سلام خدمت دوستان و اساتید فرهیخته
از داستان زیبای زیر در گروه استفاده کردم.
#داستان_آموزنده
(( از امروز کارهایت را برای رضای خدا انجام بده تا فرق آن را بیابی))
☘نقل است که پادشاهی خواست تا مسجدی در شهر بنا کنند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند. چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود.
☘شبی از شبها پادشاه در خواب دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت!
🍀وقتی پادشاه هراسان از خواب پرید، سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست یا نه؟!
☘سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند:
آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است.
🍀مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است. در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید.
☘دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت.
🍀صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست.
☘رفتند و بازگشتند و خبر دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد است. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد. تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد!
🍀پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد مینوشت را از بر کرد. دستور داد تا آن زن را نزدش بیاورند.
☘پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود، حاضر شد.
🍀پادشاه از وی پرسید:
آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟
☘گفت:
ای پادشاه، من زنی پیر و فقیر و کهنسالم و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی میکردی، من نافرمانی نکردم.
🍀پادشاه گفت:
تو را به خدا قسم میدهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟
☘گفت:
به خدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز...
🍀پادشاه گفت:
بله! جز چه؟
☘پیرزن گفت:
جز آن روزی که من از کنار مسجد میگذشتم، یکی از احشامی را که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل میکرد، دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود.
🍀تشنگی بهشدت بر حیوان چیره شده بود و به سبب طنابی که با آن بسته شده بود، هرچه سعی میکرد خود را به آب برساند، نمیتوانست.
☘برخاستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد. به خدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم.
🍀پادشاه گفت:
آری! تو این کار را برای رضای خدا انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد!
پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر سر در مسجد بنویسند.
👌 هر کس که به اندازه توان خود برای کشور و این انقلاب با نیت خالص و قرب الهی کار کرده، کمتر به زمان و حزب وابسته خواهد شد.
آنانکه در دورههای مختلف رفتارهای متفاوتی برای کسب و حفظ جاه و مقام و قدرت از خود نشان میدهند، باید در تقرب اعمالشان کمی شک کرد.
واقعاً این دنیا و قدرت طلبی در آن، ارزش خدمت به خلق خدا را ندارد. احزاب و گروههای سیاسی با کمترین فضایل اخلاقی و انسانی فقط به هدف و قدرت طلبی فکر میکنند.
حال باید ببینیم که برای چه هدفی قلم میزنیم؟
اهداف کدام گروه و حزب را با چه چشمداشتی دنبال میکنیم؟
چه قدمی برای پیشرفت ایران، بدون توقع ترفیع درجه، کسب پول نامشروع و ... برداشتهایم؟
وقتی با دشمن همنوا میشویم، آیا رضایت خدا را هم در نظر داریم؟
روزی در محضر علامه حسن زاده آملی (ره) به همراه اساتید و مسئولان دانشگاه در روستای ایراء شرف حضور پیدا کردیم، که ایشان این دو بیتی زیر را برای دوری از جاه و مقام دنیایی خواندند. امیدوارم به اندازه کافی از آن درس بگیریم.
سلامت باشید.
التماس دعا
عمری گذراندهایم در درک مقام
غافل که بود مقام در ترک مقام
نی درک مقام حاصل آمد، نی ترک
پس ما چه کسیم؟ اولئک کالانعام
#داستان_آموزنده
🔆ماجراى پيدا شدن قبر على عليه السلام
پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام ، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمين بلندى مخفيانه به خاك سپردند. سالها گذشت . جز ائمه عليهماالسلام و نزديكان آنها نمى دانستند قبر آن حضرت كجا است . تا اينكه در زمان خلافت هارون الرشيد حادثه اى سبب پيدا شدن قبر حضرت گرديد و آن حادثه چنين بود؛
عبدالله بن حازم مى گويد:
روزى براى شكار همراه هارون از كوفه خارج شديم ، به ناحيه غريين (نجف رسيديم ، در آن محل آهوانى را ديديم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستاديم . آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه اى كه در آنجا بود رساندند و بالاى آن تپه ايستادند. بازها و سگهاى شكارى از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پايين آمدند، بازها و سگهاى شكارى آنها را تعقيب كردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگها دوباره بازگشتند و اين حادثه بار سوم نيز تكرار شد.
هارون از اين ماجرا در شگفت شد كه اين چه قضيه است كه وقتى آهوان به آن تپه پناه مى برند. بازها و سگها جراءت رفتن و آنجا را ندارند.
هارون گفت :
برويد به كوفه و شخصى را كه از همه بيشتر عمر كرده باشد، پيدا كرده پيش من بياوريد.
پيرمردى از طايفه اسد را پيدا كرده نزد هارون الرشيد آوردند.
هارون گفت :
پيرمرد! اين تپه چيست ؟ ما را از حال اين تپه آگاه ساز!
پيرمرد پاسخ داد:
پدرم از پدرانشان نقل كرده كه آنها مى گفتند:
اين تپه قبر شريف على عليه السلام است كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر كس به آنجا پناه ببرد در امان است . لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.
هارون الرشيد از اسبش پياده شد و آب خواست و وضو گرفت و در كنار آن تپه نماز خواند، دعا كرد، گريه نمود، صورت را به زمين گذاشت و به خاك ماليد. و سپس دستور داد بارگاهى روى قبر آن حضرت ساختند.
به اين گونه قبر مبارك حضرت على عليه السلام تقريبا پس از صد و سى سال آشكار گرديد.
📚ب : ج 100، ص 252.
حکایت
🏴 #فاطمیه
#طوفان_الاقصى
🇮🇷 به کانال #شهید_سلیمانی بیپوندید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
•┈┈••✾•✨یازهــــرا✨•✾••┈┈•