eitaa logo
کانال اطلاع‌رسانی سایت ره توشه
393 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
17.9هزار ویدیو
1.1هزار فایل
ارتباط با مدیر کانال: @arhedayati
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بصیر
#زمین #حقیر بود براے #داشتنت #آسمان به #تُ بیشتر مےآید #پرواز ڪردن سخت نیست #عاشق ڪه باشے #بالت میدهند تا #پرواز ڪنےآن هم #عاشقانه ... #شهید_ابراهیم_هادی https://sapp.ir/basir.markazi
✳️حکیمانه 🔸اگر ما طالب چیزی باشیم که خدا دوست دارد و برایمان فرقی نکند که در جبهه باشد یا باشد که او از ما می‌خواهد، بگوییم و هر چه تو بخواهی هستیم، اگر جان بخواهی چشم، فرزندم را بخواهی، چشم. آیا این ارزشش بیشتر است یا اینکه آدمی بگوید فلان مقام معنوی خاص را می‌خواهم؟ 🔸باز اینکه یک چیز خاص را بخواهی نوعی در آن هست. باید ببیند چه می‌خواهد، «من» در آن نباشد. 📚حضور حضرت آیت الله مصباح یزدی در منزل شهید مدافع حرم؛ حسین محرابی - مشهد ۹۸/۱۲/۲ @mesbahyazdi_ir ✌️ @hadiqotbi
🕌 رمـــــان 🕌قسمٺ ۳ سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت : _آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم! سپس با کف دست روی پیشانی اش کوبید و با حالتی هیجان زده ادامه داد : _از همه مهمتر! این پسر سوریه ای یه دختر شرّ ایرانی شد! و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید : _نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود! در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم : _خب تشنمه! و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد : _منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم! تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابرش چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد : _نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده ات رو زدی! و این منصفانه نبود که... بین حرفش پریدم : _من به خاطر تو کردم! مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد : _! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟ از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد : _ هم به خاطر من گذاشتی کنار؟ ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد