با یه تیم از بچهها خودمون رو رسوندیم بیمارستان نمازی
یکی از بیمارستان هایی که بهمون گفته بودن مجروحین رو بردن اونجا
داغ تازه بود و سنگین. تا برسیم بخش اتفاقات، کلی با خودمان مرور کردیم چه بگوییم چه نگوییم که همان ورودی اتفاقات خوردیم به یک جمع شلوغ، به نظر یک خانواده می رسیدن، چون مدام ریش سفیدشان داشت جو را آرام می کرد و بهشان دلداری میداد.
مستأصل شدیم.
شک داشتیم اینها اصلا خانواده شهدا یا مجروحین باشند یا نه.
به قدری صدای زجه و فریادهاشان بلند بود و به اندازه ای حال همگی خراب که صحیح ندانستیم وارد حریمشان بشویم برای سوال و جواب کردن.
همانجا بغل بوفه ایستادیم تا حساسیتی ایجاد نکرده باشیم.
تنها کاری که کردم رکوردم را روشن کردم.
فقط زجه و مویه و گریه های بلند بود که داشت ظبط میشد.
چندی بعد راننده تاکسی که روی نیمکت اتفاقات نشسته بود مطمئنمان کرد که این جمع از خانواده حادثه دیده شاهچراغ هستن.
همزمان جلوی در اتفاقات چند تا ماشین پارک شد
دو خانم چادری،دو خانم مانتویی، زیر بغل خانم مسنی را گرفته و در حالی که به پهنای صورت اشک می ریختند وارد اتفاقات شدند.
خانم مسن عزاداری می کرد و با غم جانکاهی مدام میگفت: «آرتین» «آرتین»
تازه داشت چیزهایی دستگیرمان می شد که بچه های حفاظت فیزیکی بیمارستان به ما نزدیک شدند و ما را بستند به تفتیش کردن که: «خودتان را معرفی کنین.
از کجا هستین؟
کارت شناسی بدین؟
هر چه جواب می دادیم سوال دیگری می پرسیدن و آخر سر هم گفتن: «افراد دیگری هم اومدن برای مستندسازی ما بهشون اجازه ندادیم»
با ما هم همکاری نکردند.
با حراست علوم پزشکی، حوزه هنری، صدا سیما و همکاران تاریخ شفاهی و هر که میشناختیم لینک زدیم تا بتوانیم روایتی بگیریم.
نشد.
فقط یکی از بچه های حراست که متوجه شد ما که هستیم و نیتمان چیست بهمان گفت: «این ها همگی خانواده آرتین پسر هفت هشت سالهای هستن که الان تو اتفاقات بستریه»
گفتم: «چرا انقدر گریه و زاری می کنن پس، مگه حال آرتین وخیمه»
گفت: «نه آرتین رو به راهه ولی پدر و مادر و برادرش هر سه تا شهید شدن...»
بامداد ۵ آبان ۱۴۰۱
روایت میدانی سید محمد هاشمی؛ محقق تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی(شیراز)
بیمارستان نمازی
#آرتین_سرداران
✅ @Raheyarpub