم نمی‌کنیم! 🔺هیچ‌وقت دوستان خود را از دست ندهید‌ حتی اگر شده مانند تکه چوبی باشند.
نون سنگک 🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر. 🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم. 🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم. 🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟ 🔹مامان گفت: می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره. 🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون می‌خواید لواش می‌خرم. 🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا. 🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمی‌رم. هر کاری می‌خوای بکن! 🔹داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور می‌شه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست. 🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. 🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود. 🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. 🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد می‌کرد. نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که می‌اومدم تصادف شده و مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود. 🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟ 🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم. 🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود. 🔹دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم. 🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که می‌گفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟ 🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قول‌هایی که به خودت دادی یادت نره! 🔰پدر و مادر از جمله اون نعمت‌هایی هستند كه دومی ندارند ‌پس تا هستند قدرشون رو بدونيم! افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمی‌كنه؛ نه برای ما، نه برای اونها...
🔆 🔹می‌گویند ملا نصرالدین از همسایه‌اش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. 🔸وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. 🔹چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش‌خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. 🔸تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. 🔹ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. 🔸همسایه گفت: مگر دیگ هم می‌میرد؟ چرا مزخرف می‌گویی!!! 🔹جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد. 🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیب‌ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور می‌کنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
🔆 ✍ ایمان، اعتماد، اميد 🔹روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند. در روزی كه براى دعا جمع شدند تنها يک پسربچه با خود چتر داشت. این یعنی ایمان... 🔹كودک يک ساله‌اى را تصور كنيد. زمانی كه شما او را به هوا پرت می‌كنيد، او می‌خندد زيرا می‌داند او را خواهيد گرفت. اين يعنى اعتماد... 🔹هر شب ما به رختخواب می‌رويم و هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برمی‌خيزيم. با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوک می‌كنيم. اين يعنى اميد... 🔰 برايتان "ایمان، اعتماد و امید به خدا" را آرزو می‌کنم.
23.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣راهکارتشویق فرزندان به حجاب🌱 🔸به سبک انیمیشن
شیوه امر به معروف رهبر.mp3
2.69M
💠شیوه امر به معروف در زبان رهبری 🔸تندی و عصبانیت لازمه؟ 🔹 بزرگترین سلاح چیست؟ 🔸چطور گناه را در جامعه بخشکانیم؟ 🔹آیا بحث و گفتگو لازم است یا فقط یک جمله«کار شما اشتباه است» کافیست؟ 🔸 تکرار «نکن»برای بدکار شکننده است.