*●°•🌺🍃✿▫﷽▫✿🍃🌼•°●*
*✨#دا📜ستان درقصر تنهایی*
*🌴*درقصر تنهایی🌴*
🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹
*#قسمت4⃣*
*✍️خواننده خوبم !*
*☘️نگاه كن، معاويه همان حرفى را مى زند كه بعد از وفات پيامبر، مردم به حضرتعلى(ع) گفتند ; آرى، حرف آنها هم اين بود كه اى على تو جوان هستى و ابوبكر سن و سالش از تو بيشتر است .*
به هر حال، جُنْدب نامه معاويه را مى گيرد و از قصر بيرون مى آيد .
او تصميم مى گيرد تا چند روز در شام بماند و از وضعيّت اين شهر بيشتر آگاه شود .
نگاه كن !
نامه رسان هاى زيادى از قصر معاويه به سوى شهرهاى مختلف حركت مى كنند .
چه خبر شده است ؟ اين همه نامه رسان كجا مى روند ؟
اينها خيلى عجله دارند، بر اسب هاى تندرو سوار هستند و به پيش مى تازند .
*☘️جُندب پس از تحقيق از متن اين نامه ها باخبر مى شود : خدا را شكر كه دشمن ما ، على بن ابى طالب به قتل رسيد ،* وقتى نامه من به دست شما رسيد ، لشكريان خود را آماده كنيد كه ما به زودى به سوى عراق حمله خواهيم كرد ، اين را بدانيد پيروزى از آن ماست .21
جُندب با خود مى گويد : عجب ! معاويه در فكر لشكر كشى به عراق است، هر چه سريع تر بايد خود را به كوفه برسانم و به امام خبر بدهم .
او با عجله به سوى كوفه به پيش مى تازد .
*☘️چند روز بعد، او به كوفه آمده و خدمت امام حسن(ع) مى رسد و از امام مى خواهد كه هر چه سريع تر مردم عراق را بسيج نموده و به سوى شام حمله كند .*
معاويه براى اين كه بتواند سپاه بزرگى براى جنگ با امام حسن(ع) راه بياندازد نياز به بهانه اى دارد .
آرى، اين يك قانون است كه اگر بخواهى با يك مكتب دينى مبارزه كنى بايد تو نيز مكتبى تأسيس كنى، و معاويه مى خواهد به اسم دين به جنگ دين واقعى برود .
او يك برنامه ريزى دقيق انجام مى دهد و در همه جا تبليغ مى كند كه ما مى خواهيم قاتل عثمان را به سزاى عملش برسانيم .
-اى مسلمانان ! خليفه پيامبر مظلومانه و با لب تشنه شهيد شد، ما بايد انتقام خون مظلوم را بگيريم .
آرى، تبليغات كارى مى كند كه مردم شام باور مى كنند امام حسن(ع) قاتل عثمان است .22
خواننده عزيزم !
*☘️آيا موافقى با هم مقدارى تاريخ را مرور كنيم، و از قضيّه قتل عثمان با خبر شويم و حوادث سال سى و پنج هجرىِ قمرى را بررسى كنيم ؟*
آن زمان عثمان به عنوان خليفه سوّم در مدينه حكومت مى كرد .
او بنى اُميّه را همه كاره حكومت خود قرار داده بود و مردم براى اينكه بنى اُميّه، بيت المال را حيف و ميل مى كردند از عثمان ناراضى بودند .
مردم مصر بيش از همه، مورد ظلم و ستم واقع شده بودند و سرانجام وقتى كاسه صبر آنها لبريز شد، در ماه شَوّال سال سى و پنج هجرى قمرى به سوى مدينه آمدند .
آنها خانه عثمان را محاصره كردند و نگذاشتند كه او براى خواندن نماز جماعت به مسجد بيايد .
*☘️حضرتعلى(ع) براى دفاع از عثمان، امام حسن و امام ️حسين(ع) را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد كه نگذارند آسيبى به عثمان برسد*.
محاصره بيش از دو هفته طول كشيد و در تمام اين مدّت امام حسن و امام حسين(ع) و گروهى ديگر از اهل مدينه از عثمان دفاع مى كردند* .
جالب اين است كه خود معاويه چون مى دانست تاريخ مصرف عثمان براى او تمام شده است، طرّاح اصلى اين ماجرا بود .
او مى خواست با از ميان برداشتن عثمان به اهداف خود برسد .
مروان كه منشى و مشاور عثمان بود روز هجدهم ماه ذى الحجّه از او خواست تا از كسانى كه براى دفاع او آمده اند، بخواهد كه خانه او را ترك كنند .
*☘️عثمان هم كه به مروان اطمينان داشت و خيال مى كرد خطر برطرف شده است از همه آنهايى كه براى دفاع از او آمده بودند در خواست كرد تا به خانه هاى خود بروند* .
او رو به همه كرد و چنين گفت : "من شما را قسم مى دهم تا خانه مرا ترك كنيد و به خانه هاى خود برويد" .23
امام حسن(ع) رو به عثمان كرد و فرمود : "چرا مردم را از دفاع كردن از خود منع مى كنى ؟" .
عثمان در جواب او گفت : "تو را قسم مى دهم كه به خانه خود بروى، كه من نمى خواهم در خانه ام خونريزى شود" .24
آرى، آخرين فردى كه خانه عثمان را ترك كرد امام حسن(ع) بود .25
*☘️حضرتعلى(ع) چون متوجّه بازگشت امام حسن(ع) شد به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد* .
امام حسن(ع) به خانه عثمان بازگشت ; امّا بار ديگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند .26
شب هنگام، نيروهايى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند .
*☘️محاصره آن قدر طول كشيد كه ديگر آبى در خانه عثمان پيدا نمى شد، عثمان و خانواده او در تشنگى بودند .27*
#ادامه_دارد...
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفرج
*●°•🌼🍃✿~~🦋~~✿🍃🌺•°●*
*●°•🌺🍃✿▫﷽▫✿🍃🌼•°●*
*✨#دا📜ستان درقصر تنهایی*
🌴*درقصر تنهایی🌴
*🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح*🌹
#قسمت4⃣1⃣
امام چون اوضاع اردوگاه را اين گونه آشفته مى بيند تصميم مى گيرد تا به سوى مدائن حركت كند .
اما بدخواهان از تصميم امام با خبر مى شوند و براى همين چند نفر از آنها زودتر اردوگاه را ترك مى كنند و در بين راه كمين مى كنند .
امام به سوى مدائن مى رود، هيچ كس نمى داند كه چه خطرى جان امام را تهديد مى كند .
در بين راه، جَرّاح كمين كرده است و منتظر است تا به امام حسن(ع) حمله كند .
نگاه كن !
او از مخفى گاه خود بيرون مى آيد !
*☘️خداى من ! در دست او خنجر برهنه اى است و با آن خنجر به سوى امام حمله مى كند*.
او فرياد مى زند : "اى حسن ! تو مشرك شده اى، همانگونه كه پدرت مشرك شد" .81
چند نفر از ياران امام به سوى امام مى دوند ; امّا او خنجر را به پاى امام مى زند، زخمى عميق در رانِ او ايجاد مى شود .
خون از بدن امام فوران مى كند و امام بيهوش، از اسب بر روى زمين مى افتد .
ياران امام، جَرّاح را به قتل مى رسانند ; خون از پاى امام جارى است، متأسفانه خونريزى امام بسيار شديد است، من خيلى نگران هستم، خدايا ! جان امام در خطر است .82
ياران، زخم امام را محكم مى بندند، و بعد از مدّتى او به هوش مى آيد .
اكنون، جوانان بنى هاشم، امام را بر روى تخته چوبى مى خوابانند و آن حضرت را به سوى شهر مدائن مى برند .83
*☘️ما در نزديكى شهر مدائن هستيم، چهره امام حسن(ع) از شدّت خونريزى، زرد شده است*.
همه نگران هستند، اگر آن نامرد، خنجرش را مسموم كرده باشد خطر بزرگى، جان امام را تهديد مى كند .
وارد شهر مى شويم، امير شهر مدائن، سعد بن مسعود با خبر مى شود و به استقبال ما مى آيد .
آرى، حضرتعلى(ع)، سعد بن مسعود را به عنوان امير مدائن انتخاب نموده بود و امام حسن(ع) هم او را در همان مقام، باقى گذاشته است .
امير مدائن تا امام را به اين حالت مى بيند دستور مى دهد كه بهترين پزشك شهر را با خبر كنند .
*☘️او امام را به خانه خود مى برد و امام در آنجا بسترى مى شود نگاه كن، پزشك وارد اتاق مى شود و زخم امام را مورد بررسى قرار مى دهد، خدا را شكر كه خنجر مسموم نبوده است* .
او به امام مى گويد كه استراحت كند و براى زخم امام، دستور تهيه داروى مخصوصى را مى دهد .84
امام به ياد بىوفايى مردم كوفه مى افتد و چنين مى گويد : "من مى دانستم كه در شما مردم هيچ خيرى نيست، شما ديروز پدرم را كشتيد و امروز با من چنين كرديد" .85
سپاه امام در هم ريخته شده است، عدّه زيادى به معاويه ملحق شده اند،عدّه كمى هم كه به امام وفا دار مانده اند با شنيدن خبر مجروح شدن امام، روحيه خود را از دست مى دهند .
*☘️گزارش هايى كه از اطراف مى رسد نشان دهنده اين است كه عدّه زيادى از مردم به سپاه معاويه ملحق شده اند و عدّه اى هم در پى فرصت هستند تا امام را اسير نموده و تحويل معاويه بدهند* .
آرى، امروز مرز دوست و دشمن به هم ريخته است، اگر امام حسن(ع)صلح نكند به دست ياران خود ترور خواهد شد .
نگاه كن زيد بن وهب به ديدار امام مى رود بيا همراه او برويم .
زيد بن وهب حضور امام سلام مى كند و مى گويد : "اين چه حالى است كه من مى بينم، شما در بستر بيمارى قرار گرفته ايد و مردم متحير هستند كه چه كنند ؟" .
امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد : "تو از كدام مردم سخن مى گويى ؟ به خدا قسم ! معاويه براى من بهتر از اين مردم است، اينان خيال مى كنند كه شيعه من هستند ; امّا براى كشتن من نقشه ها دارند، اگر من با معاويه صلح كنم بهتر است از اين كه به دست سپاهيان خود كشته شوم" .
زيد بن وهب مى گويد : "اى پسر رسول خدا، آيا ياران خود را به حال خود رها مى كنيد ؟" .
امام در پاسخ مى گويد : "مى گويى چه كنم ؟ از يادم نمى رود آن روزى كه نزد پدرم حضرتعلى(ع) نشسته بودم، او به من نگاهى كرد و فرمود : "اى حسن، روزى مى آيد كه من شهيد شده باشم و تو گرفتار بنى اميّه شوى، آن روز آنها پول زيادى را در ميان مردم تقسيم كنند و مردم را از دين خدا منحرف كنند"" .86
*●°•🌼🍃✿~~🦋~~✿🍃🌺•°●*
*●°•🌺🍃✿▫﷽▫✿🍃🌼•°●*
*🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹*
#قسمت6⃣1⃣
*☘️خبرهايى از گوشه و كنار مى رسد، آرى، اكنون اهل كوفه به صورت علنى به بدگويى از امام حسن(ع) مشغول هستند،* كار به جايى رسيده است كه مردم هر جا كه مى نشينند سخن از كافر شدن امام حسن(ع) به ميان مى آورند .
آيا با اين مردم، ديگر مى توان به جنگ معاويه رفت .
كافى است كه امام حسن(ع) در جمع اين مردم حضور پيدا كند، آن وقت همين ها او را به شهادت خواهند رساند .
امام حسن(ع) در مدائن نيز گرفتار كسانى شده است كه براى ريختن خون او لحظه شمارى مى كنند و حتى ريختن خون امام را حلال مى دانند .90
*☘️امام مدّت زيادى فكر مى كند و به اين نتيجه مى رسد كه امروز تنها راهى كه مى توان از آن طريق اسلام را از خطر نابودى نجات د