eitaa logo
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
4.4هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
5.6هزار ویدیو
104 فایل
وابسته به انجمن شهید ادواردو انیلی مدیر انجمن: @rahyaftegan ارتباط ایتا: @Solmaz_n 🌸🌺🌸🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مبارزه #شهید_بهشتی با باز شدن راه #شکنجه در #جمهوری_اسلامی توجه کنید که #شهید #بهشتی فقط #نظریه_پرداز یا #قانونگذار نبود فقط #آیت_الله و #مجتهد نبود #ریس_قوه_قضاییه جمهوری اسلامی بود یعنی راه بهانه گیری رو بر خودش داره می بنده و #سختگیری بر خودش انجام میشه حیف که #سازمان_مجاهدین_خلق (#منافقین ) او و یارانش رو #ترور کرد #مستند_ترور_سرچشمه رو از #محمد_حسین_مهدویان حتما ببینید بهشتی نمادی از #جمهوری اسلامیه حالا هر کسی از #مامور #وزارت_اطلاعات تا فلان آیت الله یا شخصیت چپ و راست که از این #اعتقادات_اسلامی عدول کنه از مسیر #انقلاب منحرف شده #داعیه ما #عدالت و جوانمردیه اصلا #اسلام یعنی همین پ ن: اول فیلم ایت الله مشکینی میگه فرض بگیریم چندتا از مسولین ارشد کشور رو ربودند چندتا #سیلی باید به همدستای باند #جنایتکار باید بزنیم که #اعتراف کنه بهشتی میگه نه.. 🌐 @rahyafte_com
✳️ از شریعتی تا چادری و انقلابی‌شدن پدر همیشه هوای ما را داشت. لب تر می‌کردیم، همه‌چیز آماده بود. ما چهار تا خواهریم و دو تا برادر؛ فریبا که سال بعد از من با جمشید -برادرِ منوچهر- ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توی خانه ما برای همه آزادی به یک اندازه بود. پدرم می‌گفت: «هر کار می‌خواهید بکنید، بکنید؛ فقط سالم زندگی کنید.» ۱۴، ۱۵ سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن؛ همان سال‌های ۵۶، ۵۷. هزارویک فرقه باب بود و می‌خواستم بدانم این چیزها که می‌شنوم و می‌بینم یعنی چه. از کتاب‌های خوشم نیامد. من با همه وجود، خدا را حس می‌کردم و دوستش داشتم. نمی‌توانستم باور کنم نیست. نمی‌توانستم با دلم، با خودم بجنگم. گذاشتمشان کنار. دیگر کتاب‌هاشان را نخواندم. کتاب‌های ، از شکنجه‌هایی که می‌شدند می‌نوشتند. از این کارشان بدم می‌آمد. با خودم قرار گذاشتم اول، «اسلام» را بشناسم، بعد بروم دنبال فرقه‌ها. به هوای درس خواندن، با دوستان می‌نشستیم کتابهای را می‌خواندیم. کم‌کم دوست داشتم داشته باشم. مادرم از حجاب خوشش نمی‌آمد. گفته بودم برای وقتی که با دوستانم می‌روم زیارت، بدوزد. هرروز چادرم را تا می‌کردم، می‌گذاشتم ته کیفم، کتاب‌هایم را می‌چیدم روش. از خانه که می‌آمدم بیرون، سرم می‌کردم تا وقتی برمی‌گشتم. آن سال‌ها، چادر یک موضع سیاسی بود. خانواده‌ام از سیاسی شدن خوششان نمی‌آمد. پدر می‌گفت: «من ته ماجرا را می‌بینم، شما شر و شورش را.» اما من شده بودم... اینک شوکران، جلد یک (چاپ بیستم، تهران: انتشارات روایت فتح، ۱۳۹۳) صفحات ۱۱ و ۱۲. کانال آب و آتش ( تقی دژاکام ) کانال و سایت رهیافتگان را دنبال کنید👇 🌐 @rahyafte_com