میرزا اسماعیل دولابی(ره) :
از بلاها فرار نکن، سفارشی مال خودته، گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده است.
یک بچّه ی ناجوری به تو داده است،
یک زن ناجور داده است،
یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست،
یک چیز ناجور به تو داده...با تو کار دارد.
یا بر عکسش،یک چیز خوب و جور به تو داده است،باز با تو کار دارد.
یک معصومی را در خانه ات گذاشته است. اگر حقّ او را ادا کنی کارَت بالا می گیرد.
خلاصه اش در امتحان ها چیزهای ارزشمند خوابیده است.حواست را جمع کن تا ان شاءالله از عهده امتحان مافوق خودت برآیی.
اینکه زیردست خودت را کمک می کنی خوب است،امّا فرمان بالادست هایتان را بردن سخت است.ان شاءالله آن ها را فرمان ببرید و از زیرکار در نروید، ضرر نمی کنید.
برگرفته از کتاب طوبای محبّت
@ranggarang
✨✨✨✨✨✨✨
🔴آیا ژنتیک پدر مادر ،در بد یا خوب شدن امور معنوی کودک تاثیر دارد؟
⚡️همانگونه كه فرزندان در موارد جسمی از پدر و مادر ارث می برند در امور معنوی و حالات روحی نیز ارث می برند.
✨مثلا پدر و مادری كه شجاع، پاكدامن، با اراده و متدین هستند، نقش بسیار در انتقال این صفات به فرزندان خود دارند.
💥و به عكس اگر ترسو، ناپاك، سست اراده و بی بندوبار باشند، مسلماً زمینه ساز این صفات در فرزندان خود خواهند شد،
برای توضیح بیشتر به ذكر یك آیه و چند روایت می پردازیم:
🌹۱- در قرآن می خوانیم كه حضرت نوح علیه السلام در مورد قوم گنهكار خود چنین نفرین كرد:
«پروردگارا! احدی از آنان را روی زمین زنده مگذار، چرا كه اگر آنها را زنده بگذاری، بندگانت را گمراه می كنند و جز نسلی فاجر و كافر بوجود نمی آورند. » [۱]
👈این آیه اشاره به قانون وراثت می كند كه پدر و مادر ناپاك موجب ایجاد فرزند ناپاك خواهند شد.
🌹۲- در زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام وبعضی از زیارت های دیگر خطاب به امامان علیهم السلام می خوانیم:
«أشهد أنّك كنتَ نوراً فی الأصلاب الشّامِخة و الأرحام المطهّرة لم تُنَجّسكَ الجاهلیّة بِاَنجاسها و لم تُلبسك من مُدْلَهمّات ثیابها»
«گواهی می دهم كه تو نوری بودی در پشت های بلند مرتبه و در رحم های پاك، دوران جاهلیت بوسلیه پلیدی هایش تو را آلوده نساخت و تیره گی های جامه هایش را بر تن تو نكرد. »
🌕این عبارت معروف در زیارتنامه ها، اشاره به طهارت و پاكی پدران و مادران امامان معصوم علیهم السلام دارد كه آنها از هر نظر پاك بودند و قداست و پاكی را به ارث برده اند.
🌹۳- رسول اكرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«الشَّقِيُّ شَقِيٌّ فِي بَطْنِ أُمِّه و السَّعيدُ سَعيدٌ في بَطنِ امِّه» [۲]
«انسان تیره بخت در رحم مادرش تیره بخت است و انسان سعادتمند در رحم مادرش سعادتمند است. »
یعنی انسان زمینه های سعادت و شقاوت را از والدین به ارث می برد.
♦️پس چقدر بجاست که قبل از ازدواج با انتخاب فردی صالح و سالم برای ازدواج، به فکر داشتن نسلی سالم و صالح باشیم.
📒انك ان تذرهم یضلوا عبادك و لا یلدوا الا فاجراً كفاراً» نوح / ۲۷
📕 نهج الفصاحه، ص ۳۷۵، بحار، ج ۳ ص ۴۴
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «عوض نشدیم»
👤 استاد #رحیم_پور ازغدی
❗️ زمان امام حسین اگر بودیم همین کسی بودیم که الان هستیم...
🌍 بشریت فقط در تکنولوژی پیشرفت کرده...
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانا اینو حتما ببینید خیلیامون این اشتباه ها رو ندانسته مرتکب شدیم 😔
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓متن پیام:
سلام ،،میخواستم بدونم ،، تمام نمازهای مستحبی و میشه نشسته خوند اشکالی نداره ؟؟؟حتی اگه مشکلی نداشته باشیم و بتونیم راحت ایستاده بخونیم
بازم میشه نشسته خوند ،،؟؟
واینکه در نمازهای مستحبی اگه ناخواسته سرت به یه طرف برگرده ،، نماز صحیحه یا باطله؟؟
✅پاسخ
نماز مستحبی را میتوان به حالت نشسته خواند اما بهتر است هر رکعت ایستاده دور رکعت نماز نشسته حساب شود
اگر به اندازه ای باشد که حالت نماز به هم نخورد اشکال ندارد.
#نماز_مستحبی
@ranggarang
🔸 علت مهم آشوب دلها
✍️ علامه طباطبایی(ره): گردش زبان، دل را به گردش آورد؛ اگر زبان به ذکر خدا مترنم گردد، دل نیز در حرم خدا حرکت میکند و اگر زبان به گناه حرکت کند، دل نیز در این مرتع شیطان جولان میکند. یک علت مهم آشوب دلها همانا تکثیر در کلامهاست.
🔹به روایت علامه حضرت رسول (صلیالله علیه و آله) فرمودند: اگر نبود تشویش و اضطراب در قلوب و زیاده سخن گفتن شما، قطعاً میدیدید آنچه را من میبینم و میشنیدید آنچه را من میشنوم.
📚تفسیر المیزان، ج ۵
✍️ علامه طباطبایی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما ببین قدیما چه ماهرانه طلاجات شون رو مخفی میکردند👌
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتاد_هفتم 🎬:
روح الله و فاطمه در راه مهماتی بودند، مهمانی عجیب با دعوتی عجیب تر، روح الله تا به حال یاد نمیداد که پدرش او را به جایی دعوت کرده باشد،پس این میهمانی باید چیز خاصی باشد و احتمالا شر فتانه کم شده و محمود جشن و پایکوبی به پا کرده...
بالاخره ماشین خطی که روح الله کرایه کرده بود، جلوی در خانهٔ پدرش و منور ایستاد.
رنگ در تغییر کرده بود و مشخص بود تازه رنگ شده، رنگ قرمز و سفید و آیفونی که گویا تازه نصب شده بود.
روح الله و فاطمه جلوی در ایستادند، فاطمه لبخندی زد و گفت: انگاری بابات همه چیش را نو کرده، حتی رنگ در هم تغییر کرده، دلم میخواد ببینم منور هم تغییر کرده و بعد صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: نکنه منور بارداره و این جشن برای بچه دارشدن دوبارهٔ آقا محمود هست؟!
روح الله لبخندی زد و گفت: حالا خودت بارداری فکر نکن همه اینجورین، شایدم این جشن برای اولین نوه آقا محمود عظیمی باشه..
فاطمه خنده ریزی کرد و گفت: نه بابا! این که محاله باشه...بعد هشت ماه؟! لااقل میزاشتن بچه دنیا بیاد، و بعد آه کوتاهی کشید وگفت: روح الله حس خوبی ندارم، انگار چیزی به دلم چنگ میزنه، انگار یه نیرو میگه توی این خونه پا نذارم...
روح الله دستش را روی زنگ آیفون گذاشت وگفت: به دلت بد نیار، تا اینجا اومدیم، یه توک پا میشینیم و بعد اگر حالت خوب نبود، سریع پا میشیم و برمیگردیم.
در بدون اینکه از اونطرف بپرسن کی هست، باز شد و روح الله و فاطمه با تعجب وارد خانه شدند.
حیاط خانه تغییری نکرده بود و بر خلاف همیشه که منور روی بالکن منتظرشان بود، کسی به استقبالشان نیامده بود، فقط فاطمه از پشت شیشه پنجره، دستی را دید که پرده را کمی کنار زد و بعد به حالت اول درش آورد.
میهمانان باصدای یاالله یالله روح الله وارد خانه شدند. فاطمه اطراف را نگاهی انداخت، همان قالی و مبل های منور که محمود برایش خریده بود و البته بوفه شکیل و زیبا و چندین اشیاء قیمتی و تزیینی به آن اضافه شده بود
فاطمه همانطور که همه جا را از نظر میگذراند ناگهان متوجه مبل کنار دیوار روبه رو شد، مبلی که تقریبا صدر مجلس محسوب میشد، باورش نمیشد..این...این که منور نیست..
چقدر شبیه فتانه است، اما فتانه هم نمی توانست باشد..
آخه فتانه صورتی پر از چین چروک با بینی گوشتی عقابی و ابروهایی کم رنگ داشت که انگار اصلا ابرو نداشت اما این زن..
فاطمه جلو رفت و سلام کرد،روح الله هم که با چشمانی که از تعجب از حدقه بیرون زده بود سلام کرد.
فتانه از جا بلند شد و همانطور که نزدیک می آمد گفت: به به، میبینم که تشریفتون را آوردین! اما انگار انتظار نداشتین که منو اینجا ببینین، ای نمک به حرومها، خبراتون را داشتم که با اون منور بی کس و کار روی هم ریختین و توی مهمونی ها همچی تحویلش می گرفتین که انگار ملکه ایران هست..
فاطمه متوجه شده بود که زن پیش رویش هیچکسی جز فتانه نمی توانست باشد با این تفاوت که کلی پول خرج کرده بود گونه هایش را پروتز و ابروهایش را تاتو و دماغش را عمل کرده بود، یعنی از اون چیزی که بود یک درجه ترسناک تر شده بود.
روح الله لبخندی زد و گفت: باید تعجب کنیم،آخه شما کجا و اینجاکجا؟!
فتانه روی مبل نشست و گفت: تعجب نداره اینجا خونه زندگی من بود که یک زنیکه فلان فلان شده تصاحبش کرده بود و الان من پسش گرفتم و بعد با چشمان شیطانیش به فاطمه و شکم برآمده اش خیره شد و گفت: فقط اینو بدونید هر که با فتانه درافتاد، ورافتاد
در همین حین اقا محمود در حالیکه آب از دست هایش میچکید از سرویس ها بیرون آمد و با دیدن روح الله و فاطمه، لبخندی زد و گفت: به به! خوش آمدین، صفا اوردین، چرا با این حالت سرپا وایستادی دخترم، بشینین...
میهمانان سلامی کردند و روح الله همانطور که هنوز غرق تعجب بود گفت: بابا این وقت روز چرا توی خونه هستین؟!
فتانه به جای او اوفی کرد و گفت: خوب به شما چه؟! فضولید؟! رفت خودش را بازنشست پیش از موعد کرد و می خواد چند صباحی به جبران قبل پیش زن و بچه اش باشه، از نظر تو اشکالی داره؟!
روح الله سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند اما انگار قرار بود میهمانی باشه این میهمانی به مناسبت بازنشستگی باباست؟!
محمود روی مبل نشست و گفت: حالا اینم میشه گفت اما..
فتانه نیشخندی زد و وسط حرف محمود پرید و همانطور که دستی به موهای تازه رنگ شده اش میکشید و آنها را اززیر روسری حریرش بیرون میداد تا به چشم میهمانان بیاید گفت: نه خیر امروز تولد من هست و بابات برای همین جشن گرفته و شما هم زود اومدین
فاطمه خنده اش گرفته بود اما سعی کرد خنده اش را بخورد تا بهانه دست این ابلیسک ندهد و زیر لب تکرار کرد...تولد.. و با خود فکر میکرد ایا چه بر سر منور آمده؟
انگار این خانه مملکتی بزرگ بود که فتانه پادشاه واحد و مقتدرش بود و محمود هم جز خادم جزء محسوب میشد
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتاد_هشتم🎬:
با ورود دوباره فتانه به زندگی محمود، ورودی که قرار بود خروج باشد، اوضاع زندگی روح الله و فاطمه هم کمی دگرگون شده بود، آنها اصلا نفهمیدند که منور،زنی که محمود عاشقانه دوستش داشت چگونه از زندگی محمود بیرون رفت؟ و فتانه چگونه صاحب تمام زندگی و وسائل منور شد؟! چیزی که همه را متعجب کرده بود، اما واقعیتی بود که وجود داشت.
منور آنچنان بی سرو صدا رفت که انگار هیچ وقت نیامده بود، فتانه محمود را مجبور به بازنشستگی پیش از موعد کرده بود و زندگی را داشت آنگونه که بر وفق مرادش بود می ساخت، حالا دیگر خیالش بابت هوو راحت شده بود و می خواست تمام توانش را بگذارد تا فرزندان مطهره، آب خوش از گلویشان پایین نرود، انگار او عهدی کرده بود تا زندگی عاطفه و روح الله را به آتش بکشد و تا آتش نمیداد، دست بردار نبود.
فتانه که زنی کینه جو بود چون چندین بار شنیده بود که روح الله و فاطمه به خانه منور آمد و شد داشتند و گاهی در مجالس مختلف فاطمه با منور دیده شده بود و به گوش فتانه هم رسیده بود، حس نفرت عجیبی به فاطمه داشت و فاطمه که به خواستهٔ پدر شوهرش، منور را تحویل میگرفت نمی دانست که فتانه چه نقشه هایی برایشان چیده است.
فاطمه که همزمان دانشگاه و حوزه می خواند و همه جا عنوان می کرد که به خواندن درس علاقهٔ شدیدی دارد به طوریکه زمان بارداری هم باز از دانشگاه رفتن صرفنظر نمی کرد، الان با ورود دوباره فتانه به زندگیشان، هر روز باید بابت درس خواندنش به آنها جواب پس میداد.
چندین بار فتانه علنی از فاطمه خواست که دور درس خواندن را خط بکشد، انگار به فاطمه نه به چشم عروس بلکه به چشم هوویش نگاه می کرد و نمی خواست فاطمه به جایی برسد و روح الله به همسرش افتخار کند، اما هر چه فتانه اصرار می کرد، فاطمه انکار می کرد و پیگیر درس و دانشگاه و حوزه بود.
بعد از یک ماه پر از التهاب، زینب اولین فرزند روح الله پا به دنیا گذاشت، دخترکی زیبا که صورتش ترکیبی از روح الله و فاطمه بود، دختری که با ورودش خیر و برکت را به زندگی این زوج سرازیر کرد، روح الله مشغول کار جدیدی در حوزه تخصصی خودش شد و علاوه بر حقوق طلبگی، درامدی دیگر اضافه شد و آنها توانستند، آن زیرزمین کوچک و نمور را ترک کنند و خانه ای بزرگ و دلباز اجاره کنند، زمزمه هایی بود تا موتوری که روح الله با پس انداز طلبگی گرفته بود تبدیل به پرایدی سفید رنگ شود، همه چیز خوب بود تا اینکه روزی فتانه و محمود برای سر زدن به خانهٔ انها در قم آمدند..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
دو گیاه رو در یک مدرسه قرار دادن 30 روز با یکی از اونا با عبارات تشویقی و پرانرژی حرف زدن و با دیگری با نفرت
نتایج رو بعد از سی روز ببینید
حالا ما با استرس چه بلایی سر روانمون میاریم!
@ranggarang
✅ سرباز متواری ارتش در کرمان بازداشت شد
فرمانده قرارگاه جنوب شرق ارتش:
🔹دقایقی پیش سرباز ارتش که پنج همرزم خود را عصر یکشنبه به قتل رسانده بود بازداشت شد.
🔹این فرد در نزدیکی شهرستان زرند دستگیر شد.
✅ تکمیلی
فرمانده انتظامی استان کرمان:
🔹۱۸۰ تیر جنگی و ۲ قبضه سلاح کلاش، ۶ تیغه خشاب حامل ۱۸۰ تیر جنگی از سرباز متواری ارتش در کرمان کشف شد.
🔹این فرد در شهرستان زرند از توابع استان کرمان، پس از سرقت مسلحانه ۲ دستگاه خودرو، دستگیر شد.
🔹بازجویی از این فرد برای مشخص شدن انگیزه این اقدام در جریان خواهد بود و نتیجه به موقع اطلاع رسانی خواهد شد.
@ranggarang
⭕️چرا امام نامه بازرگان را پاره کرد
🔹بازرگان نامهای به امام نوشت که با بسمالله شروع نشده بود. به جای انقلاب اسلامی هم از لفظ «انقلاب ایران» استفاده کرده بود.
🔹امام در جا نامه را پاره کردند و فرمودند: «بگویید به ایشان فلانی نامه را پاره کرد. چند بار من به شما بگویم که انقلاب، «انقلاب اسلامی» است. انقلاب در ایران کار نکرد، این اسلام بود که کار کرد»
📚 کتاب «حاشیههای مهمتر از متن»، ص 239 / به نقل از «برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره)»، ص 33
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی عفت و حیا قربانی جلب توجه میشود!
@ranggarang
#عطر_نماز❣
🖋 امام علی علیه السلام :
💠 هرگاه كسی به #نماز می ايستد، شيطان #حسودانه به او می نگرد. زيرا كه می بيند #رحمتِ خداوند او را فراگرفته است.
📚 بحارالانوار، ج۸۲ ، ص۲۰۷ ✨
#نماز_اول_وقت📿
@ranggarang