eitaa logo
رَهرُوانِ‌ راهِ‌ آرمان‌🕊
913 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
22 فایل
بِسم‌ࢪَبِ‌الشہدا‌⚘️ |ڪانال‌وقف‌شھید‌آࢪمان‌علے‌وردے‌ست| تاࢪیخ‌تولد:‌¹³⁸⁰/⁴/¹³ تاࢪیخ‌شہادت:¹⁴⁰¹/⁸/⁶ محل‌‌شہادت:اڪباتان @abdoozeinab :ارتباط‌با‌مدیر تبادل: @Mohadeseabshari مزارِ‌شهید:بهشت‌زهرا(س)،قطعه‌⁵⁰،ردیف¹¹⁷،شماره¹⁵ خوش‌آمدید اجرکم‌عندَاللّه🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
|مثل جوان‌های امروز نیست...| دایی‌اش می‌گفت: با اینکه آرمان دهه هشتادی است ، مثل جوان های امروز نیست. طرز فکر و بیانش مثل باسوادهاست. اصلاً فیلسوفی است برای خودش. اگر کسی سر دین و انقلاب با او بحث کند، طوری جواب می‌دهد که به طرف برنخورد. باسند و دلیل حرف می‌زند. آرمان درباره جریان اغتشاشات می‌گفت: «اینکه میگن زن، زندگی، آزادی، اصلا مفهومی نداره، آزادی حدودی داره اگر بدون حدود الهی باشه پس یه دزد هم آزادی می‌خواد چرا باید دستگیر بشه؟» _به‌روایت‌ازمادرِبزرگوارِشهید ⚘️ 🕊
|عکس‌با‌شهدا| از شب قبل به همه زنگ می‌زد که فردا قرار ساعت چند؟ و کجا؟ صبح زود حرکت می‌کردیم تا برای دیدن غرفه‌ها وقت‌ داشته باشیم . تو مسیر انقدر شوخی می‌کرد که گذرِ زمان رو حس نمی‌کردیم. یه بار جلوی یکی از غرفه‌ها ایستاد ، روی مقوا تصویر ایستاده‌ به سبکِ معروف شهدایی ، دست به سینه مثل شهید همت و شهید صدرزاده بعدشم با لحن خاصی که معلوم نبود شوخیه یا جدی ، آرزوی شهادت کرد ؛ کی میدونست آرمان انقدر زود به آرزوش میرسه... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
|عمامه‌گذاری| با آرمان گاهی اوقات درباره‌ی ملبس شدن حرف می‌زدیم. ایشون می‌گفت: چقدر حس قشنگیه که به دست حاج آقا میرهاشم عمامه‌گذاری بشیم و خوش به سعادت کسانی که به دست حضرت آقا (مدظله) معمم می‌شن‌. حتی یک بار مراسم عمامه‌گذاری یه تعداد طلاب حوزه آیت‌الله مجتهدی(ره) بود، که ما هم در آن مراسم شرکت داشتیم، وقتی بیرون اومدیم، ذوق و اشتیاق رو در چشم‌هاش می‌دیدم... بهشون گفتم: آنقدر خوشحالی که انگار عمامه گذاری شماست! خندید و گفت: فرق نداره... خوشحالی دوستام خوشحالی خودمه، ولی داشتم به این فکر می‌کردم، کی می‌شه برای منم همچین مراسمی بگیرن... _به‌روایت‌از‌مادرِ‌بزرگوارِ‌شهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
🌸 سال نیکو... آخر سال آرمان با چند تا از دوستان حوزه‌اش برای جشن نیمه شعبان رفتند کربلا. دو، سه روز بعد از سال جدید بود. وقتی برای تبریک عید و سال نو با ما تماس گرفت، گفت: باعث سعادته که شروع سال جدیدت تو کربلا کنار امام حسین(ع) باشی. این یکی از بهترین عیدی‌هایی بود که می‌تونستم بگیرم. (ادامه‌در تصویر) _به‌روایت‌ازمادرِبزرگوارِشهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
✨ 🌿 یک نمونه کامل... آرمان یه نمونه بود برام تو زندگی. همیشه می‌گفتم پشتمه، امیدمه... بعد از شهادتش فهمیدم خیلی دست به خیر بود. ما زیاد تو جریان نبودیم ولی تا یه حدودی می‌شنیدم. بعد شهادتش بیشتر شناختمش! _به‌روایت‌مادرِبزرگوارِشهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
✨ 🏔 پناهی مانند یك کوه... خیلی برای به دنیا آمدن محمد‌امین شوق داشت، لحظه شماری می‌کرد برای تولدش. همیشه از مادرش می‌پرسید: مامان کی محمد‌امین بزرگ میشه و منو داداش صدا میزنه؟ ذوق می‌کرد برای شیرین زبانی‌ها و کارهای محمد‌امین؛ مخصوصا موقعی که بزرگتر شد و «داداش» صدایش زد. همیشه به محمد‌امین می‌گفت: داداش تا منو‌ داری غم نداری. من مثل کوه پشتتم. _به‌نقل‌ازمادرِبزرگوارِشهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ کربلا بود، تصویری از کربلا با من تماس گرفت، بعد دوربین رو گرفت سمت حرم، گفت: خاله من بین الحرمینم، هر دعایی داری، هر آرزویی داری، از آقا بخواه... من داشتم دعا می‌کردم که آرمان دوربین رو چرخوند سمت صورت خودش به من گفت: خاله دعا کن شهید شم! منم خندیدم، گفتم: آرمان دلت خوشه‌ها! جنگ کجا بود خاله، کجا می‌خوای بری شهید شی... •به‌روایت‌ازخاله‌ی‌شهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
✨ • از بچگی نترس بود... آرمان از بچگی خیلی نترس بود. یک روز باهم رفتیم استخر(حدوداً سه چهار سالش بود.) آمد سمت لبه استخر، گفتم: آرمان، جلو نرو، می‌افتی‌ها! با همان زبان بچگانه‌اش گفت: میله رو گرفتم نیفتم. همین که آمد بشیند، سر خورد و افتاد در آب. من پریدم آرمان را از آب بیرون آوردم. وقتی حالش جا آمد، انگار نه انگار که ترسیده باشد، می‌خندید و می‌گفت: بابایی چقدر آب خوردم! _به‌روایت‌ازپدرِبزرگوارِشهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
| خاطــره ماه مبارڪ رمضـان | یکی از شب‌های ماه مبارک رمضان، حجره‌دارهای طبقه اول(هم‌پایه‌های آقا آرمان) مراسم باشکوهی برگزار کردند. مسئولیت آقا آرمان، این بود که افطاری را آماده کند. بخاطر مسئولیتش، اصلا مراسم را نتوانست شرکت کند؛ با این که جمع دوستانه و خوبی بود. معمولا در مراسم‌ها عکاس بود، برای همین خودش در عکس‌ها نبود. خیلی اهل سلفی‌گرفتن هم نبود. الان عکس‌های زیادی داریم که جای آرمان در آن خالی‌ست... _به‌روایت‌از‌دوستِ‌شهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊
|حاج‌آقا‌آرمان| یکی از بچه‌ها دست انداخته بود دور گردنش و از پشتِ سر گردنش رو می‌کشید ، دیگری تکیه داده بود به پای راست آرمان و سرجایش وول می‌خورد . آن یکی آستین آرمان را می‌کشید که توجهِ آرمان را جلب کند به سمتِ خودش. سروصدا و جیغ بچه‌ ها حیاط رو برداشته بود و صدای اذان مغرب به سختی راهش را از میان همهمه باز می‌کرد تا به گوش آرمان برسد آرمان میانِ شیطنت بچه‌هایی که از سروکولش‌ بالا می‌رفتند ، با حوصله افطار می‌کرد و هر بار که لقمه نان و پنیر و خیار در دهان می‌گذاشت ، پاسخِ بگومگوی‌ بچه‌ها را با لبخند یا جمله‌ای کوتاه می‌داد. بچه‌ها روزه نبودند و با چند لقمه سیر شدند. آرمان برخاست ، عبایی روی دوشش انداخت و رو به قبله ایستاد. بچه ها صدای اذان و اقامه گفتنش را که شنیدند با ذوق گفتند: آخ جون حاج‌آقا آرمان برای نماز وایساده! و پشت سرش صف بستند. چند نفری رفته بودند عباهای بزرگ و قهوه ای رنگی را که در مسجد بود، پوشیده بودند تا بیشتر شبیه آرمان باشند. شهید‌آرمان‌علی‌وردے⚘️ رهروانِ‌راهِ‌آرمان‌🕊
| دعــٰای شهــادت... | یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم که آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم... همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم... شاید بعضی‌ از بچه‌ها معناش رو هم نمی‌دونستند... •یکی‌ازمتربی‌های‌شهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردے⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان🕊