eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘 داستان کوتاه مسافر تاکسى آهسته روى شونه‌ى راننده زد. چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه. راننده داد زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس، از جدول کنار خيابون رفت بالا، نزديک بود که چپ کنه، اما کنار يه مغازه توى پياده رو، متوقف شد. براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد. تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى! مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربه‌ى کوچولو، آنقدر تو رو ميترسونه. راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان يه راننده‌ى تاکسى، دارم کار ميكنم‌، آخه من ۲۵ سال، راننده‌ ماشين نعش کش بودم… گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود. @ranggarang
❖ آن کس که به نقش او جهان "مفتخر" است از خالق خود نمونه ای مختصر است.... چون کوه قوی و مثل دریا آرام "اعجاز خدا" در آفرینش پدر است. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک تفریح هیجان انگیز 🔺پرتاب انسان در دبی و فرود در نقطه مورد نظر🤔 @ranggarang
امیرالمؤمنین عليه السلام: سبب زياد شدن نعمت، شكرگزارى است سَبَبُ المَزِيدِ الشُّكرُ غررالحكم حدیث 5544 🌸 @ranggarang
☆لقمان به پسرش نصیحت كرد: دو چيز را فراموش نكن↯ ☆ ياد خدا ☆ ياد مرگ دو چيز را فراموش كن↯ ☆ بدی ديگران درحق تو ☆ خوبی تودرحق ديگران @ranggarang
✨﷽✨ 🌴 ✅ داستان واقعی جوان همدانی ✍فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان عج 💠 اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم... رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، به‌قصد دعا مشرف شدم... آقا فرمود: [همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد] 💢 دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟🤔 آقا فرمودند: آری، گفت: من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...آقا قبول کردند و برایش دعا کردند... دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد...🤗 💥 می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا بشومو از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را می‌خواهم ... 😔 کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی... 💔 📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره🍃 @ranggarang
4_5866365799471513918.mp3
4.9M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💐 🌷هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏱ «در۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 💌 به دوستان خود هدیه دهید. 💟هرروز ماه مبارک رمضان در کانال: @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان •┈┈•••••✾•🌿🌺🌿•✾•••••┈┈• @ranggarang
جاے شهید زارع خالے ڪه😔 همسرش می‌گفت: برگه مأموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول می‌روند💔 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایتی زیبا 🕊 قصابی که به معنای واقعی مرد بود و ملقب شد به جوانمرد قصاب 💐 عبدالحسین کیانی 32 سال پیش در این دنیا نفس میکشید و از نظر انسانی و اخلاقی فرد ممتازی بود و خود را مطیع دستگاه سید الشهدا علیه السلام دانسته و واقعا زیبا امتحان خود را پس داد همیشه با وضو می رفت مغازه. هر گاه از او می پرسند: « عبدالحسین! چه خبر از ‏وضع ‏بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط میگفت ‎الحمدلله … ما ‏از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد… »‌‎ همیشه بیشتر از وزنه ای که توی کفه ترازو بود گوشت میگذاشت ، و می داد دست ‏مشتری. همیشه ‏کفه گوشت به کفه آن طرفی می چربید‎ .‌‏ هیچ کس کفه های ترازوی ‏ عبدالحسین را مساوی ندیده ‏بود. همیشه سمت گوشت سنگین تر بود هیچ وقت کسی نمیدید عبدالحسین پولی را که از مشتری هایش می گیرد، ‏بشمارد. پول را که ‏می گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می انداخت توی دخل. این ‏عادت همیشگی اش بود.‌‎ اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت میخواست عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر ‏مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می دانند که او همیشه بیشتر از ‏حق مشتری ‏گوشت می گذاشت توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می شناسد، ‏نمی گذارد مشتری ‏مبلغی را که گوشت می خواهد به زبان بیاورد‎. ‎مقداری گوشت ‏می پیچد توی کاغذ و می داد ‏دستش.‌‎ مشتری هایش را می شناخت. آنهایی که وضع مادی خوبی نداشتند یا حدس می زند که ‏نیازمند باشند ‏یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می داد‎. ‎اصلاً ‏گوشت را نمی گذاشت ‏توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست. ‌‎ گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کند که پول گرفته ‏است. گاهی ‏هم پول را می گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به ‏مشتری. گاهی هم پول ‏را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول ‏را می دهد دست مشتری و می گوید:«بفرما. مابقی پولت را بگیر». می خواست عزت نفس ‏مشتری های نیازمندش را نشکند. عبدالحسین سال های سال اینگونه رفتار کرد.‌‎ فردی یکی دوبار از رو به روی مغازه رد می شود که عبدالحسین صدایش می زند و ‏می گوید: «تو ‏گوشت می خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه ‏هم گوشت می ده‎… ‎مرد ‏انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره های پیشانی اش ‏باز می شود و می گوید: «خدا خیرت ‏بدهد ‎یک ماهه گوشت نخوردیم‎. ‎میشه نیم کیلو ‏گوشت بدی و این انگشتر عقیق رو هم بزاری گرو ‏بمونه تا پولشو بدم؟» ‏عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکه ی بزرگی گوشت می پیچد ‏توی کاغذ و ‏انگشتر را هم می گذارد توی دست مرد‎. «‎اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره‎. ‎هر ‏وقت ‏داشتی، پولشو بده»‌‎ مرد لبخند زنان گوشت را می گیرد و می رود. عبدالحسین زیر لب می گوید: ‌‏«خدایا! امیدوارم ‏که هیچ وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه ‏بهش صدقه دادم و خجالت ‏بکشد»‌‎.‌‌‎ او فردی وارسته بود و خوب بلد بود در عاشقی قمار کند پیرزنی می آید درب مغازه و صدا می زند: « عبدالحسین! مادر! این گوشت رو از ‏فلانی ‏خریدم، گوشت خوبی بهم داده؟» عبدالحسین گوشت را ورانداز می کند‎. ‎یک تکه گوشت از ‏لاشه آویزان در مغازه جدا می کند و می گذارد روی گوشت پیرزن و ‏می گوید:« آره مادر! حالا ‏دیگه گوشت خوبی شد». عادت همیشگی عبدالحسین ‏همین است. هم دل مشتری را نمی ‌‏ شکند و هم دروغ نمی گوید. تازه این بماند که ‏عصبانی شود و بگوید چرا از من خرید نکردی؟‎ معمولاً با گفتن نام قصاب، تصویر یک آدم خشن در ذهن ها نقش می بندد. اما عبدالحسین ‏تنها جایی خشمگین می شد که برای خدا بود همسر رئیس شهربانی آمده بود داخل مغازه اش و می گوید: «از این گوشت به من ‏بده». ‏عبدالحسین می گوید:«برو بیرون! مثل بقیه، سرنوبت‎… ‎می گوید: «من زن ‏رئیس شهربانی ام» ‏و عبدالحسین که به معنای واقعی بجز خدا از هیچ کس ‏نمی ترسد، پاسخ می دهد:«زن رئیس ‏شهربانی باش. تو هم مثل بقیه.»‌‎ چند لحظه بعد دو مأمور شهربانی برای بردن عبدالحسین می آیند درب مغازه. او با ‏مأمورها ‏نمی رود ومی گوید: برید. کارم تموم شد، خودم میام.» کارش تمام می شود و ‏می رود پیش رئیس ‏شهربانی و می گوید: تو پشت میزت نشستی، برا قانون. منم تو ‏مغازم برا قانون‎. ‎اگه قرار به بی ‏قانونیه، من از تو بهتر بلدم.» این را می گوید و از ‏شهربانی می زند بیرون ایشان چهل و سه بهار را گذراند و در نهایت ۱۲ گلوله او را به وادی موعود رهسپار کرد و به دیار معشوق شتافت و شهید شد روحش شاد 🌺 @ranggarang
شهید سید مرتضی آوینی: اين بار انقلاب ربيع و انقلاب صيام به هم برافتاده‌اند تا آن يكی هسته‌ی جسم را بشكافد و اين يكی هسته‌ی جان را و زندگان از بطن مردگان سر برآورند. @ranggarang
فخر رازی از مفسران قرآن کریم می‌گوید: مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود ... نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم می‌گوید: مردم رحم کنید به کسی که سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه نگاه کردم دیدم او یخ فروش است یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن، و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این نعمتها و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا