eitaa logo
🇮🇷 رهــروان شهـــدا 🇮🇷
107 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷 فضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست..."امام خامنه ای" ✔ تاسیس: اسفند99/12/11 ♻️شهید آوینی: شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگراین شرط را داری ؛ چه تفاوتی میکند که نامت چیست وشغلت ؟
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 رهــروان شهـــدا 🇮🇷
🌷پای خاطرات بچه های جنگ : ✍ماجرای خوابی که دل حسن انصاری را آرام کرد ... 🥀اواخر تیرماه سال 67 گردان کمیل در پادگان دوکوهه مستقر شده بود. اون روزها تنور جنگ در اطاق سیاستمداران گرمتر از جبهه ها بود و کسی از آیندۀ دفاع مقدس خبر نداشت. همه چیز خیلی عادی و معمولی پیش می رفت که بخش خبری ساعت 14 روز بیست و هفتم تیرماه مسیر زندگی بچه رزمنده ها رو عوض کرد. 🥀گویندۀ اخبار با حرارت عجیبی متن پیام حضرت امام(ره) به مناسبت پذیرش قطعنامه را می خواند. نفس ها در سینه حبس شده بود. ما بهت زده به هم نگاه می کردیم و فقط صدای گویندۀ خبر شنیده می شد: «... خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده های معظم شهدا! و بدا به حال من كه هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر كشیده ام و در برابر عظمت و فداكاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می كنم و بدا به حال آنانی كه در این قافله نبودند ...» متن پیام که به اینجا رسید حال حسن انصاری تغییر کرد. 🥀شب موقع خوردن غذا، حسن که خیلی آرام شده بود با صدایی گرفته رو به بچه ها گفت: «ننگ بر کسی که زنده باشه و امامش جام زهر بنوشه ». 🥀سنگینی حرفش هوای دل بچه ها رو عوض کرد. 🥀یکی دو روز از این ماجرا گذشت. ارتش عراق می خواست از غفلت نیروهای ما که بعد از پذیرش قطعنامه حال و روز خوبی نداشتند برای اشغال خوزستان استفاده کنه. به گمانم 31 تیر بود که ما برای اعزام به منطقۀ پاسگاه زید و شلمچه آماده شدیم. بچه های دستۀ ما با روحیۀ خوبی منتظر طلوع خورشید و دستور حرکت بودند. حسن انصاری که بر عکس چند شب پیش حال خوشی داشت به بچه ها گفت: «هر کی دوست داره بیاد با من عکس یادگاری بگیره ... من فردا رفتنی ام...» 🥀گرفتن عکس های یادگاری که تمام شد حسن انصاری تو جمع رفقا گفت: «برادر شهیدم توی خواب قول داده که من رو با خودش ببره». ✔️نفر دوم ایستاده از راست شهید حسن انصاری / نفر اول نشسته از راست راوی خاطره 《... روز اول مرداد در منطقه عملیاتی شلمچه برادر حسن به قولش عمل کرد. انصاری که شهید شد یاد حرف سنگین اش افتادم ؛ « ننگ بر کسی که زنده باشه و امامش جام زهر بنوشه...》 ✍راوی رزمندۀ جانباز سید کاظم متولیان ( 2 )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌷🌷 به شهدا : 2⃣2⃣ گویند شهادت مهر قبولی ست...که بر دلت می خورد...❤️ 🌿شهدا... دلم لایق مهر شهادت نیست اما . . . شما که نظر کنید...این کویر تشنه دریا می شود... با عطر شهادت...🌿 🕊 🕊 سلام برشـ🌷ـهدا امروز متوسل می شویم به : 🌷 دفاع مقدس حسن و ... 100صلوات هدیه می کنیم به روح مطهرشان روحشان شاد یادشان گرامی ... راهشان مستدام ... 💌 💌 💌 💌 💌 🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷 ( 3 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘در این هوا هوس نمی گنجد⚘ 🌷همانند شهید بابایی دل ها را به هم نزدیک کنید،درون را پاک کنید،عمل خالص کنید،برای خدا کار کنید،آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد.عباس بابایی یک انسان واقعا مومن وپرهیزگار و صادق و صالح بود . خامنه ای ✨✨🥀✨✨🥀✨✨ 🌷سالروز شهادت عباس بابایی گرامی باد. 🥀یادشان با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷 🌷🌷 به شهدا : 3⃣2⃣ ✨✨ # سرلشکر _عباس بابایی 🌹 پدر : اسماعیل 🌹 تولد : 1329/9/14 🌹 تولد : قزوین 🌹 یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : 1348 🌹 به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : 1349 🌹 به ایران : 1351 🌹 :لیسانس رشته علوم وفنون نظامی 🌹 : نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران، بنیاد تحت پوشش قزوین و تهران 🌹 ازدواج با صدیقه (ملیحه ) حکمت: 4 شهریور 1354 🌹 پایگاه هشتم هوایی اصفهان (ارتقاء از درجه سروانی به درجه سرهنگ دومی) : 1360/5/7 🌹 عملیات نیروی هوایی تهران (ترفیع به درجه سرهنگ تمامی) : 1360/6/6 🌹 به درجه سرتیپی : 1366/2/8 🌷 شهادت : 1366/5/15 🌷 مزار : گلزار شهدای قزوین ✨✨🌷✨✨🌷✨✨🌷✨✨ ✍زندگینامه شهید : ✔️شهید بابایی چهاردهم آذر ۱۳۲۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. ✔️ پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه خوئینی نام داشت. ✔️ تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. ✔️ سرلشکر خلبان بود. ۴ شهریور سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. ۱۵ مرداد ۱۳۶۶، با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در آسمان سردشت و به هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. ✨✨🌷✨✨🌷✨✨🌷✨✨ ( 1 )
✍زندگینامه جامع شهید بابایی : 🥀شهید بابایی در 14 آذر سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود.چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است. همچنین اشاره کرده که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد. 🥀او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.» 🥀با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – 14 به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – 5 بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. ( 2 )
✍ادامه زندگینامه شهید : 🥀 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 7/5/1360، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید. 🥀او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. 🥀 تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. ( 3 )
✍فرازی از وصیت نامه شهید : 🌷به خدا قسم، من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم وصیتنامه بنویسم! حال سخنانم را برای خدا، در چند جمله -ان شاء الله- خلاصه می کنم: 🥀 خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم؛ هر چه هست، از آن توست. پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم. ✔️۱ـ بدهکار نیستم؛ جز به خدا. اگر کسی پولی طلب دارد، به او بدهید. ۲ـ کسانی که پول از من گرفته اند، هر وقت داشتند به همسرم بازگردانند. ۳ـ کلیه ی حقوق ماهیانه ام به همسرم تعلق بگیرد. ( 4 )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌷🌷 به شهدا : 3⃣2⃣ گویند شهادت مهر قبولی ست...که بر دلت می خورد...❤️ 🌿شهدا... دلم لایق مهر شهادت نیست اما . . . شما که نظر کنید...این کویر تشنه دریا می شود... با عطر شهادت...🌿 🕊 🕊 سلام برشـ🌷ـهدا امروز متوسل می شویم به : 🌷 عباس و ... 100صلوات هدیه می کنیم به روح مطهرشان روحشان شاد یادشان گرامی ... راهشان مستدام ... 💌 💌 💌 💌 💌 🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷 ( 5 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا