eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗣 مردی گفت: وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بودکه گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده! وقتی نامزدشدیم،بسیاری را دیدم که مثل او بودند! وقتی ازدواج کردیم، خیلی ها را از او زیباتر یافتم! چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند. ⚜شیخ گفت:آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوارتر چیست؟ 💠گفت:آری 💠گفت:اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی،احساس خواهی کردکه سگهای ولگرد محله ی شما،از آنها زیبا تراند! ✅لبخندی زد و گفت:چرا این حرف را زدی؟ گفت:چون مشکل در همسر تو نیست! مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع کارو چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد،محال است که چشمانش را بجز خاک گور،چیزی دیگر پر کند! 💠آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟ مردگفت:بله!گفت: 👀چشمانت را حفاظت کن @ranggarang
۵٠ سال پيش از عـلامـه_طباطبايی پرسیدند : چطور ما مسلمانان نماز می‌خوانيم ولی بارانش در غـرب و سرزمین‌های اروپایی میبارد !؟ علامه_طباطبایی فرمود : با توجه به آيۀ [وَلَو اَنَّ اَهل القُری] آنچه موجب نزول باران و رحمت می شود « رعايت حقوق شهروندان » است نه رعایت حقوق الهی ! ڪه این حقوق نیز در غـرب و اروپـا بهتر و بيشتر از سرزمین‌های ما رعايت ميشود . @ranggarang
✍ فرزند مرحوم حاج شيخ حسن‌علي نخودکي مي‌گويد : اين شعر را پدرم اواخر زياد مي‌خواند : زمانه بر سر جنگ است يا علي مددی مدد ز غير تو ننگ است يا علي مددی گشایش کار دو عالم به يک کرشمه‌ي توست به کار ما چه درنگ است يا علي مددی ☘ نقل مي‌کند پدرم گاهي مي‌گفتند : به دنبال حاج مستور برويد که بيايد مدح اميرالمؤمنين بخواند تا دل ما طراوت پيدا کند. او شعرهاي خیلی خوبي در مدح امیر المومنین مي‌خوانده است. 👌 در هر بن‌بستي ، راه خروجي آن توسل به اهل‌بيت (عليهم السلام) ، مخصوصاً آقا اميرالمؤمنين است. چون که حالت پدري ، آخرين حدّ است. «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» آقا اميرالمؤمنين بالا سر کار است.امیر المومنین بر امور احاطه دارد. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ چقدر حالمو خوب کرد... خدا رحمت کنه منوچهر نوذری رو انگار قدیمیا همه چی رو با خودشون بردن. حسرت و افسوس از اون روزا و وا اسفا از این روزا... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰احڪــ🔎ــام نمــ📿ــاز ❇️ اوقات نماز شب ⁉️زمان خواندن نماز شب چه موقع است و چگونه باید خوانده شود؟🧐 🔻آیا می‌توان قضای نماز شب را خواند؟🤔 ✅ پیشنهاد دانلود👌 ــــلینک ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿کانال را لطفاً منتشر کنید... 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ranggarang
🍃🍂ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــ😱ــــرزخ🍃🍂 〖شانزدهم〗 🌸✨برخاستم و توبره پشتی را به پشت بستم و مجدّانه به راه افتادم. راه، صاف و بدون سنگلاخ بود و هوا چون هوای بهار و من هم با قوّت و تازه‌کار و با شوق بسیار به دیدار محبوب گل عُذار (گُل رو) هادی وفادار تا نصف روز به سرعت می‌رفتم. کم‌کم خسته و تشنه شدم، هوا گرم و راه باریک و پر خار و خاشاک گردید. از دامنه کوهی بالا می‌رفتم، از تنهایی نیز در وحشت بودم. به عقب سر نگاه کردم، دیدم کسی به طرف من می‌آید، خوشحال شدم که الحمدللَّه تنها نماندم. تا به من رسید، دیدم شخصی سیاه و دراز بالا، دارای لب‌های کلفت و دندان‌های بزرگ و نمایان و بینی پهن و مهیب و متعفّن است، سلامی به من داد. ولی حرف لام را اظهار نکرد و گفت: ‌‌⇦ «سام علیک!؛ مرگ بر تو». من به شک افتادم که اظهار عداوت نمود - چنان‌که قیافه نحسش نیز شهادت می‌دهد - و یا آنکه زبانش در ادا سستی نموده است. در جواب سلام محضِ احتیاط به همان علیک اکتفا نمودم. پرسیدم: کجا را قصد دارید؟ گفت: با تو هستم. من هیچ راضی نبودم که با من باشد، چون از او در خوف و وحشت بودم. پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت: همزاد تو، اسمم جهالت و لقبم کج‌رو و کنیه‌ام ابو الهَوْل (پدر وحشت و هراس) و شغلم افساد و تفتین (فتنه انگیزی) [است]. هریک از این عناوین موحشه باعث شدّت وحشت من شد. با خود گفتم: عجب رفیقی پیدا شد، صد رحمت به آن تنهایی! پرسیدم: اگر به دو راهی رسیدیم راه منزل را می‌دانی؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: من تشنه‌ام! در این نزدیکی‌ها آب هست؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: منزل دور است یا نزدیک؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: هستی با دانایی یکی است. پس چرا نمی‌دانی؟ گفت: همین قدر می‌دانم که همچون سایه تو، از اوّل عمر تو، ملازم (همراه) تو بوده‌ام و از تو جدایی ندارم، مگر آنکه به توفیق خدا، تو از من جدا شوی. با خود گفتم: گویا این همان شیطان است که به وسوسه‌های او در دنیا گاهی به خطا افتاده‌ام. به عجب دشمنی گرفتار شده‌ام، خدایا رحمی! جلو افتادم و او به فاصله ده قدمی از دنبال من می‌آمد و راه، کتل (تپه) و سربالایی بود. رسیدم به سر کوه. جهت رفع خستگی نشستم. آقای جهالت به من رسید و گفت: معلوم می‌شود خسته شده‌ای. الساعة (الآن) پنج فرسخ راه را برای تو یک فرسخ می‌کنم تا زودتر به منزل برسی. گفتم: معلوم می‌شود با این نادانی معجزه هم داری! گفت: بیا تماشا کن به سفیدی راه که چطور قوسی و کمانه شده است و به قدر پنج فرسخ طول دارد، وَتَر این قوس را که به منزله زهِ کمان است ملاحظه کن که چقدر مختصر و کوتاه است؛ زیرا در علم هندسه روشن است که قوس هرچه از نصف دایره بزرگ‌تر باشد، وتر او کوتاه‌تر گردد و ما اگر بیراهه، از خطّ وتر این قوس برویم تا داخل شاهراه به قدر یک فرسخ بیش نیست، ولکن خود شاهراه قریب به پنج فرسخ است و عاقل، راه دراز را بر کوتاه اختیار نمی‌کند✨ @ranggarang
شب با تمام یک رنگیش چه ساده آرامش می‌بخشد چه خوب می‌شد ما هم مثل شب باشیم یکرنگ ولی آرام بخش... خدایا همه‌ی ما را عاقبت بخیر بگردان... ✨ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ 🔹‌تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد 🔹‌سبب وصل به دلدار مهیا گردد 🔹‌دمد از خاک، گل و سبزه به یُمن قدمت 🔹‌آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد 🔹‌چشمها منزل خورشید جمال تو شود 🔹‌عالمی خیره به تو ،غرق تماشا گردد 🔹‌یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب 🔹‌غرق در حُسن رخ یوسف زهرا گردد @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌این کلیپ زیبا رو از دست ندید 🌾 قدرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ۔۔۔۔ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی (علیه السلام ): وَ لا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَاْكُلُ الاِْيمَانَ كَمَا تَاءْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ. حسد نورزيد كه حسد ايمان را مى خورد چنان كه آتش هيزم را... 📚شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، ج 4، ص 354 @ranggarang
امام هادی علیه السلام فرمودند: اگر در دوران غیبت قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله )علمایی نبودند که مردم را به سوی او هدایت و راهنمایی کنند. هیچ یک از مومنین بر دین خدا باقی نمی‌ماند و همه کافر می‌شدند... 📚الاحتجاج جلد ۱ صفحه ۱۸ @ranggarang
امام رضا (علیه السلام) : 🖋 ما بين طلوع سپيده صبح تا طلوع خورشيد ، ملائكه الهي ارزاق انسان ها را سهميه بندي مےنمايند. هر كس در اين زمان بخوابد غافل و محروم خواهد شد... 📓 وسائل الشّيعة ، ج۶ ، ص۴۹۷ @ranggarang
نیت_بد عـلامه حسن زاده: 🍃نیــت بد هر چند به مرحله عمل نرسد و از جنبه فقهی کیفر نـداشته باشد و تعزیر و حـد بر آن متـرتب نشود در روح و جان اثـر می گذارد نیت بد انسان را تیره مےڪند. عـلامه @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖊 امام علے ؏لیه السلام ؛ هر ڪس به خاطر خدا در ماه رجب صدقه بدهد ، خداوند وے را آنچنان اكرام کند كه نه چشمے ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده باشد 📙فضائل الاشهر۳۸ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه عجیب و حیرت‌انگیز قرآن که بعد از ۱۴۰۰ سال به جزییاتش پی بردن‼️ @ranggarang
30.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی فوق‌العاده استاد سعید عزیزی از همه عزیزان تقاضا دارم، تماشا و عمل بفرمایید. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: چند ماه از عقد شراره با سعید می گذشت، عقدی که خیلی بی سرو صدا انجام شد بطوریکه هنوز خبر عقد به گوش روح الله و فاطمه نرسیده بود. فتانه ابتدا بسیار خوشحال بود از این وصلت، چرا که در همان دیدار اول متوجه شده بود که شراره مثل خودش موکل دارد و او میتوانست با کمک شراره تیمی تشکیل دهد که بچه های محمود را به خاک سیاه بنشاند، فتانه کینه ای عجیب از روح الله به دل داشت، اما اینک که چند ماه از عقد سعید و شراره گذشته بود میفهمید که اشتباهی مهلک انجام داده، چرا که شراره موکلی بسیار پرقدرت داشت، موکلی که زورش به موکل فتانه می چربید و سعی در تطمیع سعید نسبت به شراره داشت و قصد داشت سعید نوکری چشم و‌گوش بسته برای شراره شود و این خواستهٔ فتانه نبود، محمود هم که زمان عقد سعید انگار در خواب بود و مخالفتی نکرده بود، حالا انگار از خواب بیدار شده بود و میدید چگونه سعید داماد جمشید گوش بری شده که سالها محمود از او و خانواده اش دوری می کرد و او را حرام خورترین فرد زمین می دانست. شراره به پیشنهاد پدرش، روی مخ سعید رفته بود که از نمایشگاه اتومبیل سهمی هم به جمشید بدهند و سعید که انگار بین نیروهای شیطانی گرفتار شده بود نمی توانست تصمیم درستی بگیرد،از طرفی فتانه شمشیر را از رو بسته بود تا شراره را از اسبی که می تازید پایین کشد اما شراره کسی نبود که به این راحتی ها جا خالی بدهد، پس با کمک قوهٔ شیطانی که در اختیار داشت خواست گوشمالی به سعید دهد که به دنبالش فتانه سرجایش بنشیند، اما کارها طوری پیش رفت که به ضرر همه تمام شد. فتانه مشغول کشیدن نهار بود که در هال باز شد و سعید با چهره ای برافروخته در حالیکه شراره هم به دنبالش روان بود،وارد خانه شد. فتانه جواب سلام سعید را داد و تا چشمش به شراره افتاد گفت: ببینم تو کار از خودت نداری که وقت و بی وقت میری خودت را میچسپونی به این پسر و از کار و زندگی بازش می کنی؟! تو هنوز عقد کرده ای بزار عروسی بگیرین بعد بیا اینجا کنگر بخور و لنگر بنداز.. شراره پررو تر از او خودش را روی مبل انداخت و گفت: فتانه خانم کمتر حرف بزن، غذات را بکش که از گشنگی داریم تلف میشیم،بعدم سعید شوهرمه اگر نمی تونی ببینی که من باهاش هستم لطفا چشمات را ببند و باید به اطلاعتون برسونم که اگر ور دل پسرت هستم برای خرابکاری هایی که هست که انجام میده وگرنه من خودم از خودم یه کار هاای کلاس دارم. فتانه که از حرفهای نیش دار شراره خون خودش را می خورد گفت: واه واه زمانه عوض شده حالا دیگه عروس به مادر شوهر فخر میفروشه و .. سعید که از این کل کل همیشگی خسته شده بود با فریاد گفت: تو رو خداااا بس کنید، من از استرس دارم سکته می کنم شما اومدین معرکه گرفتین؟! فتانه چشمهایش را ریز کرد و گفت: چی شده سعید؟! بازم جمشید اومده نمایشگاه ور دلت و حرف مفت زده؟! سعید سرش را تکان داد و گفت: کاش اینجور بود.. فتانه که گیج شده بود سوالی سعید را نگاهی کرد که شراره قهقه ای ساختگی زد و گفت: نه خیر، کاش حرف پدر منو گوش میکرد که الان میباست رو هوا باشه نه زمین، آقا پسرت گل کاشته..انگار شریکش پول گرفته تا ماشین وارد کنه اما پول های بی زبون را برداشته و غیب شده و از جا بلند شد و به سمت اوپن رفت، تکه ای از کاهوی داخل ظرف سالاد را برداشت و همانطور به نیش می کشید سرش را کنار گوش فتانه اورد و گفت: سرمایه سعید و آقاتون محمووود پَررررر.. فتانه که باورش نمی شد، با دست روی گونه اش زد و به طرف سعید که بی حال روی مبل افتاده بود آمد و شانه های او را در دستش گرفت و گفت: سعید جان! بگو شراره جفنگ میگه..بگو دیگه و سعید آه بلندی کشید و چشمانش را بست.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang