هدایت شده از 🌷حاجآقا رضا محمدی🌷
🌷🌷
🕊| می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن ...
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه بره دیگه برگشتی توی کار نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه ... 😞
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و ... ⁉️
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد ...😭
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون》|🕊
#شهدای_گمنام
🌷🌷
@ham_safare_ba_shohada