16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلنوشته
💚آقا جان ، مولای من آن قدر نداشتنت درد دارد ، که جای همه شادمانی های عالم را در قلبمان تنگ میکند. نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت عادت خواهیم کرد. نمیدانم تا کی؛ بدون تو هنوز نفس هایمان ، بالا می آیند ...
💔نمی دانم چقدر طول می کشد ؛ تا ما بفهمیم بدون تو ؛ زندگیمان، فقط یک بازی کودکانه است.
آقا جان: روز به روز ولحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. گـویی بی قراری دل هـای ما از شوق #دیدار شمـاست. آقا ، بگو كه آمدنت نزدیك است
آقا جـان دیگر از انتظار نگو از وصال بگـو. از پایان جمعه هـای بی تـو بگو! آقا جان بگو كـه به زودی هـدهد صبا خبر از آمدنتان را نـوید می دهد. بگو كـه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما می شوی. بگو كه دیگر غریب نیستیم.
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَرج
#جمعه
🌈 @range_khodaa
📮زلف پریشان، نقشی از بیقراری
✍ محمدجواد خمسه
🌱 خیلی از شانهها با موهایی که شانه میکنند، رابطهای عمیق و پر از احساس دارند. آنها دوست و رفیقاند؛ به هم احترام میگذارند، و وقتی از هم دور میشوند، دلتنگیشان را نمیتوانند پنهان کنند. شانهها با عشق کار میکنند، و موها همیشه قدر این عشق را میدانند.
🌱 شانهای که کنار آینه روی میز آرایش بود، مدتها بود به موهای ژولیدهای که تازه از خواب بیدار شده بود، خیره نگاه میکرد. این نگاه، غمی پنهان در خود داشت؛ دو روز و نیم گذشته بود، اما هیچکس سراغ شانه را نگرفته بود. شانه با خود اندیشید:
«این موها اگر همینطور بیرون بروند، دوستانشان چه خواهند گفت؟ آیا نخواهند پرسید که چرا شانهای همراهشان نیست؟ نکند فکر کنند این موها تنها ماندهاند؟ شاید باید شانهی دیگری برایشان پیدا کنیم؛ شاید کسی که بتواند بهتر از من همراهشان باشد.»
▫️همینطور که شانه غرق در این فکرها بود، ناگهان موهای خیس و خجالتزده آمدند کنار آینه. صاحب مو، دستش را به سوی شانه دراز کرد، و بالاخره او را برداشت. شانه که به موها نزدیک شد، حس کرد انگار قلبی که از درد فاصله شکسته بود، دوباره گرم شده است.
مو با هیجان و احساسی از ته دل گفت:
«نمیدانی این دو روز چقدر سخت گذشت! چقدر دلم برایت تنگ شده بود. هر روز که میگذشت، حس میکردم چیزی کم دارم. اگر این دوری بیشتر طول میکشید، از غصهی نبودنت، حتماً میریختم. تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا مرتب کنی و دوباره احساس زیبایی به من بدهی.»
🌱 شانه که این حرفها را شنید، دلش نرم شد. او دیگر دلخور نبود. فهمید که این فاصله، تقصیر موها نبود، بلکه صاحب موها بود که کوتاهی کرده بود.
• موها به شانه نیاز دارند، و شانهها به مو. این دو تنها زمانی شاد و آرام هستند که هر روز، در یک قرار عاشقانهی کوتاه، همدیگر را ببینند و کنار هم باشند. شاید راز زیبایی و طراوت همین پیوند ساده اما عمیق باشد.
این داستان مو و شانه نبود!
#دیدار #شانه
#نویسندگان_حوزوی_البرز
🔻@range_khodaa🔻