eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ مهم نیست 🍂 چقدر شب تاریک است ✨ خورشید 🍂 دوباره طلوع خواهد کرد ✨ مهم نیست 🍂 چقدر اندوهت عمیق است ✨ دلت که به نور خدا روشن باشد 🍂 قلبت دوباره لبخنـد خـواهد زد ✨ شبتون بخیر و آرام 🌙 ‌ ‌ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 الهی به امید تو💚 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ ... ✋ 🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت ، ای امید‌ِ مادر ... سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی‌ات جهان را منور خواهد ساخت ... 🌱مولای‌ من ! کعبه زیباست به شرطی که تو در کعبه درآیی به حرم تکیه نهی ، روی به عالم بنمایی خواستم تا که دعایی بکنم بهر ظهورت چه دعایی بکنم یوسف زهرا ، تو دعایی ... اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🤲 (عج)♥️ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر صبح طلوع چشمانت سلام آقای مهربونی ها💔 🔹دلمان به مستحبی خوش است،که جوابش واجب است: @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 💥استاد عالی 💥حواسمون به این یه لحظه‌های زندگی‌مون باشه! @ranggarang
درمسیرخدا داستان حتمابخونید😭😭😭😭 پسر به مادرش گفت با این قیافه ترسناکت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی نمیخواستم گرسنه بمونی..پسر گفتای کاش نمیومدی که باعث خجالت و شرمندگی من نشی... همیشه از چهره مادرش بایک چشم خجالت میکشید... چنسال بعد پسر در 1 شهر دیگه دانشگاه قبول شد و همونجا کار پیدا کرد و ازدواج کردو بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسید. مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید زن و بچش از دیدن پیرزن یه چشم بترسند. چنسال بعد به پسر خبر دادن که مادرت مرده.. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 یادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود:پسر عزیزم وقتی 6 سالت بود تو 1 تصادف 1 چشمتو از دست دادی..اون موقع من 26 سالم بود در اوج زیبایی بودم و بعنوان 1 مادر نمیتونستم ببینم پسرم 1 چشمشو از دست داده. واسه همین 1 چشممو به پاره تنم دادم.تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی کنی پسرم...مواظب چشم مادرت باش ... اشک تو چشمهای پسر جمع شد...ولی چه دیر..... @ranggarang
خدایا !!! مرا قلبی ده که سراسر آن را وجودت فراگرفته باشد چنان خون در رگم جاری باش که مکانی برای ناامیدی نماند تو برایم امید محضی هر نفسی که میکشم و در انتظار نفس بعدی میمانم یعنی به تو امید دارم. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی خیلی زیباست👌 ✍شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: «پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》 @ranggarang
💢 نان حلال 🕋پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): 🌐کسانـی که نان حلال را رها می‌کنند و به دنبال حرام می‌گردند، به خیال اینکه از راه حرام درآمد کسب کنند، خـدا به فقر مبتلایشان می‌کند. 📚 امالى طوسی/ص۱۸۲ ✍🏼 وظیفه هر مسلمانی است که از راه‌های حلال، به دنبال کسب مال باشد. مال حرام،گرچه زیاد باشد، هم خودش برکت ندارد و باقی نمی‌ماند، هم را از زندگی می‌برد. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حاجت گرفتن با حدیث کسا 💥استاد عالی _=صَــــدَقِہ جاریِہ @ranggarang
🔴روش آیت الله بهجت برای رفتار با بچه های بازیگوش! ✅بچه‌ها توی خانه بازی‌گوشی و شیطنت می‌کردند. گاهی درمانده می‌شدیم. از آیت‌الله بهجت قدس‌سره پرسیدم: «با بچه‌ای که از دیوار راست می‌رود بالا و حرف گوش نمی‌کند، باید چه کار کرد؟» 🌺گفتند: «همان‌طوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچه‌ها هم همان‌طور رفتار کنید. ♻️این‌طور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچه‌ها یا بداخلاقی با آن‌ها به‌خاطر اشتباه، بی‌معنی می‌شود. بچه هم احساس نمی‌کند که بابایش درکش نمی‌کند.» 📗کتاب به شیوه باران ، ص ٣٩ @ranggarang
🔔 مادر ✅ امام هادی علیه السلام: به آنکه تمام محبتش را نثار تو میکند، با تمام وجود خدمت کن. 📙 تحت العقول ۲۸۲۶ @ranggarang
"همه چى را از خداوند بخواهيد" 🔸روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید... حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. 🌱 ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت! همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند... حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت،🌧 مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟! یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد... حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی... فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد... فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد... از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه... خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست، ولی به خواسته ات ایمان داشته باش...🌸 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا