eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
🍋میوه ها در قرآن🍋 🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓 1⃣انجیر🫐 وَالتِّينِ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﻴﺮ (تین۱) 2⃣زيتون 🍈 شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ ﺩﺭﺧﺖ ﺯﻳﺘﻮﻧﻲ ﭘﺮﺑﺮﻛﺖ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺷﺮﻗﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻏﺮﺑﻲ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻣﻰ  ﺷﻮﺩ .(نور٣٥) 3⃣خرما🧆 وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا ﻭ ﺗﻨﻪ ﺧﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﺠﻨﺒﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺧﺮﻣﺎﻱ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﺭ ﭼﻴﺪﻩ ﺑﺮﻳﺰﺩ .(مریم٢٥) 4⃣انار 🍎 فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻱ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺮﻣﺎ ﻭ ﺍﻧﺎﺭ ﺍﺳﺖ .(الرحمن ٦٨) 5⃣انگور 🍇 وَعِنَبًا وَقَضْبًا ﻭ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺳﺒﺰﻳﺠﺎﺕ(عبس٢٨) 6⃣موز🍌 وَطَلْحٍ مَّنضُودٍ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻮﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻳﺶ ﺧﻮﺷﻪ ﺧﻮﺷﻪ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﭼﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ (واقعه ٢٩) @ranggarang
🌹هر کجا هستی هر شرایطی داری سهم خود را . . از خوبی ، مهربانی ، صبوری و خلق خوش با بندگان خدا بجا بیاور! . . همین کلمات آرامش بخش همین همدلی های بی منت همین خوشرو پاسخ آدم ها را دادن همین خوبی های کوچک هستند که در کنار یکدیگر بر تاریکی و سردی جهان پیروز می‌شوند .. ؛ @ranggarang
💚دستور العمل آیت الله بهجت: برای عاقبت به خیر شدن هر روز این سه کار را انجام بدهید: ۱- هر روز صبح دعای عهد را بخوانید و ثواب آنرا به مادر امام زمان علیه السلام هدیه کنید. ۲-هر روز سوره یس را بخوانید و ثوابش را به حضرت زهرا علیها السلام هدیه کنید. ۳- هر شب سوره واقعه را بخوانید و ثوابش را به حضرت علی علیه السلام هدیه کنید. @ranggarang
🌸✨🌸 📌ﻫﺸﺖ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺯﻣﻴﻦ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺗﺮﺑﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﺪ ﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﻣﻮﺛّﻖ ﺁﺛﺎﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪ: 1 - ﻃﺒﻖ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮ ﺗﺮﺑﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﻮﺟﺐ ﻗﺒﻮﻟﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺍﻟﺴُﺠُﻮﺩُ ﻋَﻠﯽ ﺗُﺮﺑَﺔ ﺍﻟﺤُﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻳﺨﺮِﻕُ ﺍﻟﺤُﺠﺐُ ﺍﻟﺴًﺒﻌﺔ. ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮ ﺗﺮﺑﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﻔﺖ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ (ﻣﻨﻊ ﻗﺒﻮﻟﯽ ﺁﻥ) ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ. 2 - ﺫﮐﺮ ﺑﺎ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﺗﺮﺑﺖ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺫﮐﺮ ﭼﻬﻞ ﺣﺴﻨﻪ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﯽ‌ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ، ﻭ ﺣﺘّﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺫﮐﺮ، ﺗﺴﺒﻴﺢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻥ ﻫﺮ ﻳﮏ ﺑﻴﺴﺖ ﺣﺴﻨﻪ ﺩﺍﺭﺩ. 3 - ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﮐﺎﻡ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺮﺑﺖ ﺳﻴﺪ ﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﮐﺴﻴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻠﺎ ﻣﺒﺪﻝ ﻣﻴﺴﺎﺯﺩ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﻠﻴﺪﯼ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﻣﺤﺒّﺖ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ (ﺹ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻭ ﻣﯽ‌ﮐﺎﺭﺩ. 4 - ﺑﺮ ﻟﺤﺪ ﻳﻌﻨﯽ ﻗﺒﺮ ﻫﺮ ﻣﻴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺑﺖ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻗﺒﺮ ﺭﻫﺎﻧﻴﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ. 5 - ﺗﺮﺑﺖ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺑﺮ ﻫﺮ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻤﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﮐﺘﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺫﮐﺮ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 6- ﺧﺎﮎ ﻣﻘﺘﻞ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺣﺼﻦ، ﻳﻌﻨﯽ ﺣﺼﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺁﻓﺎﺕ ﻭ ﻫﺮ ﮔﺰﻧﺪﯼ، ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺣﻤﻞ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ. 7 - ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﺶ ﺗﻠﺎﻃﻢ ﻣﻮّﺍﺝ ﺩﺭﻳﺎﻫﺎﺳﺖ ﻳﻌﻨﯽ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺗﻠﺎﻃﻢ ﺁﻳﺪ، ﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻗﻄﻊ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺑﺖ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﭙﺎﺷﻨﺪ ﺩﺭﻳﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ. 8 - ﺗﺮﺑﺖ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺗﺤﻔﻪ ﺣﻮﺭﻳﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﯼ ﻧﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﻧﻮﺭ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻇﻠﻤﺎﺕ ﻣﺤﺸﺮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ‌ﮔﻴﺮﺩ، ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺎﮎ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﮐﻪ ﺗﺮﺑﺖ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻟﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻋﻈﻴﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺑﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﻳﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻴﺮﻩ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﺩ ﮐﻤﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ. (1). ✅ (1) ﮐﺸﮑﻮﻝ ﺍﻟﻨﻮﺭ ﺝ 1 ﺹ 186. ✅ -داستان هایی از زمین کربلا @ranggarang
365_31989003215191.mp3
829.4K
😍 ▪️ با این‌وضعیتی که‌پیش گرفتی پس تو کِی میخوای‌صاحبخونه‌بشی؟؟ •. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_دست_کریم_روزی_من_را_زیاد_داد_حاج_منصور_ارضی.mp3
5.06M
🌺 (ع) 💐دست کریم روزی من را زیاد داد 💐آبی طلب نکردم و دیدم مراد داد 🎙حاج 👏 👌بسیار دلنشین @ranggarang
مداحی آنلاین - دلم غیر امام رضا به هیشکی رو نمیزنه - کرمانشاهی.mp3
5.14M
🌺 (ع) 💐دلم غیر از امام رضا به هیشکی رو نمیزنه 💐خدا میدونه کاظمین با مشهد مو نمیزنه 🎙 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: آقا محمود گلویی صاف کرد و سعی کرد که طوری وانمود کند که چماق را ندیده و قدم زنان خودش را به تنه درخت رسانید و شاخهٔ بزرگ دو شاخه ای را که کنار درخت افتاده بود برداشت و همانطور که با آن بی هدف روی زمین خط های کج و‌معوج می کشید گفت: خوب پس با خودتون نشستن حرف زدین و تصمیم گرفتین و بریدین و دوختین و ما باید تنمون کنیم آره؟! در این هنگام فتانه زهر خندی زد و از زیر چادر رنگی اش نوشته ای را بیرون آورد و به طرف محمود داد و گفت: هر جور دوست داری فکر کن، مهم اینه الان اینجایی و باید این نوشته را امضا کنی. محمود کاغذ دست فتانه را گرفت و لبخند تمسخر آمیزی روی لبانش نشست و هر چه می خواند،آن لبخند جایش را به عصبانیت میداد، محمود کاغذ را به طرف فتانه تکان داد و گفت: گفتم که باغ برات لقمهٔ بزرگی هست، میبینم به باغ هم قناعت نکردی و انگار چنگال تیز کردی که تمام دارو ندار منِ بیچاره را بالا بکشی هاا؟! فتانه با اشاره ای نامحسوس به سعید و مسعود رو به محمودگفت: حالا هر چی اونجا نوشته باید امضا کنی و در همین حین چماق را از زیر زانویش بیرون کشید و‌ادامه داد: وگرنه با این مجبورت میکنیم که... محمود که از عصبانیت خون خودش را می خورد کاغذ را مچاله کرد و توی صورت فتانه پرت کرد و همانطور که شاخه خشکیده و بزرگ درخت را دوباره برمی داشت گفت: بچه میترسونی؟! چنان با این چوب سیاهت کنم که ... ناگهان چوبی از پشت سر بر وسط شانه های محمود آمد و نفس کشیدن را برایش سخت کرد، محمود همانطور که با دست شانه اش را می مالید و ناله می کرد سرش را به عقب برگرداند و تا چشمش به سعید افتاد گفت: ای نمک به حرام تو... یکباره مسعود مانند قرقی وسط حصیر پرید و چاقوی کنار هندوانه را برداشت، فتانه هم از جا بلند شد،چماق را به گوشه ای انداخت و داسی را که وسط شاخه های درخت پنهان کرده بود بیرون کشید و در یک چشم بهم زدن به طرف محمود حمله کرد و گفت: من خوددددم میکشمت و جسدت هم بین همین باغ دفن می کنم، از اول هم باید خودم میکشتمت و داس را بالا آورد و محمود خودش را عقب کشید و داس بر بازوی او نشست و خون فواره داد.. عاطفه با دیدن این صحنه شروع کرد به جیغ کشیدن و داد و هوار کردن و مردم رهگذر را به کمک طلبیدن، یک لحظه حواس ها از سمت محمود پرت شد و همه متوجه عاطفه شدند و نی خواستند به هر طریقی شده او را ساکت کنند، مسعود که پشت سر محمود بود، مانند گرگی زخمی به سمت عاطفه هجوم برد و فتانه هم به طرف او رفت، محمود فرصت را غنیمت شمرد و به سمت در باغ شروع کرد به دویدن، این مابین سعید حواسش به او بود و درحالیکه چوب دستش را در هوا می چرخاند پشت سر پدرش حرکت کرد. محمود مانند قرقی خودش را به ماشین رساند و سوار ماشین شد، سعید هم به او رسیده بود و جلوی ماشین ایستاده بود و می‌خواست مانع حرکت او شود، چوب کلفت دستش را با شدت روی شیشه ماشین فرود آورد و گفت: کجا فرار می کنی؟! شیشه جلوی ماشین پر از ترک های ریز و درشت شد و محمود شروع کرد به دنده عقب آمدن، اصلا نمی دانست چه می کند و به فکر عاطفه هم نبود که چه به سرش خواهد آمد و فقط می خواست از این مهلکه بگریزد. آنقدر دنده عقب امد تا به پیچ‌جاده خاکی رسید و با یک حرکت ماشین را در جاده انداخت و پایش را روی گاز فشار داد، آنقدر رفت که مطمئن شد دست مسعود و فتانه و سعید که در آخرین لحظه داخل آیینه ماشین در باغ دیده بودشان، به او نمی رسند. وارد جاده خروجی روستا شد و تازه آنموقع متوجه شد که کف ماشین انگار جویی از خون روان است، خونی که از بازویش بیرون میزد او را بی حال کرده بود، چشمانش سیاهی می رفت اما محمود باید فرار می کرد و خود را به جای امنی میرساند. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: خبر کتک خوردن محمود به روح الله رسید و عاطفه هنگامی که این خبر را میداد ،خیلی گریه کرد و پشیمان بود از اینکه با اصرارش موجب اذیت پدرش شده و خدا را شکر می کرد که فتانه و بچه هایش نتوانستند به نیت اصلیشان که همان گرفتن اسناد از محمود و کشتن او بود برسند، عاطفه بعد از فرار پدرش متوجه شده بود که این جمع فقط برای کشتن محمود دسیسه کرده بودند و طبق پیش بینی خودشان،قبل از مرگ او تمام اموال او را به نام خودشان می کردند و یکباره محمود ناپدید میشد و هیچ کس نمی فهمید که او در باغی دفن شده که روح الله، آباد کرده بود. روح الله سعی می کرد این اخبار بد به گوش همسرش فاطمه نرسد، زیرا این زن پاک و معصوم باردار بود و باید آرامشش حفظ میشد، اما اذیت های فتانه تمامی نداشت و او سعی می کرد به هر طریقی شده زهرش را به محمود و فرزندانش بریزد، انگار عهدی کرده بود که اینچنین روی آزار و اذیت هایش پایبند بود. نزدیک زایمان فاطمه بود، هنوز در همان زیر زمین نمور ساکن بودند، زیر زمینی که درست است باعث خراب شدن جهیزیه لوکس فاطمه شده بود اما انگار برایشان خیر و برکت هایی هم داشت، ماه هشتم بارداری فاطمه بود که تلفن منزلشان به صدا درآمد، فاطمه گوشی را برداشت و صدای پدر شوهرش در گوشی پیچید: الو، فاطمه، دخترم... فاطمه که تعجب کرده بود گفت: الو...سلام بابا، خوبین؟ چی شده با تلفن خونه تماس گرفتین؟ محمود گلویی صاف کرد و گفت: با گوشی روح الله تماس گرفتم، منتها جواب نداد، گفتم به خونه زنگ بزنم، راستش فرداشب یه مهمونی توی شهر گرفتیم، زنگ زدم که شمام بیاین.. فاطمه با تعجب گفت: مهمونی؟! برای چی؟! تو شهر؟ یعنی خونهٔ منورخانم؟! محمود نفسش را بیرون داد و گفت: آره همون خونه که منور ساکنش بود، حالا بیاین خودتون متوجه میشین و با زدن این حرف سریع خدا حافظی کرد و گوشی را قطع کرد. انگار آقا محمود نمی خواست بیش از این چیزی بگوید و شاید نیرویی پشت سرش او را مجبور می کرد که تماس را نصف و نیمه قطع کند. فاطمه متعجب از این تماس و متعجب تر از این میهمانی هزاران فکر به ذهنش خطور کرد: نکند فتانه را طلاق داده و توی خانه منور میهمانی گرفته؟! و احتمال میداد به همین دلیل باشه وگرنه هیچ علت دیگری برای این مهمانی نمی توانست داشته باشد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا