💠خیلی غزل قشنگیه.
خودم الآن داشتم میخوندم و خیلی لذت بردم؛ گفتم این حال خوش رو با شما تقسیم کنم.
خوب که دقت کنی، شاید تکتک این ابیات وصف حال این روزهای خیلیهامون باشه.
💠فکر کن همینطور بی مقدمه یه تفأل زدی به #دیوان_حافظ؛ فکر کن این شعر تو این کانال روزی تو هم بوده:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم
🆔️ @rajaaei
در این #شب_یلدا برایم #تفأل زدند به #دیوان_حافظ.
این غزل آمد، عجب غزلی! حال عجیبی دست داد؛ شادی و غم با هم. گفتم شاید فال شما هم باشد.
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
آمین یا رب العالمین.
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
دلنگرانیها و بیقراریهای این روزها در انتظار توفیق #زیارت_اربعین، یک خاطره قدیمی را برایم زنده کرد؛ خاطره نوزده سال پیش، تقریباً در چنین روزهایی.
اواخر مهر ۱۳۸۱ شنیدیم که #مرز_مهران در ایام #زیارت_نیمه_شعبان باز است و میشود بدون #ویزا و هر چیز اعتباری و دستوپاگیر دیگری، وارد #عراق شد. با چند نفر از بچههای مدرسه، شبانه یک سواری کرایه کردیم و به راه افتادیم.
دم صبح که رسیدیم #مهران و خودمان را به مسجد رساندیم، دیدیم خیلیهای دیگر هم هستند؛ مطمئن شدیم و خیالمان راحت شد.
اما ظهر نشده بود که فهمیدیم بعضیها سه چهار روز است پشت مرز ماندهاند. با این همه، کسی ناامید نبود و همه به هم دلگرمی میدادند که بالأخره مرز باز میشود.
حدود یک هفته تا #نیمه_شعبان مانده بود و اگر کمی هم پشت مرز میماندیم، باز دیر نبود.
قبل از ما چند نفر دیگر از بچههای مدرسه هم آمده بودند. بعد از ما هم گروه گروه آمدند. دو روز بعد، چهل پنجاه نفری از بچههای مدرسه جمع شده بودیم.
مدرسه که میگویم، منظورم #مدرسه_علمیه است؛ آن سال، طلبه پایه دوم یکی از مدارس علمیه خوب قم بودم و تازه سیوطی و المنطق را شروع کرده بودیم که آمدیم سر مرز. وقتی استاد صرف پایه اولمان را هم در جمع خودمان میدیدم، از این کار پشیمان نبودم.
روز سوم انتظار شروع شده بود و هرچه بیشتر میگذشت، بیشتر باورمان میشد که مسئولان مرز و مأموران یگان ویژه مستقر در اطراف مرز، حرفها و تهدیدهایشان جدی است. کمکم خستگی و ناامیدی داشت در دل بعضی از اعضای کاروان (بعد از سه روز دیگر یک کاروان شده بودیم) نفوذ میکرد.
استاد عزیزمان دست به کار شد. برای اینکه ساعتی را بدون حرف زدن از بستگی مرز بگذرانیم و کمی روحیه بگیریم، #دیوان_حافظ جیبیاش را از کولهاش درآورد و گفت: بیایید برایتان #فال_حافظ بگیرم.
بچهها به ترتیب نیت میکردند و استاد همانطور که #غزل_حافظ را میخواند، توضیحهای قشنگی هم میداد.
بعد از چند غزل، نوبت من شد. نیت کردم؛ این غزل آمد:
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک...
استاد بیتها را با آب و تاب میخواند و بقیه مشتاقانه گوش میدادند؛ تا اینکه رسید به این بیت:
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی
چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک
چشمهایم پر اشک شده بود. درست نمیدیدم، ولی چند نفر دیگر هم داشتند گریه میکردند؛ صدای گریهشان را میشنیدم.😭
این روزها حال و هوایم همان حال و هواست؛ دعایم کنید.
پ.ن: حدود یک دهه چه سهل به زیارت اربعین مشرف شدیم؛ شاید قدر نعمت باز بودن راه را ندانستیم.
#لبیک_یا_حسین
#اللهم_ارزقنا_زیارة_الاربعین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔️ rajaaei_ir