🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋#358
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
_ چرا جواب اون مرتیکه رو ندادی؟
دوست دارم عصبانیتم را به آن مرد نشان دهم، شاید با یک دعوا، اما اینکار چارهٔ حال من نیست.
_ بهتره جلوی اون همه تستوسترون رو بگیری نیما… من بهخاطر تو به کسی توضیح نمیدم… اونم میتونه سرشو بکوبونه به دیوار.
در یک لحظه تمام ناراحتی و عصبانیتم از بین میرود.
_ این موتور کیه؟
موتور امانتی از موتور خودم خیلی کوچکتر است و ضریب امنیتش کمتر. فکر میکنم شاید بهتر است برای او ماشین بگیرم.سوار که میشوم، مصطفی هم با غر و عصبانیت بیرون میآید، اصلان او را داخل نگاه داشته است.
قبلاز آنکه تصمیمم را بگویم، مهسا پشت من مینشیند.
_ با این چهقدر تو گندهای نیما، اون یکی انگار لژ خانوادگی داره.
میخندد. نگاههای خشمگین برادر ناتنی همچنان با ماست. دستهای مهسا را به دور کمرم محکم میکنم.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋#359
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
_ حالا اینبار رو ببخش. قول میدم با کمتر از تویوتا نیام سراغت مهسا خانم.
سرش را بین دو کتفم میگذارد.دیگر هزارتا محمد و مصطفی و مسعود هم برایم مهم نیست.
_ بیخیال. همچین میگی، انگار بابام شازده قرقرهمیرزا بوده،منم دختر شازده… پیادهام میاومدی قبول بود، از شر این تحفههای فاضل خلاص بشیم.
موتور را با چندبار استارت زدن روشن میکنم. از همین فاصله هم نیشخند مصطفی دیده میشود…
شاید به ماشینش مینازد!
حرکت میکنم، قلق این موتورها از دستم دررفته و میترسم بلایی سر مهسا بیاید.
حس میکنم دستهایش کمی شل شده است. صدایش میکنم، جوابی نمیدهد.
سرعتم را کم میکنم، چیزی به مقصد نمانده است. نگاهش میکنم، آنقدر خسته است که در همان حالت خوابیده.
ایکاش با خودم میماند و کار میکرد. دستهایش را محکمتر میگیرم.به پارکینگ رستوران که میرسم، چند لحظه بعد سرایدار هم پایین است. مهسا را صدا میزنم و او خوابآلود جواب میدهد.
_ پاشو بریم تو ماشین بخواب.
کمی هشیار میشود، اما بهمحض نشستن روی صندلی ماشین، خوابش میبرد.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋
هرگونه کپی برداری حرام است
https://eitaa.com/joinchat/3869311242Cd58e1137b2
دوستان عضو بمونید خارج نشید که اگر خدایی ناکرده بستن من از پارت یک داخل همین کانال پارت گذاری می کنم
نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت724 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
علی با خنده گفت:
سرهنگ می بینم دست به سر گرفتی
بلند شروع کرد خندیدن.
_علی بهش میگم برام تعریف کن سیامک
چطوری مرده نمیگه.
لبخند از روی لب های علی محو شد.
*کی به تو گفت؟
_تو چی کار داری؟ بگو دیگه.
با بی خیالی گفت:
از کجاش می خوای بدونی؟
دوست داری چطوری برات تعریف کنم که دلت خنک بشه؟
_راستش رو بگو
*ببین ماشین که توی دره افتاد صدای کمک خواستنش می اومد
ما هم که وسیله نداشتیم بریم پایین این شوهر تو اومد قهرمان بازی در بیاره که تیمسار نگذاشت
گفت منتظر باشیم بچه ها امداد بیان اونها وسیله دارن
سرت رو درد نیارم مریم یهو صدای انفجار بلند شد ماشین آتیش گرفت
دیگه داد نمی زد فقط جیغ می کشید تا ماشین سوخت تموم شد.
لبخندی زدم این خوب بود راحت نمرده
حیف طناب دار برای سیامک.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عزیزان اگر فردا کانال باز نشد از پارت 1 دختر باران داخل همین کانال قرار میگیره تا ان شا الله هر وقت خواستید از اول این رمان رو مطالعه کنید
29.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزت مبارک پدرمهربونم😍❤️
تورو جای خدانه.....تورو بعداز خدا من قدرعشقای دنیا میپرستم....
◇ ◇...
12.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐ولادت باسعادت مولای متقیان مردترین مرد جهان شاه مردان حضرت علی (ع)برهمه پدران ومردان سرزمینم مبارک باد💐
بفرست واسه هرچی مرده...
یا علی ای آبرومند عالم از خدای آبرو دارت بخواه نیمچه آبروی ما رو برگردونم🤲📿
🪷🪷🪷🪷🪷🌷