دیمیتری شاگردِ جدیدی است که در مدرسه شبانهروزی سَنتجورج( تصویر بالا) درس میخوانَد.
پدر و مادر دیمیتری در جامائیکا زندگی میکنند و قرار بود روز «جمعه» که برای سر زدن به دیمیتری به ونکوور میآیند با هم آشنا شویم.
پدرش مردِ دُرُشتی بود شبیه بلالِ حبشی و همان ابتدایِ کار پرسید: «در مورد حضرت عیسی (ع) چه فکری میکنی»؟
از «انتظار» گفتم و «سوره مریم» و ایمانمان به باکِره بودناش.
پرسید: «مسلمانان» چقدر به این معجزه باور دارند؟
گفتم همان قدر که به «توحید» اعتقاد دارند.
تَهِ چشمانش اشک حلقه زد. من هول کردم.
گفت خیلی از کشیشها هم دیگر این باور را ندارند.
گفت پس اگر خدای شما مسیح نیست، محمّد(ص) است؟
گفتم نه، خدای مسیح و خدای حضرت محمّد(ص)، خدای ماست.
موقع خداحافظی تا دمِ در آمد و گفت «امروز خدا تو را فرستاد اینجا».
***
دیروز، سرِ کلاس، وقت محاسبهی شکستِ «نور» از عدسیها و انعکاساش در «آینه»ها، دیمیتری گفت «پدرم تازگیها دنبالِ نشانههای خداست. هر اتفاقی را به مذهب ربط میدهد».
به پدرِ دیمیتری فکر میکنم، به کلیسای #نوتردام.
@pardarca