زیاده خواهی ِ دل بود، یاد ِ من باشی
مرا که آینه ها هم نمی شناسندم...
{ معصومه صابر }🍂
تو آفتاب و من آن ذرهام ز پرتو مهرت
که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی
{ اوحدی }🍂
چگونه به یادت بیاورم؟!
به من بگو آدمی
چگونه آنچه را فراموش نکرده به یاد بیآورد؟؟
{ #معصومه_صابر }🍂
{از همه نورهایی که تصمیم گرفتند کم نور
شوند ممنونم، زیرا آنها به من یاد دادند «نور
خودم» همه آن چیزیست که به آن نیاز دارم}🍂
از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانهی من آوردی.
سرد و تاریک بودم؛ نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.
"زندگی ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی..."
🍂
{از میان نامههای شاملو به آیدا }
بعضی ها می گريند تا فراموش كنند
بعضی ها می خندند تا فراموش كنند
بعضی می خوابند تا فراموش كنند
بعضی سكوت می كنند تا فراموش كنند
اما من هم می گريم، هم می خندم، هم می خوابم و هم سكوت می كنم
اما فراموش نكردم...
{ نزار قبانی }🍂
الهی🌱
نگاهی از تو کفایت کند که در همه عمر
مرا ز هر چه به جز خویش بی نیاز کنی...
{ معصومه صابر }⚘️
خواستم ببینم دوری یعنی چه؟!
یعنی چند بار عقربه ی ساعت را دوره کردن؟
چند بار صبح را به شب رساندن؟
یعنی چند فرسنگ؟ چند کوه و دریا در میان؟!
دیدم،
دوری
تنها به دل است!
تنها به دل...🍂
{ معصومه صابر }
روز اول ز غمت مُردم و شادم که به مرگ
چارهی آخر خود خوب نمودم ز نخست🍂
{ #فرخی_یزدی }
۲۵ مهر سالروز درگذشت
دل از جفای که نالد؟
شکایت از که کند؟
به شهرِ طفلان افتاده مرغِ بی پَرِ ما
دگر چه بخیه؟
چه مرهم؟
ز هر دو کار گذشت...
که زخم همچو قفس گشت
جزوِ پیکرِ ما
{ ابوطالب #کلیم_همدانی }🍂
جهان بیش از این
چیزی برای دیدن ندارد؟!
دیروز به شانه های ِ آسمان دو بالِ سپید ِ کوچک دوختم
و به دهان ِ آینه ها شعر!
با این حال
وقتی به خانه برگشتم
دیدم هنوز غمی هست
که توی این کشوهای کوچک پنهان نمی شود
پشت این لباسهای فیروزه ای رنگ آرام نمیگیرد
و مدام چشم هایم را
سرخ می کند!
دست هایت را
روی چشمانم بگذار!
دستهایت را به من قرض می دهی؟
به قدر ِ بستن ِ چشم هایم...
جهان،
بیش از این
چیزی برای دیدن ندارد...🍂
{ معصومه صابر }
📚کاش خوابی خوش باشم
«إبتَسم؛ فَلَن یَتغیّر العالم بِحُزنک»
بخند که جهان
با اندوهِ تو دگرگون نمیشود...🌱
{ جبران خلیل جبران }
🍂
رایی نه، که چارهسازِ هر غم باشد
سیمی نه، کزو لاف مسلّم باشد
یاری نه، که رازدار و محرم باشد
مردم به جهان پس به چه خرّم باشد؟؟
{ اثیر اخسیکتی }
🍂
گذشتی از من و
هرگز
گمان نمیکردم
که دست میشود
اینسان
ز دوستداران شست...
{ #حسین_منزوی }
🍂
نذر کردم
گر از این غم
به درآیم روزی...
تا درِ میکده
شادان و غزلخوان بروم
{ حافظ }
روزگاری مهرت از خاطر فراموشم نشد
سخت میترسم فراموشم کنی چون روزگار
🍂
{ ۲۸ مهر،زاد روز #_قاآنی }
♥️🌱
به مهرِ هیچ کس این مایه دل نمیبندم
که جز تو هیچکس
این مایه مهربانم نیست...
خزان چه میکند آنجا که از در آید یار؟
تو مهربان منی،
بیم مهرگانم نیست...
{ سیمین بهبهانی }
🍂
بیهوده کس از مسکن و مأوا نرود
ور زآنکه رود، بهرِ تماشا نرود
گویند که: رفتنت ز دیوانگی است
دیوانه کسی بوَد کزاینجا نرود!!☁️
{ #عضد_یزدی / شاعر قرن هشت }
🌱
گره به کار ِ دل آدمی ست همچو نفس
گره گشای تویی ای هزار دستت عشق...
{ معصومه صابر }
🍂
منی که نام شراب از کتاب می شُستم
زمانه کاتبِ دُکّان مِی فروشم کرد...
{ طالب آملی }
«مرا
هیچ "خانه" نباشد اِلا تو
"قبیله" نباشد اِلا تو ...
مرا هیچ "وطن" نباشد که خویش را به آن بازخوانم اِلا تو ...🌱
{ سعاد الصباح }
آن شوخ نهالم که اگر برکَنی از جای
بر سطح هوا سبز کُنم ریشهی خود را ...
{ #طالب_آملی }⚘️
نباش!
چون عطر
چون ذره هایِ نور
چون خیال ِ خوب ِ کسی
که نیست که نیست که نیست!
اما
عجیب ، هست!☁️
{ #معصومه_صابر }
📓از کتابِ: کاش خوابی خوش باشم