eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.4هزار دنبال‌کننده
481 عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
۱.دخترباران کدثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.باعشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان:L.shojaei ادمین فروش:@saye_khorshid پیام غیر از واریزی ایجادمزاحمت هست تعرفه تبلیغات:@dokhtaretutfarangi گزارش کانال حرام شرعی🔥 ایده گرفتن ازمتن رمانهاممنوع راضی نیستم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دختر باران🌹 _از کوبیده های رستوران ها خوشمزه تر درست می کنه. .مامان نگار لبخندی زد و گفت: ماست بند نمیگه ماست من ترش هست هر وقت به ما کوبیده داد اون موقع حرفه. محمدجواد با لبخند به صورتم نگاه کرد. -می خوای بریم بیرون بگردیم؟! الان هوا بهتره با خوشحالی از جام بلند شدم و گفتم:بریم من آماده ام. مامان نگار و محمدجواد بلند شروع به خندیدن کردن محمدجواد با خنده گفت:قشنگم با این لباس ها ؟! نگاهی به خودم کردم. با خنده گفتم: اصلا حواسم نبود. داخل اتاق رفتم ،مانتو نخی آبی روشنم رو تنم کردم و شلوار نخی سفیدی پام کردم روسری ترکمنی که مامان نگار بهم داده بود همراه چادرم سرم کردم. وارد پذیرایی شدم مامان نگار و محمدجواد آروم با هم صحبت می کردند من نفهمیدم این دو تا از کی اینقدر جیک تو جیک شدن؟! _ من حاضرم پاشو بریم . محمد جواد و مامان نگار نگاهم کردند مثل بچه ای شده بودند که موقع خرابکاری مچشون گرفته شده بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️ ایرانی تهدید رو به فرصت تبدیل می‌کنه🤣🤣🤣 حتی جنگ مجازیش با طنز همراهه😁 ولی دلم برای اسرائیلیه خیلی سوخت🥲 الکی گفتم 😁🤣🤣🤣
📢 آغاز ثبت نام متقضیان دریافت چکاپ رایگان سلامتی در منزل ! 🔹با اجرای این طرح برای انجام انواع آزمایشات پزشکی بدون نیاز به مراجعه پزشک یا آزمایشگاه در هر نقطه ای از کشور صرفا با ثبت درخواست در سامانه ،می توانید "در منزل خود آزمایش داده" و نتیجه آن را به صورت آنلاین دریافت کنید. 🔸 این طرح به صورت کامل تحت پوشش بیمه بوده و بدون نیاز به پرداخت هزینه اضافی و به صورت رایگان انجام می شود . ❌ ظرفیت ثبت نام بسیار محدود است ❌ 👈🏻 کسب اطلاعات بیشتر و ثبت درخواست
مامان جوجه اردک نشده بودم که شدم مامان جوجه مرغ نشده بودم که شدم البته ما خونه مون ویلایی هست و جای مناسب دارن. الان پیش من اومدن استراحت🤩 🤣🤣
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ این یک قرارداد است.شرایط vip 👇👇👇👇👇 رمان دختر باران با 1827 پارت پر vip کامل شد ❌فقط و فقط 45 هزار تومان❌ شماره کارت 5892101575297946 5892101317697940 زینب زارعی حبیب آبادی از پارت 425 داخل کانالvip هست به دلیل کپی نکردن کار بعد از واریز فقط اسکرین از پرداخت ارسال و لینک رو دریافت کنید. @saye_khorshid =ادمین فروش 👆👆👆👆👆👆👆 پیامی غیر از واریزی حق الناس است بعد از دریافت لینک هزینه عودت داده نمی شود 🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨 پی دی اف رمان دختر باران 100 هزار تومان نپرسید رمان واقعیت هست یا خیر حرف نویسنده: واقعیت آن چیزی است که شما به آن می اندیشید.
رمان با عشق 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تـــــوجه ❗️❗️تــــــوجه❗️❗️ این یک قرارداد است رمان کامل نیست و ادمین فروش از روند آن بی اطلاع است رمان در vip به پارت928 رسید. 1_روزی سه پارت 😁 2_پنجشنبه ها و جمعه ها ، ایام تعطیلات رسمی پارت گذاری انجام می شود 3_ نویسنده خانم زارعی مرتب و بدون وقفه پارت میده ❌50 هزار تومان❌ شماره کارت 5892101575297946 5892101317697940 زینب زارعی حبیب آبادی دقت کنید رمان در vip پایان پیدا کنه قیمت افزایش پیدا می کنه از پارت 40 به بعد داخل کانالvip هست به دلیل کپی نکردن کار بعد از واریز فقط اسکرین از پرداخت ارسال و لینک رو دریافت کنید. @saye_khorshid 👆👆👆👆👆 پیامی غیر از واریزی حق الناس است بعد از دریافت لینک هزینه عودت داده نمی شود یک پارت به پایان رمان مانده باشد قیمت تغییر نمی کند 🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨 600 پارت جلوتر از کانال اصلی نپرسید رمان واقعیت هست یا خیر حرف نویسنده: واقعیت آن چیزی است که شما به آن می اندیشید. قیمت پایان یافته رمان 70000 تومان الان می‌تونید با قیمت کمتر بخرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از .
_ ببخشید قیمت ۹۰ سانتی متر مو چنده؟ طبیعی، سالم و پرپشته، تا حالا رنگ هم نکردم حتی زن دستکشش رو درآورد و جلو اومد _ موهای خودته؟ ببینمشون باید زودتر موهام رو می‌فروختم تا بتونم چیزهایی که لازم داشت رو بخرم اگه کنار پدرش بزرگ میشد الان توی ناز و نعمت بود ولی حالا که با من بود دلم نمیخواست براش چیزی کم بذارم موهام که تا زانوم میرسید رو از دست مهام بیرون کشیدم و روی شونه انداختم مهام لب برچید و با بغض نگاهم کرد عاشق موهام بود و هروقت میگرفتش رها نمیکرد حتی شبا عادت داشت موهام رو توی دستش بگیره تا خوابش ببره زن چشماش برق زد و دستی به بافت پر موهام کشید برخلاف برق و تحسین نگاهش جواب داد _ بتونم بیست تومن بخرم نهایتا خواستم شالم رو روی سرم بندازم که سریع به حرف اومد _ یه مشتری دارم چند روز دیگه عروسیشه موهاش کم پشته ، گفت میخواد موهاش رو اکستنشن کنه توی راهه داره میاد حالا بیا جلو موهات رو بچینم مشتریم بیاد قیمت رو بیشتر باهات حساب میکنم ، میتونی از داماد شیرینی هم بگیری همون لحظه در باز شد و زن خوشگل و شیک پوشی وارد شد آرایشگر که صمیمی باهاش مشغول حرف زدن شد فهمیدم همون مشتریش هست که چند روز دیگه عروسیشه زن به سمت من چرخید و دستی به موهام کشید و هیجان زده گفت _ من پنجاه تومن هم میخرم ازت موهاتو، فقط صبرکن شوهرمم بیاد ببینه اون خیلی حساسه مهام به نق نق افتاد و زن رفت شوهرش رو صدا بزنه آرایشگر قیچی رو که جلو آورد بغض کردم _ اینم نخواد خودم ازت میخرم این موها حیفه جای دیگه بره همون موقع درباز شد و عطر مردونه آشنایی توی مشامم پیچید صدای قدم های محکمی روی زمین شنیدم صدای آشنای مرد که توی گوشم پیچید تنم لرزید _ عالیه، قطعا با این موها زیباتر میشی برش آخر هم به موهام زد و من اما سرجا خشک شده بودم درست شنیده بودم من اشتباه نمیکردم این بوی عطر خاص و گرون قیمت مردونه با قدم های با صلابتش فقط متعلق یه یک نفر بود سهیل! پدر مهام... مردی که دوسال پیش از زندگیش کنارم زده بود منی که بچه ش رو حامله بودم و اون هیچوقت نفهمید اشک از چشمام پایین چکید آرایشگر قیچی رو کنار گذاشت و سر ذوق اومده موهام رو سمت سهیل گرفت هیچی از صداهای اطرافم نمیفهمیدم چقدر همسر سهیل خوشبخت بود زنش رو آورده بود موهاش رو اکستنشن کنه، با موهای من که هیچوقت نگفت دوسشون داره و حالا که قرار بود روی سر زنش باشه ازشون تعریف میکرد... https://eitaa.com/joinchat/1417938044Ca62771ad1c
هدایت شده از .
زن سهیل به طرفم چرخید و خطاب به سهیل که چنان حواسش پرت موهای من شده بود و توی فکر رفته بود که حتی هنوز متوجه من نشده بود گفت _ سهیل جان گفتن شیرینی عروسیمون به این خانوم و گل پسرش دوبرابر قیمت رو پرداخت ‌کنیم همون موقع نگاه حیرت زده سهیل بالا اومد پلک زد و موها توی دستش فشرده تر شد نگاه سرخش روی من با موهایی که حالا به زور تا گوش هام میرسید کشیده شد مهام ماما گفت و سهیل بی توجه به عروسش با نگاهی که روی من و مهام خشک شده بود جلو اومد.... https://eitaa.com/joinchat/1417938044Ca62771ad1c
- پارچه گذاشتی جلوم گفتی لباس تازه عروسم و بدوز، گفتم چشم! گفتی بیا تاریخ عقد و با هم مشخص کنیم، گفتم چشم... گفتی سر من و تازه عروسم تو عقد قند بسابون، بازم گفتم چشم! در ازای اینا فقط یه چیز ازت خواستم طاها، گفتم من و با اون زن همخونه نکن بی توجه به من و حال خرابم جلوی آیینه ایستاد و با حالت موهایش ور رفت،از همان عطر تند و تلخ همیشگی اش به گردن و مچ دستش زد و گفت: -من نمیتونم بزارم زن حامله ام جدا از خودم زندگی کنه، میفهمی چی میگم یا نه؟ اگه با حضورش تو این خونه مشکل داری خودت جمع کن و برو... در لحظه قلبم از کار ایستاد،حس آوارگی بهم هجوم آورده بود. هووی من یک ماه بعد از عقدشان حامله شده بود؟ این پسر که روزی دم از عشق و عاشقی میزد... به قلب مریض من فکر نمیکرد؟ دستم را به دکوری بند کردم و گفتم:حداقل تو برو خونه اون، ولی اون و اینجا نیار... میترسیدم، از حضور هووم در خانه ام میترسیدم! حسادت او که بعد از جاری شدن عقد مرا از تالار بیرون کرد کار دستم میداد! اگر میفهمید چهار ماهه حامله ام، شک نداشتم زندگی ام را بر سرم آوار میکرد! طاها که بالاخره از آیینه دل کنده بود گفت: - پیام داد که رسیده، وسایلش و توی اتاقم بچین و ازش خوب پذیرایی کن... انار وای به حالت اگه کلامی بهش بی احترامی کنی! هر چه حرف زده بودم را به هیچ گرفته بود و فقط حرف خودش را میزد «3ماه بعد، راوی» بچه انار پسر بود، بچه هوویش دختر، طاها به تازگی توانسته بود با انار دلش را صاف کند ... اما انار خودش میدانست حسادت آن دختر سرانجام خوبی ندارد میدانست که اصرار میکرد به طاها تا او را از خانه مشترکشان به خانه دیگری ببرد! اما کو گوش شنوا... آنقدر از این گوش شنید و از آن گوش در کرد که عاقبت هر دوی آن ها را از دست داد... هم انار، هم پسری که چند سال انتظار وجودش را میکشید https://eitaa.com/joinchat/1543111489Cd2ef4853e7 https://eitaa.com/joinchat/1543111489Cd2ef4853e7
طاها بالای سر انار که غرق در خون بود نشسته بود و مثل پسر بچه ای بی امان گریه میکرد انار با لبخند اما میگفت:گریه نکن،دعا کن پسرمون جون سالم به در ببره، در عوضش جون من و بگیره... من که آدمِ تو نبودم، حداقل این پسر که با ذوق داشتی براش اسم انتخاب میکردی به دنیا بیاد... عذاب وجدان تا بیخ گلوی طاها بالا آمده بود اما انار قصد تمام کردن نداشت امار اما بی حال لب زد: -طاها بخدا حس میکنم که چیزیش نشده،حرکت میکنه من میفهمم!گریه نکن قول میدم پسرت سالم به دنیا بیاد چشمانش که بسته شد طاها شوکه سرش در آغوش کشید و حتی نمیتوانست به زبان بیاورد که چقدر این دختر مظلوم را دوست دارد! https://eitaa.com/joinchat/1543111489Cd2ef4853e7 https://eitaa.com/joinchat/1543111489Cd2ef4853e7